مهمترين ويژگي يك سياستمدار آن است كه هويتي براي كشور خود تعريف و نقاشي كند كه قدرتزا باشد. امروز مردم مالزي بسيار ثروتمند شدهاند، ضمن اينكه دين و آداب و رسوم خود را نيز از دست ندادهاند. احترام بينالمللي آنها به مراتب افزايش يافتهاست و همه دانش آموختگان مالزيايي از غرب به كشور خود باز ميگردند. نيروي برخاسته از عشق ماهاتير محمد به كشورش، موقعيتي ممتاز براي ملت مسلمان مالزي فراهم آورد. طيب اردوغان، نخستوزير تركيه، بيش از نخستوزيران ديگر تركيه در بروكسل وقت ميگذارد. او كه وابسته به يك حزب اسلامگرا است، در انديشه افزايش قدرت ملي تركيه است و اسلاميبودن او مغايرتي با عشق او به تركيه و افزايش موقعيت مردم تركيه در اروپا و جهان ندارد. اردوغان به خوبي سخن ميلتون فريدمن را درك كردهاست كه «شوكت يك ملت در آن است كه از دولت حقوق نگيرد و زندگياش بر تلاش و همت و انديشه خود استوار باشد.» از اين رو، اردوغان و مجموعه حكمرانان تركيه اهتمام ميورزند تا اقتصاد تركيه را به اقتصاد جهاني متصل كنند و مسئوليت توليد ثروت را متوجه دستگاه كند و ناكارآمد دولتي نكنند.
اردوغان همانند ديگر اعضاي هيأت حاكمه تركيه، به خوبي آگاه است كه قدرت يك ملت در آن است كه در كشوري فعاليت كنند كه قدرت اقتصادي از قدرت سياسي تفكيك شده باشد. اردوغان كه فرصتي ابدي براي نهادينه كردن اين افكار و افكار سازنده ديگر ندارد، با تلاش شبانهروزي و عشق به خاك و كشور و «نه» گفتنهاي پياپي به آمريكا كه شريك استراتژيك تركيه است، در پي گسترش سطح قدرت و توان تركيه است. عشق به خاك و قدرت يك كشور در حوزه شخصيت سياستمداران است و ويژگيهاي شخصيتي سياستمداران كماهميتتر از توانايي فكري و مديريتي آنها نيست؛ شخصيتي كه هم نيروي دافعه دارد و هم جاذبه و از صدايي گيرا و قلمي توانا و بياني با استفاده دقيق از كلمات بهرهمند است؛ شخصيتي كه به نياز و منافع ديگران حساس است و پاسخگو؛ ظرفيت درك ديگران را دارد و از قدرت قابل توجه معاشرت با انسانها برخوردار است. مارگارت تاچر در مناظرهها و مباحث مختلف به قدري به جزئيات بحث احاطه داشت، پرسشهاي دقيق مطرح ميكرد و اطلاعات وسيعي را بهكار ميگرفت كه مخاطبان و حتي مخالفان خود را شگفتزده ميكرد.
سياستمداراني كه از هوش عاطفي بهرهاي دارند، به روابط عمومي بسيار قوي مجهز هستند و توان خارقالعادهاي در تصويرسازي و اسطورهپردازي دارند. سياستمداري كه به كشور خود عشق ميورزد، براي آنكه عامه مردم را از سنگلاخ پيشرفت و توسعه عبور دهد، بايد براي آنها افق ترسيم كند و ذهنيتهاي مثبت بسازد و عمارات اسطورهاي ذهنياي بنا كند كه روح انسانها را جلا بخشند. سياستمداراني كه بزرگ بهدنيا ميآيند، دركلام و رفتار و نگاه خود پيام دارند و مسائل مهم زمان خود را به خوبيميشناسند و از هنر انطباق واقعيتها با آرمانها برخوردارند. تمامي سياستمداران بزرگ نهتنها به خاك عشق ورزيدهاند، بلكه با تمركز بر يك يا چند ايده ساده ثروت و قدرتيابي بر مجموعه فعاليتهاي خود تحرك بخشيدهاند؛ هرچند آميزهاي از قدرتيابي و شوكت ملي، كانون زندگي آنها بودهاست. در طي يك دهه گذشته، نزديك به دههزار نفر استاد چيني براي آموزش زبان به دانشگاهها، شركتها و نهادهاي آموزشي آمريكا رفتهاند. بدون ترديد، اين برخلاف ميل آمريكاييها بوده است اما حكومت عاقل چين بهگونهاي عمل كرده است كه با افزايش قدرت ملي براي خود جا بازكرده و ديگران را ناگزير از پذيرش سهم چين در تعاملات بينالمللي نموده است.
براي سياستمداران هيچ امري فراتر از قدرتيابي و ثروتيابي براي كشور وجود ندارد. در 1988، در شهر تولوز فرانسه، در نشست هيأت مديره شركت ايرباس گزارشي ارايه شد كه پيشبيني ميشد مسافرت هوايي در سطح جهان طي چند دهه آينده سه برابر افزايش خواهد يافت. فكر بديعي به ذهن اعضاي حاضر جلسه رسيد. شركت ايرباس با 55000 كارمند از 80 كشور مختلف طرح توليد هواپيماي ايرباس 380 A را تصويب كرد و اين شاهـكار فـناوري در سال 2005 با بيـش از ده ميلـيارد يورو سرمايهگذاري به بهـرهبرداري رسيد. هواپـيماي ايرباس 380 A ، نهصد مسافر را درخود جاي ميدهد. در اين هواپيما، 37 كيلومتر سيمكشي به كار رفته و در آن 320000 قطعه استفاده شدهاست. تأمين سرمايه و حمايت سياسي و بوروكراتيك از سوي دولتهاي اروپايي به توليد چنين دستگاه فناوري عظيمي منجر شد. سياستمداران يك كشور در افق ديد و فهم روندهاي آتي بايد دستكم بيست سال از عامه مردم جلوتر باشند.
عشق به آينده سرزمين قدرتمند و صاحب سرمايه است كه سياستمداران كشوري را از كشور ديگر متمايز ميكند. اگر سياستمداران عشق به سرزمين داشته باشند، حتماً تلاش ميكنند تا خانوادههاي چهار نفري با موتور در اتوبانها حركت نكنند. عشق و تعصب به سرزمين ، قدرت و عظمت است كه باعث ميشود سياستمداران تلاش كنند، گذرنامه كشورشان از نهايت احترام برخوردار باشد. وابستگي به خاك و ارتقاء قدرت ميهن است كه موجب ميشود اهتمامي صورت پذيرد تا قطر كه سن آن 750 /۱ ايران است، لنج ايراني را براي مدت سه هفته بيپاسخگويي به سفير ايران توقيف نكند.
هنگامي كه جان اف كندي نوجوان بود به عنوان نخستين درس ورود به عرصه سياستمداري، از پدرش آموخت كه «مهم نيست شما نسبت به خود چه فكر ميكني، آنچه اهميت دارد اين است كه ديگران درباره تو چگونه ميانديشند.» در سنگلاخ سياست، همينكه تصور شود فردي يا نهادي يا كشوري روبه سستي دارد و يا به سراشيب افتاده است، احترام و شوكت و جايگاه خود را به تدريج از دست ميدهد. در سياست، تصوير به مراتب مهمتر از واقعيت است؛ زيرا كه اكثريت مطلق انسانها با ظرفيتهاي بصري، تجزيه و تحليل ميكنند و ذهنيت خود را نسبت به پديدهها، افراد و كشورها شكل ميدهند.
بديندليل است كه بيش از پنجاه درصد از سياست هماكنون حالت رسانهاي به خود گرفتهاست و كساني كه در معركه سياست قدم ميزنند، سعي ميكنند در چارچوب رسانهها، «مقبول» عمل كنند. سياستمداراني كه نهتنها به كشور خود علاقهمند كه به آن عشق ميورزند، بهترين استفادهها و بهرهبرداري از امكانات رسانهاي را براي انعكاس تصويري مثبت و ستودني از كشور خود بهكار ميگيرند. رفتار سياسي، نوعي بازي درتئاتر است. واژهها، حركات، نگاهها، سكوتها و ايفاي نقش بازيگران دقيق، حاوي معني و جهتگيري هستند و هر فردي دركل نمايش، وظايف خود را به خوبي عمل ميكند و هارموني جمع را حفظ ميكند.
در پهنه سياست نيز مجموعه كارها بايد در راستاي اهداف كلان كشور و منافع و مصالح آن باشد. بيدليل نيست كه در علم سياست گفته ميشود، كشوري باثبات است كه منافع فرمانروايان آن با منافع عامه مردم، همجهت وهمگون و سازگار باشد.
در فعل سياسي به سهولت نميتوان فرهنگ سياسي جوامع را ناديده گرفت. اگر نامزد مقامي در آلمان در مبارزات انتخاباتي از خود «تواضع» نشان دهد و «مظلومنمايي» كند، نه تنها مردم آلمان به آن توجه نميكنند بلكه در خميرمايه روحي و نظام استنباطي آنان، چنين رفتاري اثر مثبت بهجا نميگذارد. حتي كارگر ساده آلماني آموخته است كه به برنامه احزاب و افراد حساس باشد.
اداهاي فردي و ظاهرنماييهاي هدايتشده بازيگران سياسي، كمتر بر شهروند آلماني يا هلندي يا ژاپني اثر دارد. طي دو سده صنعتي شدن، عقلي شدن سياست و منافعمحوري احزاب و بلوغ فكري و شخصيتي، آحاد مردم، حتي اگر زير ديپلم باشند، به مثلث منافع فردي، حزبي و كشوري توجه ميكنند. اما بهويژه در جوامع خاورميانهاي، ويژگيهاي ظاهري بهشدت شهروندان را تحتتأثير قرار ميدهد. بيحكمت نبوده است كه در تاريخ ايران، صحنهگردانان سياسي براي پيشبرد اهداف خود به گريه، بغض، غش، انداختن شانهها و چهرههاي درهم و غمگين متوسل ميشدهاند. اين آداب جذب، ريشه در ساختار فرهنگ سياسي و نظام ارتباطي شهروندان با روشهاي شناخت آنان از افراد دارد. هرچند فرآيند عقليكردن نظام استنباطي زمان ميبرد و محتاج صنعتيشدن و سطح قابلتوجهي از توسعهيافتگي است، اما سياستمداران علاقهمند به كشور، منافع ملي و قدرت ملي ميتوانند سعيكنند نمادهاي فرهنگي غيرعقلاني را اصلاح و به جاي آنکه وقت و انرژي خود را صرف نمايش اداهاي انسان «خوب و مظلوم» کنند، همه همت خود را متوجه افزايش تدريجي سطح قدرت و عزت کشور خود کنند.
بهره سخن اينكه، سياستمداري يك حرفه و تخصص است. اصالت خانوادگي و داشتن ريشههاي شهري و مدني، پشتسر گذاشتن فرآيندهاي تجربه و ترتب، صيقلخوردن ذهن و روح و از همه مهمتر پرورش وابستگي به سرزمين و تعالي آن، از پيشنيازهاي رفتار اصيل در پهنه سياست است. مگر جامعهاي ميپذيرد كه دانشجوي سال دوم پزشكي به جراحي بپردازد؟ مگر شهرونداني قبول ميكنند كه محل سكونتشان را يك نوجوان سرد و گرم نچشيده مهندسي كند؟ عرصه سياست پارك عمومي نيست كه هركس درآن به قدمزدن و اظهارنظر مشغول باشد. تاريخ كشورهاي قدرتمند و موفق به وضوح نشانگر اين اصل است كه سرنوشت ملتها در دست سياستمداراني است كه هر تصميمشان، جهتگيري و آينده آنها را تعيين ميكند.
بهرغم صدها خصوصيت خانوادگي، شخصيتي، رفتاري، كلامي و انساني كه براي سياستمداران مطلوب قايل شويم، يك خصلت مافوق عموم اين خصايص قرار ميگيرد؛ خصلت عشق به سرزمين و ميهن و سربلندي آن. اين وضعيت اوج سياستمداري است. دو قطب حفظ سمت از يك طرف و تعالي كشور از طرف ديگر، دايره حرفه سياستمداري است. تنها دلبستگي و تعلق خاطر، قطب تعالي كشور را تضمين ميكند. به محض اينكه نظام رفتاري سياستمداران در مسير حفظ مقام باشد، مقدمات زوال كشور فراهم شدهاست. بيدليل نيست كه سيربودن و صيقل شخصيتي بايد قبل از موقعيت سياسي تحقق پيدا كرده باشد. آنان كه در اين عرصه، خاك و خدا را به هم تنيدهاند، در نهاد خود متوجهند كه براي چه مقصودي سجده ميكنند، با چه هدفي در پي قدرتند و براي چه كساني تصميم ميگيرند. منبع: مجله مدرسه
انشاالله همیشه روزگار لبریز از آرامش و نشاط بوده و فراوان خنده های از ته دل داشته باشید.
سوسياليسم صنفي : از انتقال مالكيت وسايل توليد به دولت و واگذاري مديريت كارخانهها به اتحاديهها و اصناف كارگري حمايت ميكند.
سوسياليسم اصلاحطلب فابين : به گرايش اصلاحطلبي تدريجي و سياست صبر و انتظار اشاره دارد.
سوسیالیستهاي فابين : نظريه ماركسيستي ارزش را رد ميكند. ارزش تنها نتيجة كاربر روي مواد خام نيست بلكه اساساً حاصل رشد جامعه و تكامل است.
از انقلاب خشونت بارحمايت نميكنند بلكه تنها خواستار دگرگونيهاي صلحآميز و تدريجي بودند. دولت دموكراتيك مدرن را به عنوان تمرين وسيله براي برپايي سوسياليسم و اقتصاد اجتماعي معرفي ميكردند.
آنارشیسم:
باحکومتی مبتنی برزورمخالف هستند. دولتهای فعلی راتجسم زور وسلطه محکوم می کنند. حکومت مورد نظر باید مطلقاً فاقد هر گونه کاربرد زور و سلطه برعلیه شهروندان باشد. ازمیان برداشتن دولت مبتنی برزور و سلطه جنایت راکاهش می دهد.
آنارشیستها دودسته هستند:
1) آنارشیستهای فردگرا مثل: ویلیام گادوین/ماکس اشترنر: خواهان حذف مالکیت های بزرگ هستند.
2) آنارشیستهای جمع گرا مثل: میخایئل باکوئین معتقد بود دولت ونهاد مالکیت خصوصی ومذهب به عنوان نهادهایی غیراخلاقی هستند.
اهداف آنارشیسم ازطریق انقلاب وهم از طریق تحول تاریخی قابل دستیابی هستند.
پیترکروپتکین قوانین رابه سه دسته تسقیم میکند:
1) قوانین حافظ مالکیت که موجب استثمارتولیدکنندگان میشود
2) قوانین حافظ حکومت که حافظ منافع طبقات حاکمه هستند
3) قوانین حافظ اشخاص که درنتیجه عملکردوسلطه دونوع اول قوانین بی فایده هستند.
آنارشیستهاقدرت دولت رادشمن اصلی آزادی می شمرند.
فاشیسم:
افلاطون/ماکیاولی/هابز/فیخته/روسو/هگل/کنت/دوگوبینو/نیچه/سورل/پارتو/بنیانگذاران اندیشه فاشیسم
فاشیسم در آغازمعنای محدود داشت. نوعی سندیکالیسم دولتی محسوب میشودکه موسیلینی مطرح کرد. این نوع سندیکالیسم به معنی سازماندهی اقتصادی ازبالابه وسیله دولت بوده ودر انحصارات خصوصی تحت دولت قرار داشته ونیروی کار شدیداازنظرسیاسی کنترل می شود.
بررسی فاشیسم از دودیدگاه:
1) معنی محدود: نوعی سندیکالیسم دولتی که دردولتهای در حال توسعه ودست به انقلاب واصلاح ازبالا میزنند.
2) معنای گسترده: که شامل بنیادهای فلسفی وتاریخی جنبش فاشیسم وپیدایش جامعه ودولت توتالیتری می شود که بهترین نمونه آن آلمان هیتلری وایتالیایی فاشیستسی بودند.
به عقیده برینگتون مور فاشیسم از سه عنصر تشکیل شده:
1) واکنش بخشهایی از جامعه بخصوص طبقات ماقبل سرمایه داری
2) نوعی دلتنگی برای زندگی ساده روستایی ودهقانی وآرزوی بازگشت به آن
3) واکنش نسبت به کوشش در راه ایجاد دموکراسی پارلمانی.
فصل9 : نظامهاي سياسي
نظامهاي سياسي بر حسب معيارهاي مختلفي قابل تقسيمبندي هستند.
ارسطو به موضوع طبقهبندي انواع حكومت علاقه خاصي داشت كه به دو محور تكيه ميكرد
1- جهت گیری حکومت: تأمین منافع فرد و یا عده ای مخصوص و یا تأمین مصالح عمومی
2- تعداد حاکمان( یک نفره، گروهی خاص و یا اکثریت جامعه)
با تركيب اين دو معيار شش نوع رژيم به دست ميآيد:
1- حكومتهاي تك نفره خوب يا بد
2- حكومتهاي چند نفره خوب يا بد
3- حكومتهاي خود يا بدي كه در دست شمار كثيري از مردم باشد
مننسكيو در كتاب معروف خود روحالقوانين طبقهبندي رژيمهاي سياسي بايد به مونارشي، استبداد و جمهوري چه دموكراسي و چه ارسيتوكراسي طبقهبندي كرد.
اساس اين طبقهبندي افتخارجويي، ترس، فضيلت مدني و حكومت معقول از نظر مننسكيو ميان سه قوة مجريه، مقننه و قضائيه و تفكيك توازن ايجاد كنند.
به نظر منتسكيو حكومت مطلوب مركب از عناصر سلطنتي، اشرافي و جمهوري ويژگي اصلي چنين حكومتي تفكيك قوا و نظارت آنها بر يكديگر است.
با دو معيار كلي ميتوان تصوير جامعتري از انواع رژيمهاي سياسي داشته باشيم.
معيار اول:
شيوه اعمال قدرت حكومتي بر جامعه كه ساخت قدرت را تشكيل ميدهند:
1- دموكراتيك
2- اقتدارطلب
معيار دوم:
ميزان اعمال قدرت حكومتي بر جامعه براي ايجاد تحولات اقتصادي و اجتماعي
1- چپگرا
2- راستگرا
در معيار نخست ساخت قدرت بر دو نوع است
1- قدرت يكجانبه: مشروعيت خود را از منابع ماوراء اجتماعي به دست ميآورد.
2- ساخت قدرت دو جانبه: منبع مشروعيت درون اجتماعي است و مشاركت و رقابت سياسي در آنها به درجات مختلف وجود دارد.
معيار دوم طبقهبندي
1- چپگرا: بر ارزشهاي فرهنگي اجتماعي تمدن جديد غربي يعني آزادي، برابري، خودمختاري، عقلگرايي، ترقي پيشرفت جامعه حاكميت مردم و اصالت انسان تأكيد دارد.
2- راستگرا: در معناي سياسي بر سنت، سنتگرايي ارزشهاي مذهبي حفظ آداب و رسوم فني حاكميت مردم يا صلاحيت مردم در حكومت. ضديت با عقلگرايي و علمگرايي مفرط تأكيد داشته است.
اگر معيار اول و دوم را با هم تركيب كنيم چهار دسته رژيم سياسي به دست ميآيد:
1) نظام دموكراتيك راست
2) نظام اقتدارطلب راست
3) نظام دموكراتيك چپ
4) نظامهاي اقتدارطلب چپ
انواع مهم نظام سياسي:
1- دموكراسي
2- دموكراسي اجتماعي
3- اقتدارطلبي
4- توتاليتريسم
5- كورپوراتيسم
1- دموكراسي:
برخي دموكراسي را ايدئولوژي سياسي طبقات متوسط ميدانند و تفاوت دموكراسي در قرن نوزدهم و بيستم در اين است كه در قرن نوزدهم هدف دموكراسي بر آوردن خواستهاي حقوقي و سياسي اقشار متوسط بوده اما در قرن بيستم برابري در حوزه اجتماعي بيشتر مورد توجه بوده است.
در توضيح ويژگيهاي كلي دموكراسي بر چند نكته اساسي تأكيد ميگذارد:
1- دموكراسي حكومتي است مبتني بر آراء و افكار عمومي و بايد مستمراً نسبت به آن احساس مسئوليت كند.
2- افكار عمومي به شيوهاي آزاد و آشكار ابراز شود. براي ابراز روزنامههاي آزاد، انتخابات، تخرب.
3- در مورد مسائل مورد اختلاف در نظر افكار عمومي بايد افكار اكثريت عددي را در نظر گرفت.
4- حكومت دموكراسي در فضايي عمل ميكند كه سرشار از نهادها و انجمنهاي مستقل و خودجوش و متعددي باشد و در مقابل خودكامگي از حقوق و آزاديهاي افراد انجمن پشتيباني كنند.
5- حكومت دموكراسي مستلزم كثرتگرايي اجتماعي است. نميتواند به سود يكي از اين اجزاء عمل كند.
6- در دموكراسي حكومتي در آن امكان تبديل اقليتهاي فكري به اكثريت هموار وجود دارد.
7- شرط عملكرد رضايتبخش نهادهاي دموكراتيك رعايت آزاديهاي اساسي از جمله آزادي بيان انجمن و قلم است. آزادي خون ارگانيسم حكومت دموكراسي است.
به طور كلي سه نظريه دربارة حكومت دموكراسي وجود دارد:
1- دموكراسي اكثريتي يا ژاكوبني
2- دموكراسي قانوني
3- دموكراسي به معناي تعدد گروههاي برگزيده
دموكراسي اكثريتي يا ژاكوبني:
اين ديدگاه به آراء ژان لاك رسو باز ميگردد. بر اساس اين ديدگاه اكثريت هيچگاه اشتباه نميكند. دموكراسي به اين معنا مظهر اراده اكثريت مردم است. در اين ديدگاه عقايد درست در ذهنيت اكثريت مردم تجلي مييابد و عقايد نادرست به حاشيه رانده ميشود.
دموكراسي قانوني:
برخي ديگر جوهر دموكراسي را در حكومت قانون ميدانند. از اين ديدگاه قدرت اساساً خطرناك است و بايد به قانون محدود شود. اما اراده اكثريت محدوديتي بر قدرت محسوب نميشود و مسئله اساسي حفظ حقوق و آزاديهاي فردي در مقابل هر گونه قدرت مطلقه و ارائه خودكامه و خودسرانه است و اكثريت بايد به وسيله نهادهاي قانوني كنترل شود و مردم را از آنجا اعمال خاص و مشخص بر حذر ميدارد. دموكراسي به معناي تعدد گروههاي برگزيده دموكراسي مدرن را رقابت ميان چندين گروه قدرت ميدانند و اين نظريه پردازان برداشتي واقعنگرانه از سرشت دموكراسي مدرن دارند. و استدلال اساسي آنها در مقابل نخبه گرايان كلاسيك مطرح شده دموكراسي را كلاً وا ميدانند و همة حكومتها را از انواعي از الگاراشي مينمودند.
2- دموكراسي اجتماعي:
اين نوع دموكراسي بر تأمين رفاه اجتماعي و ايجاد دولت رفاهي و توزيع ثروت در جامعه به وسيله دولت تأكيد ميگذارد. دموكراسي اجتماعي بر مسئوليت دولت تأكيد دارد و در عين حال پاسدار نظام سرمايهداري به وجهي تعديل شده است. ريشه اوليه دموكراسي اجتماعي در افكار برنشتاين، و ماركسيست بوده كه خواهان كوشش براي تحقق آرمانهاي سوسياليستي به شيوه پارلماني و اصلاح طلبان بود و در سدة بيستم مورد توجه قرار گرفت.
3- شبه دموكراسيها:
شبه دموكراسيها در كشورهاي در حال توسعه پديد آمدهاند نه كاملاً دموكراتيك و نه كاملاً توتاليتر است. چنين كشورهايي اصولاً در گير و دار فرايند نوسازي و توسعه و گذار از سنت به تجدد قرار دارند و كشمكشهاي برخاسته از اين شرايط از استقرار دموكراسي و توتاليتريسم هر دو جلوگيري ميكنند.
در اين گونه كشورها سه انقلاب تاريخي الگوي سازماندهي به زندگي اجتماعي و سياسي بودهاند.
انقلاب فرانسه: از الگوي انقلاب فرانسه انديشههايي چون مشروطيت، قانون اساسي، حاكميت ملي و دموكراسي گرفته شد.
انقلاب صنعتي: الگويي اقتصادي بسياري از اين كشورها صنعتي كردن رشد اقتصادي و نوسازي بود.
الگوي دولتي انقلاب روسيه: با تأكيد بر دولت مقتدر. برنامه ريز و بزرگ با ميراث الگويي سياسي انقلاب فرانسه در تعارض قرار دارد.
4- اقتدارطلبي:
در اين نظام حكام خواستهاند خود را در قالب تصميمات سياسي از بالا بر مردم تحميل ميكنند. در واقع اقتدارطلبي صفت اشكال مختلفي از نظامهاي سياسي از جمله نظام محافظهكار، فاشيست، استبداد مدرني و غيره است. در نظام اقتدارطلب تصميمگيري سياسي به صورت يك جانبه توسط هيأت حاكمه و بدون رجوع به افكار عمومي و خواستههاي مردم انجام ميگيرد و مشروعيت خود را از منابع ماوراء اجتماعي، قانون الهي و ويژگيهاي كاريزماتيك رهبران بر ميگيرد و در همه حوزههاي زندگي مردم دخالت ميكند و تنها مخالفان سياسي خود را سركوب ميكند.
5- توتاليتريسم: نظامهايي هستند كه در همه حوزههاي زندگي فرد و جامعه دخالت ميكنند و ميكوشند آن ايدئولوژي را بر واقعيت تحميل كنند. با اين تعبير توتاليتريسم با سياسي كردن جامعه، حوزههاي خصوصي و غير سياسي زندگي را نابود ميكند.
برخي نويسندگان توتاليتريسم را به دو نوع چپ و راست تقسیم می کنند:
1- چپ: دولت ميكوشد تا آنچه را كه با كليت ايدئولوژي حاكم سازش ندارد از ميان بردارد. ( کمونیزم شوروی و مخصوصاً مدل استالینیزم)
2- راست: جامعه كلي انداموار تلقي ميشود كه همه اجزاء آن به هم وابسته و كاركردهاي متقابل دارند.
مهمترين ابزار حكومت توتاليتر همان ايدئولوژي فراگير است.( فاشیزم ایتالیایی و نازیسم هیتلری)
6- دولت انداموار (كورپوراتيسم) :
به معناي شيوه سازماندهي ميان دولت و گروههاي اجتماعي در نظام فاشيستي و اقتدارطلب به كار ميرود.
دو نوع اصلي دارد:
1- دولتي يا اقتدارطلبانه در دولت فاشيستي و اسپانيا اقتدار طلب پرتغال و اسپانيا
2- نوع اجتماعي يا ليبرال اجتماعي: سوئد و اتريش
اشكال خاص دولت:
1- دولت محافظهكار
2- دولت ليبرال
3- دولت دموكراتيك اوليه
4- دولت رفاهي و دموكراسي اجتماعي
5- دولت نئو ليبرال
6- دولت فاشيست
7- دولت كمونيستي
1- دولت محافظهكار:
2- دولت ليبرال:
دولت لیبرال: به مفهوم واگذاري حداكثر ممكن امور اقتصادي و اجتماعي به بخش خصوصي است. و اين دولت معمولاً در نتيجه بحران دولت محافظهكار پيدا شده و بر تجارب و صنعت بجاي زمينداري و ليبراليسم فكري و روشنفكران بجاي سنت گرايي استوار بودهاند. تحول در ساخت اقتصادي و اجتماعي نوسازي فكري و فرهنگي زمينه ظهور دولت ليبرال در اروپا را فراهم ميكند. در انگلستان دولت ليبرال همان دولت سرمايهداري آزاد بوده. ماركس گفته بود كه دولت مدرن كميته اجرايي بورژوازي است و ويژگي اصلي دولت ليبرال عدم ملاحظه در اقتصاد، نظام سرمايهداري رقابتي و آزاد، سلطه طبقات تجاري و صنعتي بر دستگاه حكومت و محدوديت حق رأي بر مردان و صاحبان ملك و مال بود.
دولت دموكراتيك اوليه:
بر خلاف دولت ليبرال بر انديشه مسئوليت اجتماعي دولت در نظام سرمايهداي تأكيد شده اشت. دولت دموكراتيك از گسترش حق رأي به همگان و مشاركت سازمان يافته همه شهروندان در زندگي سياسي حمايت كرد. در دولت دموكراتيك امكانات بيشتري براي فعاليت سياسي طبقات ديگر و نمايندگي منافع آنها در عرصه سياست پيدا شد و دولت دموكراتيك بر خلاف دولت ليبرال مسئول تأمين شرايط لازم براي تضمين برخورداري واقعي همگان از حقوق مدني و سياسي تلقي ميشد.
دولت رفاهي و دموكراسي اجتماعي:
دولت رفاهي رايجترين شكل دولت مدرن است كه در واكنش به بحرانهاي سرمايهداري شكل گرفته است. دولت رفاهي پس از جنگ جهاني دوم به عنوان سازماندهنده سرمايهداري تا حدي جانشين نظام بازار آزاد شد. دولت رفاهي در واقع كوششي براي اجتماعي كردن دموكراسي بوده و پيدايش ساختار دولت رفاهي محصول فعاليتها و پيروزيهاي احزاب سوسيال دموكرات بود.
دولت نئوليبرال:
نگرش محافظه كارانه جديدي است كه به مخالفت با ساختار دولت رفاهي برخاسته است. ليبرالهاي جديد نظريه كينز را مورد ترديد قرار دادهاند و بار ديگر بر امتياز نظام رقابت آزاد تأكيد داشتهاند. دولت نئوليبراليسم كوششي است براي بازگشت به شرايط پيش از پيدايش دولت رفاهي و از همين دو موجب گسترش قدرت بخش خصوصي شده است. فريدريش مايك نظريهپرداز نئوليبراليسم به شمار ميآيد.
دولت فاشيست:
به طور كلي فاشيست به عنوان ايدئولوژي و جنبش اجتماعي، واكنش طبقات و شيوه زندگي سنتي آسيب ديده از فرايند نوسازي و مدرنيسم بوده و بر هر جامعه مدرن و مظاهر فكري آن از جمله ليبراليسم، دموكراسي و سوسياليسم قيام كرده است. دولت فاشيستي با جنبش فاشيستي يكي و يكسان نبود. رژيم فاشيستي همواره با مشكل اداره جامعه دوگانه نيمه سنتي و نيمه مدرن مواجه بوده و نوسان رژيمهاي فاشيستي ميان اين دو بخش از عوامل مهم پيچيدگي پديده فاشيسم و دشواري فهم آن بوده است.
فاشيست در كشورهاي نيمه صنعتي و نيمه سرمايهداري پيدا شد. فاشيست جنبشي پر از تعارضات و تضادسازي درون است.
دولت كمونيستي:
اين دولت نخستين بار در سال 1917 در روسيه بيدار شد و خود را به عنوان ديكتاتوري پرولتاريا (حکومت طبقه كارگر) توصيف نمود و ميكوشيد تا از طريق الغايي مالكيت خصوصي بر وسائل توليد، تحولي در نظام اقتصادي و اجتماعي به وجود آورد. حزب كمونيست بر شئون مختلف زندگي اقتصادي اجتماعي و فرهنگي مسلط بوده و در مقايسه با ساختار صوري دولت قدرت واقعي را در دست داشت.
از نظر ساختاري حزب كمونيست تابع اصلي مركزگرايي دموكراتيك به اين معني بود كه اقليتهاي فكري بايد تابع اكثريت باشد و از تفرق بپرهيزد.
فصل یازدهم: سیاست خارجی و روابط بین الملل:
برخی روابط بین الملل را شامل سیاست بین الملل ، اقتصاد بین الملل ، ارتباطات بین الملل ، حقوق بین المللی و سازمان های بین المللی دانسته اند. رشته روابط بین الملل به عنوان رشته ای علمی در قرن بیستم پیدا شد. بویژه جنگ جهانی اول موضوع بررسی سیاست و روابط بین الملل بطور کلی مسائلی چون جنگ و صلح ، دیپلماسی و سیاست و روابط خارجی دولتهاست.
اما فهم رفتار فردی دولتها طبعا مستلزم دانش های پشتیبانی تاریخ ، اقتصاد ، جامعه شناسی ، روانشناسی ، جغرافیا و حقوق بوده است. اما فهم رفتار دسته جمعی دولتها به کسب آگاهیهایی از علم سیاست ، سیاست تطبیقی و حقوق بین الملل نیاز داشته است.
ادامه مطلب...
فصل 6: پيشينه تاريخي و نظريههاي عمومي دولت
خلاصه اول:
كار ويژههاي دولت:
كار ويژههاي اصلي و اوليه دولت
1- تأمين امنيت جان مردم (حوادث داخلي و خارجي)
2- نهادينه كردن امنيت جمعي
تاريخ جوامع اوليه چندان شناخته نيست.
تاريخ شناخته شده هم جزء كوچكي از تاريخ پيدايش و تكامل بشر است.
عمر تقريبي كره زمين؛ حدود 2000 ميليون سال
عمر حيات؛ حدود 800 ميليون سال
عمر انسان؛ حدود 600 ميليون سال
دولت؛ سازماندهي دفاعي
بين دولت و سازماندهي دفاعي و نظامي؛ رابطه بسيار نزديك در اكثر جوامع
هدف: جلوگيري از حمله اقوام و گروههاي بيروني حتي در دوره شكار و گردآوري خوراك
قديميترين نهاد اجتماعي
دوره كشاورزي و يكجانشيني: نظام دفاعي اهميت ويژه پيدا ميكند.
مردم در دشتهاي هموار زندگي ميكردند.
مرزهاي قابل دفاع در كوهستانهاي اطراف ايجاد كردند.
برخي نويسندگان از واژههاي اوليه استفاده كردهاند براي تكوين دولت.
واژه يوناني پوليس: مركز تجمع براي تأمين امنيت زنان و فرزندان.
سابقه تأسيس شهرها تاريخي:
شهر رم: تجمع اقوام روستايي بر روي هفت تپه در كناي خيبر
دولت ماد در همدان
هر دو تپه اصلي داراي دژ و قلعه بود.
در رم ساختمانها روي تپهها (urbs)؛ استحكامات ميگفتند.
پسوند شهرها
الف ) در انگليس به ton ختم لندن
ب ) در فارسي به تان يا دان ختم ميشود. به معني دژ و قلعه (اكباتان)
در جوامع اوليه قدرت دولتي دست كساني بود كه از شهرها دفاع ميكردند.
قانون اساسي آتن قبل از اصلاحات سولون مردم 3 دسته در قرن 7 پيش از ميلاد
1- سواره نظام
2- پياده نظام
3- كارگران
دولتها برخاستهاند از نياز به جنگ، جنگ پاية اصلي دولت بود.
تصميمگيري در سازمانهاي قبيلهاي به عهده رئيس قبيله بوده است.
روساي قبائل آلماني با لباس نظامي حضور مييافتند در مجالس كوبيدن نيزه؛ هدف
ريشه دولت در ايران
الف ) در مورد دولت ماد در غرب: قبائل ماد مدتها در روستاهاي پراكنده بودند.
ب ) در شرايط جنگ و هرج و مرج يا وضع طبيعي
ديااكو: داور اختلافات و دعواي قبيلهاي بود. از روستاهاي اطراف هم ميآمدند.
مردی هوشيار و زيرك بود. چون سودي برايش نداشت، وقت بيهوده منازعات و دعواها زياد شد. اعلام كرد ديگر حاضر نيست داور باشد. مرداني از قبائل ناچار شدند فردي را به عنوان شاه انتخاب كنند. پس براي حل و فصل جنگهاي داخلي و خارجي دولت ماد بوجود آمد.
ريشه دولت در آمريكا
1- رقابت بر سر منابع
2- نزاع براي اعمال سلطه تأسيس منصب كلانتر
3- وضع ناآرام و بيقانون
4- خطر سرخپوستان
جمله معروف آگوستين قديس فيلسوف مسيحي در كتاب شهر خدا:
عدالت را فراموش كنيد خواهيد ديد كه دولتها چيزي بيش از دستههاي راهزني نيستند زيرا دسته راهزنان هم خود دولت كوچكي است و در درون آن نظمي است و غنائم ميانشان بر اساس قواعد توزيع ميگردد و اگر آنها بتوانند دژهايي بر پا كنند و شهرهايي بسازند دولت آنها ديگر دولت راهزنان ناميده نخواهد شد.
براي عدالت ميتوان مفاهيم حداقل یا حداكثر در نظر گرفت. اگر دولت نتواند حداكثر عدالت را ايجاد كند حداقل آن در عدالت قضايي، و ایجاد تعادل ميان منافع اقشار مختلف اجتماعي می باشد.
نظريههاي عمومي و كلي دولت:
دو نظريه درباره دولت، منشاء و ماهيت آن
1- دولت به عنوان پديدهاي انداموار
2- دولت پديدهاي ابزارگونه و ساختگي
ويژگيهاي دولت اندامواري:
1- همانند نبات و حيوان ارگانيسمي طبيعي است.
2- سه خصلت عمومي ارگانيسمهاي پيشرفته را دارد
الف ) ارتباط داخلي ميان اجراء
ب ) توسعه رشد از درون
ج ) دروني بودن هدف
3- دولت دشمن آزادي فرد نيست.
4- مهمترين وسيله تأمين آزادي و امنيت براي انسان است.
ريشهي برداشت انداموار فلسفه يونان باز ميگردد.
نظر ارسطو:
1- رابطه فرد و دولت مثل رابطه عضو با بدن است.
2- دولت قبل از فرد بطور بالقوه در فرد وجود دارد.
3- ادامه تكامل خانواده و جامعه به شمار ميرود.
هگل:
الف ) مهمترين نماينده نظريه اندامواره در قرون جديد ميباشد.
ب ) دولت همتراز خانواده و جامعه مدني است.
ويژگيهاي نظريه ابزاري:
1- دولت محصول عمل ارادي انسان است.
2- ابزاري براي رسيدن به اهداف خاص
3- دولت چيزي تأمين ميكند كه طبيعت نتوانسته (صلح و آزادي)
4- دولت براي انسان وجود دارد نه انسان براي دولت
مهمترين نمايندگان اين نظريه (هر دو فيلسوف انگليسي) : الف ) جان لاك ب ) توماس هابز
نظر هابز:
1- مردم پيش از دولت همه با هم جنگ داشتند.
2- به حكم عقل خواستار صلح و امنيت شدند.
3- از حق دفاع شخصي دست كشيدند.
4- به شخص ثالث يعني دولت واگذار كردند.
نظر جان لاك:
1- وضع طبيعي وضع جنگي نبود.
2- صلح هم تضميني نداشت.
3- قانون معتبر، قاضي بي طرف، قدرت اجرايي نبود.
4- حكومت محصول قول و قرار مردم.
5- نماينده آنها محدود به قانون و حقوق طبيعي باشد.
خلاصه دوم از فصل 6
پيشينه تاريخي:
دولتها با توجه به اينكه از عمر جبات زمان طولاني ميگذرد تاريخ تمدن در مورد تشكيل دولتها واضح نيست و همه نظريهها در مورد تشكيل اولين دولتها نوعي استناج عقلي و منطقي بوده. به نظر ميرسد ميان دولت و كار ويژه سازماندهي دفاع و جنگي در بسياري از جوامع رابطه نزديك وجود داشته. بسياري از واژگان اوليه سياسي در جوامع مختلف به معني حراست شده جهت تأمين امنيت است. مثلاً واژه يوناني پوليس به مفهوم مركز تجمع براي تأمين امنيت زنان و كودكان بوده اشت. يا تشكيل شهر رم و همدان بر روي تپهها بوده و بر روي تپه بزرگتر و اصلي دژ و قلعه بوده كه تپه در انتهاي اسمهاي شهرهاي انگلستان با ton و فارسي با تان ديده ميشود. به تعبيري ساختار سياسي دولتهاي اوليه از روي شيوه سازماندهي دفاعي و جنگي بوده. مثلاً در قرن هفتم پيش از ميلاد مردم به سه طبقه سواره نظام، پياده نظام و كارگران تقسيم شده بودند يا در آلمان روساي قبايل در تصميمگيريها با لباس نظامي حضور داشتند. يكي از شواهد در مورد سنت تشكيل دولتها گزارش هرودت تاريخنويس يوناني از تشكيل دولت ما در غرب ايران است كه شخصي به نام ديااكو از روساي قبايل جهت داوري بين قبايل انتخاب شد. اثر توضحيات ارائه شده به نظر ميرسد منشاء دولتهاي اوليه، نياز به دفاع و جنگ و حفظ جان و مال در برابر ديگران بوده و بوجود آمدن دولتها و سازماندهي آنها باعث برقراري امنيت و عدالت در جامعه شده.
نظريه عمومي دولت:
در نظريه در مورد كاركرد، منشاء و ماهيت دولت مطلح است؛
1) دولت يك پديده انداموار است:
در اين نظريه دولت از حيث كاركرد و تكوين و تكامل به اندامواري پيشرفته تشبيه ميشود. دولت مانند موجود زنده ارگانيسمي پيچيدهاست كه سه خصلت عمومي، ارتباط داخلي مياناجزاء توسعه و رشد از درون و دروني بودن هدف و غايت برخورداراست. از دوران قديم ارسطو رابطه فرد و دولت را به رابطه عضو و بدن تشبيه كرده و در قرون جديد هگل مهمترين نماينده نظريه انداموار است. طبق نظر هگل دولت به عنوان پديدهاي مركب از خانواده و جامعه مدني است.
2) نظريه ابزارگونه:
طرفداران اين نظريه هابز و جان لاك هستند. به نظر هابز وجود جنگ بين قوميتها و عدم وجود امنيت باعث شد تا دورانديشي كنند و جهت برقراري امنيت و صلح از شخص ثالث يعني دولت استفاده كنند. به نظر لاك انسانها براي خروج از هرج قراردادي بستند و جامعه مدني را ايجاد كردند و دولت به عنوان محصول قول و قرار مردم است.
دو نظريه انداموار و ابزاري نظريه عمده و كلي دولت هستند. هر يك اقسام متفاوتي دارند. مثلاً نظريه دولت در ماركسيسم روايتي ابزاري است و طبق آن دولت نه بر اساس قرارداد همگان بلكه قرارداد طبقهاي از جامعه براي طبقات ديگر جامعه است. مثلاً طبقه سرمايهداري بر طبقه كارگر.
فصل 7 :
دولت پديدهاي چند بعدي و پيچيده است. شرط فهم آن شناخت وجوه گوناگون است.
چهار وجه دولت:
1- وجه اجبار
2- وجه ايدئولوژيك
3- وجه عمومي
4- وجه خصوصي
...................................................................................
1- وجه اجبار:
اجبار يكي از ويژگيهاي اصلي دولت است كه بدون آن حفظ نظم و امنيت و حل منازعات و دفاع امكانپذير نيست. تولستوي گفته كسي كه زندان نبوده معني دولت را نميفهمد. مكاتب ايدهآليستي، آناشيستي و ماركسيستي وجه اجبار دولت را مورد نقد قرار ميدهند. واقعگرايان بر وجه اجبار تأكيد دارند. هابز فيلسوف انگليسي معتقد بود قبل از برقراري دولت انسان گرگ انسان بود و درگيري و جنگ و ترس بين آنها برقرار بود كه با انتخاب دولت نظم و امنيت برقرار ميشود. به نظر وي قراردادها و وعدهها بدون پشتوانه شمشير اجرا نميشود.
قدرت در مفهوم اجبار را معمولاً به سه نوع بخش ميكنند:
1- اجبار ابزاري
2- اجبار ساختاري
3- اجبار ايدئولوژيكي
..................................................................................................
اجبار ابزاري:
يعني استفاده از ابزار مادي براي تحميل نظر دولت مانند اسلحه و ارتش و پليس، زندان و...
اجبار ساختاري:
اين نوع اجبار در ساختار قوانين نهفته شده است و باعث ميشود كمتر از ابزار استفاده شود. مثلاً وضع ممنوعيت بر اعتصاب در قانون كار اجباري ساختاري است.
اجبار ايدئولوژيك:
در اين نوع اجبار اشخاص بدون ابزار اجبار ساختاري و بدون آن كه متوجه شوند بنا به اعتقادهايي كه پيدا ميكنند از حكومت اطاعت و فرمانبرداري ميكنند.
از سه نوع رابطه قدرت و اجبار، اجبار ابزاري يك بعدي، اجبار ساختاري دو بعدي و اجبار ايدئولوژيكي سه بعدي است. يعني در اجبار ايدئولوژيكي هم ابزار و هم ساختار و هم ايدئولوژي است.
مهمترين عواملي كه موجب تضعيف وجه اجبار و بروز بحران ميشود:
1- فقدان دستگاههاي قدرت گسترده
2- بروز اختلاف در هيات حاكمه
3- بروز اختلاف در خود نيروي سركوب
4- تضعيف نيروها در اثر جنگ
5- تشكيل نيروي نظامي رقيب.
2- وجه ايدئولوژيكي:
همه دولتها در توجيه حكومت خود و اطاعت اتباع دلايل و توجيهاتي ميآورند. دلايلي كه دولتها براي حكومت ميآورند درون گروهي به معني آن كه خودشان را محقق حكومت ميدانند و يا برون گروهي كه مشروعيت خود را پذيرش همگاني و مقبوليت خود ميدانند.
مشروعيت دولتها به دو دسته است:
1- مشروعيت سنتي كه مبتني است بر انتساب خداوند و يا نمايندگان او ميدانند.
2- مشروعيت مدرن كه دال بر قانونيت، رضايت و كارآمدي دولت است.
در مشروعيت ماقبل مدرن دولت را تكامل يافته خانواده و نسخه بزرگتر آن به شمار ميرود.
در مشروعيت مدرن دولت پديده مصنوع و متفاوت تلقي ميشود و اساس اطاعت رابطه فردي و خانوادگي نيست بلكه قرارداد و رضايت اجتماعي است.
از ديدگاه ماركسيستي ايدئولوژي انديشه طبقه حاكم است و نمايش واقعيت به شكلي كاذب است و توجيه منافع و قدرت طبقه حاكم است.
مشروعيت نظامهاي سياسي همواره ناب و خالص نيست بلكه تركيبي از انواع مشروعيت است. مثلاً در انگلستان كه سلطنت به عنوان نماد سمبليك و مشروعيتبخش، مجلس اشرافي لردان و مجلس دموكراتيك عوام.
در ايران سه عنصر كاريزماتيك (تئوكراتيك) ، اريستوكراتيك و دموكراتيك در قالب نهادهاي رهبري (ولايت فقيه) ، شوراي نگهبان و مجلس شوراي اسلامي با هم برای ايجاد مشروعيت تركيب شدهاند.
2- وجه عمومي دولت:
چهار كار ويژه عمومي دولت عبارتند از:
1- ايجاد همبستگي اجتماعي و سياسي
2- حل كشمكشها و منازعات
3- كوشش براي دستيابي به اهداف كلي حكومت
4- كوشش در جهت تطبيق با شرايط جديد و تحول.
..................................................................................
ايجاد همبستگي:
با وجود گروهها و طبقات مختلف اجتماعي در بين افراد نخستين وظيفه عمومي دولت ايجاد همبستگي بين آنها را دارد و با عرضه مفاهيم انتزاعي وحدت نژاد، وحدت قومي، وحدت ملي و دولتهاي مدرن سعي در همبستگي دارند.
ادامه مطلب...
بسم الرحمن الرحیم
دانشگاه آزاد اسلامی واحد آزادشهر
کارشناسی ارشد مطالعات منطقه ای
عنوان درس: مبانی علم سیاست
ترم پاییزه سال تحصیلی91-92
تعریف علم سیاست
1- علم سیاست: دانش اداره مطلوب جامعه
2- شکل گیری عرصه سیاست، برآمده از نابرابری در قدرت، دانش، تدبیرو ثروت می باشد که از هنگام آغاز
یکجانشینی بشردر قالب تشکیل خاندان، ایل و قبیله خودش را نشان داده است. اساساً جامعه انسانی (زیست جمعی عده ای انسان درکنار یکدیگر به منظور رفع نیازمندی های متقابل) بدون سلسله مراتب تدبیر(=سیاست) میسر نیست. رفع منازعات، حل معضلات و بهبود شرایط زیستی در یک جامعه انسانی نیازمند سپردن سرنوشت جمعی در دست یک یا چند نفرمی باشد.
3- «آیا سیاست علم است یا هنر یا فنّ؟»
4- توضیح عناصر مهم در علم سیاست:
5- موضوع مرکزی سیاست، دولت و به تعبیر دیگر قدرت و مسائل مرتبط با آن می باشد.
6- سؤالات مهم پیرامون دولت:
6- 1- ماهیت(سرشت) دولت از چه چیزی تشکیل و تعین یافته است؟
6- 2- منشأشکل گیری دولت ها چیست؟
6- 3- اجزاء قابل تصور برای دولتها چیست؟
6- 4- کارکردهای مهم دولتها چه هستند؟
6- 5- نحوه تحلیل وارزیابی عملکرد دولتهابرچه روشی باید استوار باشد؟
6- 6- بازیگران مؤثر بررفتار و جهت گیری دولتها چه کسانی هستند؟
7- بطور کلی مراحل مهم تحول نظامهای سیاسی در طول تاریخ عبارتند از:
7- 1- عصرپادشاهی هاوامپراطوریها (ویژگی عمده: عمدتأ متکی بر سنتهای اجتماعی یا فرد سلطان)
7- 2- عصردولتهای ملی(ویژگی عمده: عمدتأمتکی برنهادهای بوروکراتیک درمرزهای مشخص جغرافیایی)
7- 3- عصرجهانی شدن(ویژگی عمده: تکثروپیچیدگی در اجزاء، کارکردها و بازیگران عرصه سیاست)
تفاوت سیاست سنتی و سیاست مدرن: شهر سمبل زندگی مدرن در برابر روستا سمبل زندگی سنتی
الف - سیاست سنتی :
1- بخاطر فقدان آموزش عمومی سیاست حالت نخبه گرایانه دارد. (مهم ترین دغدغه: چه کسی حکومت کند؟)
2- تلفیق دین و سیاست
3- تقدیس سیاست
4- مشروعیت دینی – الهی شاهان
5- نوسان بین وضعیت هرج و مرج – مونارشی
2- انواع الگوهای رایج سیاسی در عصر سنتی:
2- 1- سیاست ملوک الطوایفی
2- 2 سیاست پاتریمونیالیستی ( نوع خاورمیانه ای آن: سلطانیزم)
2- 3- سیاست ایلاتی – قبیله ای
نوع حکومتهای امپراطوری نیز از حالتهای فوق مستثنا نیست.
ب- در عصر مدرن شاهد تغییر در محتوای قدرت و نحوه اعمال آن وشکل گیری مفاهیم و امور ذیل هستیم. (دغدغه چطور باید حکومت کرد؟و سامان مطلوب سیاسی چیست؟)
1- شکل گیری عقلانیت بوروکراتیک در برابر اقتدار سنت
2- شکل گیری مفهوم قانون
3- شکل گیری مفهوم شهروند
4- شکل گیری مفهوم حاکمیت و مشروعیت برآمده از مردم
5- شکل گیری دولتهای ملی پس از قرارداد وستفالیا
6- توسعه آموزش عمومی و شکل گیری ایده دموکراسی
7- طرح مفهوم جامعه مدني به عنوان عرصه آزادیهای فردی(رابطة ميان فضاي عمومي و فضاي خصوصي)
مروری بر تاریخ تحول نظر و عمل سیاسی در عصر مدرن :
گسست واقعي فلسفه سياسي مدرن با انديشة سياسي کلاسيک در قرن 17 ميلادي صورت ميگيرد. در اينجا مدرنيته با نقد و پشتسر گذاشتن دو نگرش کيهان محور يوناني و رومي و خدامحور قرون وسطايي به جهاني عقلمحور دست مييابد. از اين زمان به بعد موضوع اصلي فلسفه سياسي بحث در مورد «ابداع سياسي» است. به عبارت ديگر، سياست خود تبديل به اثري بشري ميشود که بايد آن را ابداع کرد. در اين دوران با نظريههاي قرارداد اجتماعي روبرو ميشويم که هدف اصلي آنها تجزيه و تحليل پيدايش جامعة سياسي و يافتن راه حلي براي تحکيم سامان اجتماعي است. قراردادهاي اجتماعي مدرن برخلاف پيمانهاي دورة باستان و دورة قرون وسطي همگي از عقلانيتي سياسي، فلسفي و اجتماعي پيروي ميکنند و برخلاف پيمانهاي مسيحي بر مبناي نگرشي سلسله مراتبي از اجتماع قرار نميگيرند. به همين جهت، در قراردادهاي اجتماعي مدرن، قدرت دنيوي ديگر تحت سلطه و اقتدار پاپ و کليسا نيست.
از نظر فلسفه سياسي مدرن، سياست ديگر دادهاي طبيعي نيست، بلکه عنصري است که بايد ابداع شود.
شيوه مدرن سياستورزي براي از بين بردن يا حداقل كمرنگ كرده روابط رئيس- مرئوسي / ارباب – رعيتي در جوامع (ويژگي اصلي سياست پيش از دوره مدرن) به وجود آمده بود. بنابراين، سياست مدرن كمتر در چهارچوب روابط بين رهبران و پيروان آنها تجزيه و تحليل ميشود؛ بلكه بيشتر به عنوان مجموعهاي از نهادها كه وجود و كارآيي آنها با شيوههاي خاصي ارزيابي ميشود، مورد تجزيه و تحليل قرار ميگيرد.
در عصر مدرن نگرش جديدی به سیاست در قالب مفهوم «حاکميت» شکل ميگيرد. مفهوم مدرن حاکميت بيانگر فلسفه سياسياي است که ديگر به دنبال دستيابي به زندگي اخروي نيست، بلکه در جهت ايجاد و حفظ جامعة سياسياي است که بر اساس ايدة قرارداد اجتماعي طرحريزي شده است. منظور از «حاکميت» در اينجا نه دولتشهري کيهانمحور یونانی است و نه قدرت سياسياي خدامحور، بلکه قدرتي اين جهاني(=سکولار) است که مستلزم اراده و مسئووليت تک تک افراد جامعه می باشد. در چارچوب «حاکميت» است که مدرنها، تاريخ را «در اين جهان» و بر مبناي «سياستي اين جهاني» شکل ميدهند.
فصل 2
مهم ترین مفاهیم دانش سیاسی: دولت، حاکمیت، سیاست، حکومت، ملت، قدرت، اقتدار
دولت: عالیترین مظهر رابطه قدرت و حاکمیت است. وضع و اجرای قوانین، اخذ تصمیم و سیاست.
دولت در هر جامعهای مظهر مصلحت عمومی است.
برداشت جدید از دولت: خصلت پلاستیکگونه؛ شکلپذیر، چند وجهی، چند مرکزی و متحول
کار ویژههای دولت: حفظ نظم و امنیت، حراست از حقوق طبیعی افراد جامعه، ایجاد همبستگی اجتماعی، تأمین حداقل رفاه و آسایش
حاکمیت: عالیترین اقتدار در دولت. تقسیم حاکمیت به معنای تقسیم دولت خواهد بود.
نظریه کلاسیک حاکمیت: شخص واجد حاکمیت برتر از قانون، خود منشأ قانون، فارغ از هر گونه محدودیت قانونی تلقی میشود. حاکم شخص یا نهادی است که بالاتر از او حکمی نباشد.
حاکمیت در مفهوم مدرن در قانون اساسی نهفته است.
سیاست: عمل اخذ تصمیم و اجرای آن برای کل جامعه. در سیاست عامل عمل سیاست، حکومت یا نهادهای تصمیمگیری و اجرایی دولت هستند.
موضوع عمل سیاست: گروهها، افراد و بخشهای مختلف جمعیتهستند.
دولت برای اجرای تصمیمات: نیازمند قدرت، توجیه قدرت، یعنی اقتدار، مشروعیت، ایدئولوژی است.
دست مایههای سیاست: قدرت، اجبار، نفوذ بدون اینها حکومت ممکن نیست.
حکومت: به معنی عمل حکم راندن=مجموعه نهادهای مجری احکام به کار میرود.
دو تقسیم بندی رایج از حکومت:
اقتدار طلبانه و استبدادی
قانونی یا مشروط
چند تعریفِ از"ملت":
- مجموعه افرادي است كه تحت حكومت يك قانون به سر ميبرند.
- يك سازمان سياسي واحد، فرهنگ و زبان مشترك، پيشينه تاريخي مشترك
- وحدت در سازمان سياسي
- مجموعه كساني كه در درون نظم سياسي والاتر از قوم و قبيله زندگي ميكنند.
قدرت: مجموعه منابع و ابزارهاي اجبارآميز و غير اجبارآميزي كه حكومت براي انجام كار ويژهاي خود از آنها بهرهمند ميشود.
عواملي كه در سنجش قدرت سياسي دخيلند:
1- حوزه اعمال قدرت: يعني چه شماري از افراد يا گروهها را در بر ميگيرد.
2- طيف يا دامنه قدرت: چه اندازه از رفتار افراد موضوع اعمال قدرت است.
3- نتيجه قدرت:
4- شدت تأثير قدرت: چه ميزان در رفتارها تغيير ايجاد شده
5- پيامدهاي قدرت: چه امواجي دارد.
6- ابزارهاي قدرت: خشونتآميز، يا فرهنگي.
7- هزينه قدرت: صرفاً مادي، يا معنوي؟
قدرت دولتي: عاليترين نوع سلطه و قدرت در هر جامعهاي است و موضوع اصلي دانش سياسي است.
منازعه قدرت: يكي از وجوه اساسي زندگي سياسي:
پيش از دموكراسي؛ منازعه سياسي وضعیتی خشونتآميز دارد.
پس از دموكراسي؛ منازعه خصلتي مسالمتآميز؛ عمدتاً از طريق انتخابات صورت می گیرد.
سياست: تبديل منازعه به توافق و اجماع
منشأ منازعات در زندگی اجتماعی: غريزة پرخاشگري، مالكيت خصوصي، ندرت منابع، سلطهجويي طبيعي، احساس ناامني فردي و...
اقتدار: قدرت مشروع قانوني و مقبولي كه بايد مورد اطاعت قرار گيرد. قدرت پدر در خانواده از نوع اقتدار است. قدرت به حكم قانوني بودن، مرسوم و سنتي بودن، در آميخته با مذهب به اقتدار تبديل ميشود. اقتدار محدودتر از قدرت است. ادعاي حق الهي پادشاهان در گذشته قدرت را تبديل اقتدار می کرد. سياستمداران با از دست دادن قدرت لزوماً اقتدار خود را از دست نميدهند.
دو چهره اقتدار:
1- در حوزه حكم و حاكميت ظاهر ميشود
2- در وجه اطاعت و فرمانبرداري ظاهر ميشود.
مشروعيت: التزام و وفاداري و تعهد يا تكليف سياسي اتباع اقتدار با مشروعيت رابطه نزديك دارد.
دو ديدگاه درباره مفهوم مشروعیت:
ديدگاه فلسفي: التزام حکومت به آرمان عدالت، اعتدال و فضيلت
ديدگاه جامعه شناسانه: مشروعيت دولت از ديدگاه اتباع
انواع مشروعيت از نظر وبر
1- سنتي: قاعده نخست زادگی: فرزند اول پادشاه بعد از وي جایگزین پدر می شود.
2- كاريزمايي: رهبران انقلابها
3- قانوني: در عصر مدرن (بوروكراسي)
نفوذ سياسي:
مفهومي ضعيفتر و در عين حال گستردهتر از مفهوم قدرت و اقتدار سياسي ست که پشت صحنه سياست رخ ميدهد. «شان اجتماعي و ثروت بر ميزان شدت نفوذ ميافزايد. »
فصل3
فلسفه سياسي: انديشيدن به سياست به شيوه فلسفي.
نمونه ای از مباحث رایج در فلسفه سیاسی: (اختلاف نظر فلاسفه سياسي درباره سرشت انسان)
1- آيا انسان موجودي فردگرا يا جمعگراست؟
2- آيا انسان موجودي سياسي (مدني) يا غير سياسي است؟
3- آيا انسان طبعاً موجودي عقلاني و آزاد يا غير عقلاني و مجبور است؟
4- آيا انسان كمالپذير است يا كمالناپذير؟
مهمترين مسئله فلسفه سياسي: تأمل درباره بهترين شكل حكومت؟
مهمترين مسأله اشتغال خاطر فلاسفه سياسي؛ یافتن مبنايی براي عدالت يا قانون عادلانه می باشد.
انسانشناسي سياسي: حوزه دانشي كه ميان انسانشناسي فرهنگي و علم سياست تشكيل شده است.
از ديدگاه اغلب انسانشناسان سياسي؛ همه حوزههاي زندگي كم و بيش خصلتي سياسي دارند.
سوژه های مورد علاقه علم انسانشناسي: ساختارهاي خانوادگي، قبيلهاي، قومي، جنسي به ويژه در كشورهاي در حال صنعتي.
با استقرار جماعات و گسترش كشاورزي، ثروت و قدرت سياسي رو به تراكم گذاشت و اشكال اوليه پدرسالاري و پدرشاهي قوام يافت.؛ انتقال قدرت موروثي
ساختار قدرت: بر عهدة رئيس قبيله يا خانواده بزرگ و متمركز بود.
روا نشناسي سياسي:
1- بررسي تأثير شخصيت افراد بر سياست: با ويژگيهاي روانشناسانه بازيگران سياسي سر و كار دارد.
جامعهشناسي سياسي:
بررسي روابط ميان ساختارهاي اجتماعي و حوزه زندگي سياسي (بررسي روابط ميان جامعه مدني و دولت)
جامعهشناسي سياسي در سه سطح مطرح ميشود:
1- فردي: نقش عوامل مختلف در رفتار سياسي فرد
2- گروهي: بررسی نقش و نفوذ گروهها، سازمانها و نهادهاي جامعه مدني بر سياست و عملكرد دولت
3- دولت: كه به عنوان عرصه سازش و ستيز ميان نيروها و طبقات اجتماعي
ادامه مطلب...
اشکالات دیگر وی به فقه و فقیهان:
1-بسنده كردن به ظاهر دين و دين ظاهري و لذا غفلت از امور باطني (زمينه سازي براي تجويز حيل شرعيه)
2- خلاصه كردن همه دين به فقه اصغر (مناسك) جامعه فقهي
3- بحث مبسوط پيرامون حيل شرعيه: زكات، رباء، طلاق زنان و. . .
4- رشد رذائلي همچون مجادله (كه ريشه در تكبر، نخوت و غرور فقيهانه دارد) در جدال و منازعه اگر شکست بخورد دچار حسد و کینه و اگر فتح و ظفر یابد دچار غرور و نخوت می شود.
غزالی می گوید صحابه کی اینقدر درباره نجاسات و آداب نماز حرف می زدند؟ علی رغم فقدان چنین وسواسهای فقهی آنها در دیانت از همه قویتر بودند؟ پس خضوع و خشوع از راه فقه حاصل نمی شود. همچنین وی می گوید عمل به دستورات فقهی می تواند عادت شود که دیگر ارزشی ندارد و توجه بیش ازحد به فقه باعث ظاهر گرا شدن و غفلت از امور باطنی و قلبی می شود. غزالی می گوید چرا بحث حیل شرعیه در فقه مطرح می شود؟ چون علم دنیوی و ظاهری است در حالیکه در امور باطنی صحبت از حیله های شرعی راهی ندارد. گر چه غزالي ويژگيهاي مثبت براي فقه همچون انتظام امور جامعه از لحاظ ديني و تسهيل كار پارسايان ذكر ميكند .
انتقادات غزالي به فلسفه وكلام:
كلام : فاسدي است براي دفع فاسد ديگر. متكلمان، در رأي غزالي همچون پاسبانند كه اگر دزدان نباشند به پاسبانان هم حاجت نميافتد. تنها سود علم كلام، حراست از عقائد حق با انواع مجادلات ولي در هر شهري يك متكلم كافي است
آسيبها :
1- علم كلام كشف حقيقت نميكند (كشف حقيقت كار دل است نه ذهن بايد وجدان كرد (پيدا كرد) نه كه بفهميم از جنس وصال است نه ادراك . (يقين ندارد)
2- يا وادي شك است و يا بدعت؛ كه هر دو برای دين مضر است.
3- چون كلام را درحقيقت رقيق شده فلسفه مي داند لذا در نهايت آنرا مانند فلسفه نقد ميكند.
علم کلام کشف حقیقت نمی کند، کشف حقیقت کار دل است نه ذهن، حقیقت را باید وجدانی کرد نه اینکه فهمید. به عقیده غزالی محصول عقل فلسفی شک وتردید است و کمیاب ترین کالا در بین فلاسفه، یقین است، عقل وادی شک و حیرت است در حالی که در ساحت دل، یقین و جزم داریم. در حالیکه از نظر غزالی دین قوه درک بشر قلب است نه عقل. در هر شهر یک متکلم کفایت می کند که اگر برای کسی شبهه ای ایجاد شد رفع کند و اگر شبهه ای مطرح نشود نیاز به علم کلام نداریم. ضمناً اطراف پیامبر را متکلمین نگرفته بودند و خطاب قرآن به ناس (مردم) است نه متکلمین.
کاری که فلسفه می کنند مانند کار شیطان است. چون برای تمرد از فرمان خدا، استدلال و قیاس کرد و خدا بلافاصله او را راند. حوزه دین حوزه تقلید و پذیرش و تسلیم است. مشكل فيلسوفان این است که ميخواهند با فلسفه يوناني به استقبال و تحليل حكمت ايمانيان بروند. حكم به كفر و زندقه بودن فلاسفه ای همچون بوعلي سينا می دهد. غزالی علوم دینی ای را موجه می داند که از جنس علم باطنی(شهودی ) باشند. لذا بر تصوف ذكر خانقاه، تأكيد زيادي ميورزد و زهد عجيبي را نشان ميدهد (در لباس و خوراك و. . . )
دفاعیات غزالی از زندگی زاهدانه
درباره زهد و توکل وسواسهای عجیبی دارد و به قول شهید مطهری(در کتاب انسان و سرنوشت) عقاید بسیاری از مردم این گونه است. اینکه من در بیابان در چاه بیفتم و صدا بزنم کسی بیاد کمکم کند خلاف توکل است باید فقط به خدا توکل کرد که خدا به دل کسی بیندازد و بیاید و مرا از چاه درآورد. کمک خواستن از دیگری بی اعتقادی به قضا و قدر الاهی است. انسان نباید بیش از سه وعده غذا بیشتر داشته باشد، نباید بیش از یک جامه داشته باشد که اگر نیاز به شستشو داشت باید در خانه بماند تا لباسش خشک شود. این برداشت از توکل به قول شهید مطهری انسان را ضعیف و حقیر و ناتوان(مومنان هر چقدر ضعیف و بی خاصیت تر، متدین تر) بار می آورد.
تئوری غفلت غزالی:
استن اين عالم غفلت است هشياري مر مردمان را آفت است .
داستان مرد بنی اسرائیلی که زبان حیوانات را فرا گرفت. دنیا و معیشت دنیا مانند مسابقه فوتبال ست و همه سرگرم این مسابقه هستند و اگر کسی از پایان انتخابهای شغلی، معیشتی و اجتماعی اش خبر دار باشد تن به بسیاری از مشقات، حرصها و تکاثرها نخواهد داد. اساس زندگی دنیا بر غفلت است و قوام زندگی دنیوی غافلانه ست نه هشیارانه. بقاء تداوم، توسعه و پيشرفت دنيا مرهون همين غفلت است . مرگ ما را تكان ميدهد و به هوش می آورد. تز جالب غزالي در مورد اينكه همه نبايد زاهد باشند و گرنه جامعه انسانها گرفتار فساد، قحطي و هلاك انسانها خواهد شد.
اندیشه سیاسی غزالی:
غزالي در دوراني مي زيست كه حكومتها از راه غصب حياتشان ادامه مي یافت لذا وي مي گفت هر آن كسي كه دارنده قدرت نظامي باوي بيعت كند او خليفه است. حمایت از خلیفه سنی بغداد در برابر شیعیان هفت امامی و مسیحیان صلیبی
اندیشه های سیاسی غزالی توجیه خلفای عباسی بود در برابر فاطمیون مصر و ترکان سلجوقی و یعقوب لیث در سیستان؛ و عقیده داشت اگر خلیفه ظالم بود اطاعت او واجب است و اگر یک قریشی با شمشیر توانست غلبه یابد اطاعت او واجب است. در زمان قبل از غزالی و هم زمان با او نهادهای وزارت، سلطنت و خلافت شکل گرفت. بخاطر سابقه تمدنی و کاردانی شان وزارت معمولا در دست ایرانیان بود و سلطنت در دست ترکان آسیای میانه بود. از قرن 3 تا 1300 حکومتهای ایران همه ترک بودند.
یعقوب لیث در سیستان حکومت عیاران (صفاریان) را پدید آورد و از خلیفه بغداد تبعیت نمی کرد. در جامعه سنتی آن زمان برای مردم بسیار مهم بود که امیر به خلیفه قریشی بغداد منتسب باشد. یعقوب لیث دید که شایعه پشت سرش زیاد رواج دارد شمشیرش را نشان داد و گفت که روی کار آمدن خلیفه با این بوده من هم با همین شمشیر روی کار آمدم پس نیازی به تایید خلیفه بغداد ندارم. خلفا می خواستند ترکها را در کنترل خود نگه دارند. خلافت نیازمند اقتدار و سلاطین ترک نیازمند مشروعیت بودند بنابراین به نام خلیفه خطبه می خواندند و سکه ضرب می کردند و صله ای می فرستادند و خلیفه هم نامه ای نوشت و آنها را تایید می کرد. افکار غزالی در باب شرایط خلیفه در این شرایط شکل گرفت.
4- ابن تیمیه: تحقق آرمان سلفی گرایی با منش جهادی
وی حکومت و ولایت بر مسلمین را امانتی می داند که باید به اهلش سپرد و یکی از راهها آن، انتخاب و به کار گرفتن اصلح یا صالح ترین فرد برای حکومت است. وی در عقاید متکی بر ظاهر قرآن و حدیث بود فلسفه را تکفیر می کرد.
- اندیشه سیاسی ابن تیمیه بر این پایه قرار دارد که می گوید «خدای تعالی، عالم را برای خدمت و عبادت خود آفریده است» و معتقد بود اگر دین و دولت از هم جدا باشند، دولت دچار هرج و مرج می شود.
- وی به اهمیت «مبایعه» یا سوگند وفاداری امام و مردم پافشاری می کند و آن را برای تضمین جامعه لازم می داند، او مانند غزالی سلطان و حاکم را سایه خدا روی زمین می داند و اطاعت از آن را لازم می داند، حتی اگر جائر باشد.
وي تنها چند سال پس از سقوط بغداد به دنيا آمد و بر عليه حاكمان مسلمان شدهي مغول دست به شورش زد. از نظر او بعد از پيامبر و خلفاي راشدين اسلام تحريف شده است. وضعيت جامعهاي كه اينتيميه در آن زندگي ميكرد باعث شد تا وي براي سرنگوني رژيم حاكم كه بر يك اقليت نظامي متكي بود، اعلام جهاد كند. در واقع، ابنتيميه اولين متاله مسلمان بود كه به صورت منظم و منسجم به مسئله جهاد پرداخت و يك بخش بزرگ از كتاب «السايهالشرعيه» را به اين موضوع اختصاص داد.
ابنتيميه با ذكر آيات متعددي كه راجع به جهاد در قرآن آمده است؛ نتيجه ميگيرد كه جهاد عملي است كه يك مسلمان مؤمن ميتواند انجام دهد. از نظر او جهاد بر حج، نماز و روزه برتري دارد. از نظر وي ويژگي واقعي يك انسان نه در رياضت و تقواي فردي بلكه در جهاد بروز پيدا ميكند. ابنتيميه به سه دليل جهاد را سودمند ميداند و معتقد است كه بايد به آن عمل كرد: اول اينكه جهاد نه تنها به شخص شركتكننده در جهاد (مجاهد) بلكه به سايرين نيز چه از نظر مذهبي و چه از نظر احساسي فايده ميرساند. دوم اينكه جهاد از همهي عبادتها برتر است. جهاد بيشتر از هر عمل ديگري عشق و پرستش بندگان نسبت به خداوند را نشان ميدهد. كساني نيز در جهاد شركت ميكنند در هر صورتي پيروزي را به دست ميآورند؛ يا پيروز ميشوند و يا به شهادت رسيده و به بهشت ميروند كه خود پيروزي بزرگتري است،سوم اينكه همهي موجودات بايد زندگي كرده و در نهايت بميرند و جهاد وسيلهاي است كه انسانها ميتوانند با استفاده از آن به بهترين وجهي بميرند و سعادت هر دو جهان خود را به دست آورند. علاوه بر اين شهادت آسانترين شكل مردن است.
ابنتيميه جهاد را هم بر عليه صليبيون و هم بر عليه مغولها كه هر كدام قسمتي از دارالاسلام را اشغال كرده بودند، به كار برد. مهمتر اينكه او مسلماناني را كه در جهاد شركت نكنند كافر قلمداد كرد. از نظر وي كساني كه از قانون اسلام سرباز زنند، كافر هستند، حتي اگر شهادتين را نيز گفته باشند و بايد با آنها جنگيد. مخالفت وي با اغلب فقهاي آن زمان- كه به خاطر حفظ جامعه خواهان تساهل حكام بودند- باعث شد تا نظريات وي شالودهاي براي بحثهاي اسلامگرايي راديكال معاصر شود.
5- روز بهان خنجی اصفهانی
وی حیات سیاسی- اجتماعی خویش را با نوشتن کتاب «عالم آرای امینی» که در انتظار علیه خاندان صفویه است آغاز می کند. مهمترین اثر سیاسی او- سلوک الملوک است که درباره سلطان- امام – وزیر . . . . نوشته است.
- وی مسئله امامت را از فروع فقه می داند و نصب ا مام را بر امت شرعاً واجب می داند.
طریق انعقاد امامت را در چهار چیز می داند: 1- اجماع مسلمانان بر امامت وی 2- استخلاف 3- شورا 4- استیلا و شوکت
- سلطان که به حکم قوت لشکر بر مسلمانان چیره شده جایز نیست خلیفه الله گفت.
جریان فکری فلسفه سیاسی در بین مسلمانان:
اندیشه سیاسی فارابي: آرمانشهر مدینه فاضله
گوشه گير و منزوي بود، فوق العاده تيز هوش تا جايي كه لقب معلم ثاني را گرفت. عده اي مي گويند او در نسبت فلسفه يونان فقط مقلد نبوده بلكه مولّد هم بوده اما سيد جواد طباطبايي او را مقلّد فلسفه يونان مي داند. متفكری ست ايده آليست و بيشتر درباره بايدها حرف مي زند تا واقعيتها.
تز مهم فارابی مدينه فاضله است. رئيس اولي كه فارابي براي مدينه فاضله در نظر مي گيرد یا خصوصيات نبي را دارد يا امام را؛ از همين جهت به انديشه سياسي شيعه نزديك مي شود. نبي با عقل فعال (= حضرت جبرائیل) ارتباط دارد.
سوال اساسي براي فارابی و سایر فيلسوفان اسلامي سعادت است - در حالي كه در فلسفه مدرن رفاه و آسايش بسيار مورد توجه است- و سعادت حاصل نمي شود مگر اينكه در جامعه فاضله زندگي كند چرا که انسان مدني بالطبع - سرشت اجتماعي- است. رئیس مدینه فاضله به خاطر اتصال با عقل فعال، داناي به سعادت انسان شده و شايسته هدايت جامعه به كمال واقعی انسان ميگردد .
انواع مدينه :
1- فاضله : سعادت حقيقي را ميشناسند و در پشت سر رئیس مدینه به آن سو ميروند .
2- غير فاضله : شامل سه نوع می باشد.
غير فاضله |
جاهليه (6 نوع) : حقيقت و سعادت را نميشناسند
فاسقه : خير و حقيقت را ميشناسند ولي عامل به آن نيستند .
ضاله : مردم داراي عقايد و اعمال باطل و فاسدند و رئيس هم گمراه است .
انواع شش گانه مدینه های جاهلیه:
1- ضروريه : اكتفا به ضروريات حيات
2- نزاله : هدف كسب ثروت است .
3- خست و شقوت : هدف لذت جويي و کامیابی شهوانی است .
4- الكراميه : هدف كسب كرامت و افتخار است .
5- تغلبيه : مردم ستايشگر زور و استفاده از آن هستند.
6- جماعيه يا احرار : هدف آزادي است و مانعي براي كسي نبايد باشد .
فلسفه سياسي در اسلام با فارابي شروع شد و پس از فارابي حرف چندان جديدي در فلسفه سیاسی مسلمانان زده نشد و اندیشه سیاسی عمدتاً در قالب شريعت نامه نويسي و يا سياست نامه ادامه حیات داد. در همین رابطه می توان به تداوم بینش افلاطونی ارسطویی بین سایر فلاسفه مسلمان همچون ابن رشد اشاره نمود. وی مانند فلاسفه يونان انسان را مدني الطبع ميداند و با تأکید بر نقش عقل، كمال را عقلاني توصيف ميكند و تحت تأثير جمهور افلاطون، شيوخ را (فلاسفه و حكما) براي رهبری اين نظام مناسب ميداند. وي متأثر از افلاطون عدالت را در صدر مينشاند و ذكر ميكند كه عدل ثمره معرفت حقيقي است و اين معرفت در دسترس فلاسفه قرار دارد .
اندیشه سیاسی ابن خلدون: مورخ و جامعه شناس واقع گرا و نظریه پرداز انحطاط و زوال تمدن اسلامی (مطالب مربوط به ابن خلدون برگرفته از مقاله ای از دکتر محمود تقی زاده متخصص جامعه شناسی می باشد):
فارابی و ابن خلدون هر دو و با وجود اختلاف زمانی زیاد از بنیانگذاران دانش اجتماعی در جهان اسلام بوده اند، در حالی که آثار اجتماعی فارابی کاملا فلسفی، انتزاعی، عقلانی و آرمان گرایانه است، دیدگاه ابن خلدون عمدتا جامعه شناسانه، علمی، عینی، و واقع گرا است.
فارابی نظرات اجتماعی و جامعه آرمانی اش را در قالب مدینه فاضله، امت فاضله و معموره فاضله شرح داده است در صورتی که ابن خلدون نظراتش را در قالب عمران بدوی و عمران حضری(شهرنشینی) توضیح داده است. فارابی با رویکردی ایستا به تشبیه بخشهای مدینه فاضله با بدن انسانی پرداخته و ابن خلدون با همین رویکرد ولی شیوه ای تحولی و پویا چرخشهای حیات اجتماعی و سیاسی انسانها را از حالت بدوی تا اوج تمدن را شرح داده است.
در حالی که فارابی در هیئت یک فیلسوف اجتماع به حقیقت اجتماعات انسانی و انواع کامل و غیر کامل آن عطف توجه دارد، ابن خلدون در کسوت یک سیاستمدار و مورخ به نمونه های جوامع واقعی و خارجی در قالب شهر و روستا و افت و خیز تداوم آنها چشم دوخته است. اولی به شیوه فیلسوفانه تحقق جامعه حقیقی اش درسهای تاریخ را استدلال می کند و دیگری تا نقطه انقراض و سپس به تکرار همین روند دورانی را همراه با دهها نمونه و شاهد تاریخی، تجزیه و تحلیل می کند.
ابن خلدون در پايان پيش گفتار كتاب نخست، كليات مطالب بابهاي اين كتاب را به ترتيبى ذكر مىكند كه حاكى از خصلت ويژة انديشة اوست، خصلتى كه از آن به خردگرايى و واقعگرايى تعبير شده است. البته در اين خردگرايى و واقعگرايى نبايد ابن خلدون را با فلاسفة عقلى مسلمانان پيش از او، يا با خردگرايان و تحصّلى مشربان متأخر غربى مقايسه كرد. چه، ابن خلدون به سبب پرورش خانوادگى و تربيت علمى و محيط فرهنگى عصر خود، تحت تأثير جريانهاي گوناگون ديگري هم قرار داشت: پاي بندي به شريعت، ضديت با فلسفه، و تمايل به نوعى تصوف، تركيب اين عوامل در يك نظام فكري بر همة جوانب تأليف او اثر گذاشته است.
ترتيب ابواب كتابِ نخست اجمالاً چنين است: نخست، عمران بشر به طور كلى...؛ دوم، عمران باديهنشينى...؛ سوم، دولتها... و مناصب و پايگاههاي دولتى؛ چهارم، عمران شهرنشينى...؛ پنجم، هنرها و معاش...؛ ششم، دانشها. تعليل اين ترتيب از لحاظ درك بينش اجتماعى و تاريخى ابن خلدون اهميت فراوان دارد.
وي اجتماع باديه نشينى را از آن رو مقدم داشته است كه بر كلية انواع ديگر پيشى دارد. تشكيل سلطنت و دولت نيز بر پديد آمدن شهرها پيشى دارد (مرحلة انتقال از باديه به شهر). مقدم داشتن معاش بدان سبب است كه اين امر از ضروريات طبيعى است، ولى آموختن دانش جنبة كمال و تفنّن دارد و بديهى است كه طبيعى مقدم بر تفننى است، اما هنرها را از اين جهت با كسب و پيشه ذكر مىكند كه از بعضى جهات و از لحاظ اجتماع در شمار آنهاست. هر كدام از اين 6 باب به طور نابرابر به فصلهاي متعدد تقسيم شده است. ابن خلدون در تعليل عقلى پديدهها گاه به مرحلهاي نزديك مىشود كه امروزه از آن به مادّيگري تاريخى تعبير مىشود. ابن خلدون را به اين سبب كه تفاوت عادات و رسوم و شئون زندگانى ملتها را نتيجة نوع معيشت آنان يعنى اقتصاد مىداند و استنتاجهايى نظير آن در موارد ديگر، پيشگام ماديگري تاريخى شمردهاند. بىآنكه اعتقادات محكم دينى او را انكار كنند.
مبدء اجتماع سياسي:
نظريه ي ابن خلدون درباره ي مبدأ اجتماع سياسي ( دولت ) مبتني بر مبادي متعدد و در ارتباط با يكديگر مي باشد. مبدأ اول بر اين حقيقت بنا شده است كه اجتماع انسان با انسان ها امري ضروري است كه چاره اي از آن نمي باشد. و اين ضرورت به جهت رفع دو نياز است: نياز اول غذا است كه انسان براي به دست آوردن ضروريات آن نيازمند ياري ديگران است. و نياز دوم نياز به دفاع از خود است كه تنها با تعاون با ديگران به شكل مطلوبي صورت پذيرد.
اما مبدأ دوم نظريه ي ابن خلدون كه در ارتباط با مبدء اول است, عبارت است از اينكه لازمه ي اجتماع انسان با ديگران تنازع و درگيري ميانشان است. انگيزه ي اين نزاع روح طمع، ظلم و دشمني ريشه دار در انسان مي باشد كه ابن خلدون از آن با اصطلاح « الطباع الحيوانية » تعبير مي نمايد. از اينجا اين متفكر بزرگ وارد مبدأ سوم نظريه اش مي شود كه عبارت است از اينكه هر گاه حالت تنازع به حال خود وا گذاشته شود، منازعات بسيار شده و به خونريزي و هرج و مرج منتهي مي گردد. امري كه زندگي را آكنده از نگراني و بي نظمي مي گرداند.
سپس ابن خلدون وارد مبدء چهارم مي شود. و آن محال بودن دوام نوع بشري ( كه زندگي او در نگراني و هرج و مرج آكنده شده است. ) بدون وجود سازمان و وازعي حاكم بر آنهاست. و اين وازع در حاكمي مجسم مي شود كه حكومت يا سلطه ي او غلبه و قدرت را ايجاب مي نمايد.
ابن خلدون در بحث از ايجاد دولت بر اساس قدرت اكتفا ننموده و از عناصر شكل دهنده ي آن نيز بحث مي نمايد. او معتقد است كه دولت متاثر از شرايط اجتماعي، روانشناسي، اقتصادي و ديني حاكم بر جوامع شان است. و پيش از آن مرحله ي عامي است كه هر جامعه اي از آن عبور مي كند. كه ازآن با عنوان « مرحله ي باديه نشيني » نام مي برد كه بر پايه ي زندگي و ارزش هاي باديه نشيني در جامعه استوار بوده و پيش از مرحله ي شهرنشيني قرار دارد و مرحله اي است كه اساس آن بر پايه ي عصبيت مي باشد كه عبارت است از نيروي مادي و اخلاقي يي كه منجر به پيوند افراد با يكديگر شده و از خويشاوندي و نَسب خاص آغاز و به احساسي مشترك كه منجر به شكل گيري روحيه اي جمعي مي گردد, منتهي مي شود و روحيه ي جمعي اساس نيروي عصبيت مي باشد. قدرتي است كه نيروي زعامت بر آن متكي بوده و آن را به كار مي گيرد. اعضاي دولت و ساكنان باديه نشين به شجاعت و توانايي و روحيه و معنويت عالي متمايز مي شوند كه در آن واحد فرد و جامعه را متمايز مي سازد. و از اين رو ايشان در دفاع از دولت به خود اطمينان و اتكا داشته و ابن خلدون در وصفشان مي گويد كه:
و اهالي باديه ... در دفاع از خويشتن بر خود اتكا داشته و به غير خود آن را واگذار نكرده اند. و كسي را در اين امر جز خود مطمئن ندانسته و از اين رو همواره با خود سلاح را حمل مي نمايند. ... و بر خود اعتماد به نفس دارند. دلاوري خلق ايشان و شجاعت سجيه ي آن است. و هر گاه ندايي ايشان را طلب كند و ياري بخواهد، به سوي او بروند. »
از ديد ابن خلدون عصبيت قدرت دولت است كه هرگز نبايد آن را « همانند تعصب » دانست. زيرا هدف ابن خلدون توضيح تفاوت موجود ميان تكوين اجتماعي منسجم و تكوين اجتماعي نا منسجم است. از اين رو عصبيت تعبيري از احساس مشترك و روح جمعي است. روحي كه به مانند قدرت دولت عمل نموده و سندي محكم بر زعامت آن است. و بيش از اينها، ابن خلدون در تفسير اجتماعي و سياسي از عصبيت بر اين باور است كه عصبيت نيروي معنوي يي در كنار قدرت مادي آن است. نيروي معنوي آن در اين زمان « همراه با دين و يا ملازم با دعوتي از دعوت هاي حق است كه از آن طريق سرشتي مذهبي كسب مي نمايد. از اين رو عصبيت به حكمراني انجاميده و دربردارنده ي تفوق بر نيروي مادي و نيز غير آن از عصبيت هايي در فضايل سياسي است و اين بدون شك بر عصبيت صفت اخلاقي و معنوي خواهد بخشيد.
تطور دولت از مرحله ي باديه نشيني به شهرنشيني نيازمند گذشت زمان و سپري شدن نسل هاست. از خلال اين تطور و با توجه به روزگار ابن خلدون و نيز معلومات بسيارش، او درصدد ترسيم رابطه اي بين تطور دولت و معدل عمر آن بود. اين امر از يك سو به توان حركت و فعاليت در عرصه هاي تحول به سوي دولت و از جهت ديگر به قرار دادن نيروي روح جمعي ( يا عصبيت ) به عنوان مقياسي براي اضمحلال آن ديده مي شود. ابن خلدون از تمامي اين ارتباط ها معدل عمر دولت را استخراج مي نمايد كه بيش از سه نسل يا يكصد و بيست سال نمي شود. برغم آنكه ابن خلدون به مقياسي رايج از نوع دولت هاي معاصر فراتر نمي رود، اما تحليل اجتماعي نسل هاي دولت از سويي و تحليل سياسي مراحل آن از سوي ديگر ارزشمند است. از حيث تحليل اجتماعي براي نسل هايي كه دولت از آن عبور مي كند. او نسل اول را نسل باديه نشيني و خشونت و توحش و شجاعت مي نامد. سپس نسل دوم، نسل تحول به حكمراني و رفاه از باديه نشيني به شهرنشيني و از تنگدستي به اتراف و فراخي زندگي است. و از اشتراك در فرمانروايي به خودكامگي است كه در آن تنها يك تن فرمانروايي را بدست گرفته و ديگران را از كوشش در رسيدن به آن باز مي دارد. و موجب مي شود كه ديگران از كوشش در رسيدن به فرمانروايي به سستي گرائيده و از ارجمندي به خواري و خضوع تن در دهند. لذاست كه عصبيت از جوش و خروش كمي فروكش مي كند و ترس و خضوع در ايشان جاي مي گيرد. »
ابن خلدون نسل سوم را نسل پاياني در حيات دولت مي داند. : نسلي كه در آن دولت از ميان رفته و بسياري از صفات موجود در آغاز دولت و به ويژه عصبيت در دوران اخير از يادها مي رود. و چنانكه گذشت, عصبيت رابطه اي است كه جماعت را نيرو بخشيده و ايشان را به هم پيوند مي دهد. ... تا آنجا كه چيزي از آن باقي نمي ماند. از اين رو ابن خلدون مي نويسد:
« اما نسل سوم دوران باديه نشيني و خشونت را چنان از ياد مي برند كه گويي وجود نداشته است. و حلاوت عزت و عصبيت را به دليل ملكه ي قهر و غلبه از دست مي دهند. و ناز و نعمت ايشان به اوج خود مي رسد. ... تا جايي كه در تكفل دولت قرار مي گيرند ... و عصبيت به تمامي زايل گرديده و حمايت، دفاع از خود و نبرد با ديگران را فراموش مي كنند ... در نتيجه دولت بر اثر بار گراني كه بر دوش دارد از ميان مي رود. ... »
انشاالله همیشه روزگار سرشار از آرامش و طراوت بوده و فراوان خنده های از ته دل داشته باشید.
بسم الرحمن الرحیم
دانشگاه آزاد اسلامی واحد آزادشهر
کارشناسی ارشد اندیشه سیاسی در اسلام
عنوان: اندیشه سیاسی در اسلام (ب)
نیمسال اول سال تحصیلی: 92-91
فهرست |
|
پیشگفتار: معنی سیاست |
|
سیاست در جهان اسلام |
|
فصل اول: نخستین مناقشه و اختلاف |
|
فصل دوم: گردهمایی نخستین مسلمانان در زمان رحلت پیامبر (ص) |
|
1- صحابه |
|
2- مهاجرین و انصار |
|
3- منافقان |
|
فصل سوم: اندیشه های سیاسی فرقه های دینی نخستین |
|
1- خوارج |
|
2- مرجئه |
|
3- اسماعیلیه |
|
فصل چهارم: تعابیر و مفاهیم سیاسی در جهان اسلام |
|
1- تعابیر و مفاهیم سیاسی در جهان اسلام |
|
2- خلافت |
|
3 – امام و امامت |
|
4- ملک و سلطنت |
|
5- وزارت |
|
فصل پنجم: رجال سیاسی |
|
بخش یکم- رجال دینی- سیاسی اهل سنت |
|
1- الماوردی |
|
2- خواجه نظام الملک طوسی |
|
3- امام محمد غزالی |
|
4- ابن تیمیه |
|
5- روز بهان خُنجی اصفهانی |
|
معنی سیاست: سیاست علم یا فن اداره ی یک کشور است و به تعبیر جدید تر سیاست عبارت است از شرکت مردم- به طور مستقیم و غیرمستقیم در کارهای دولت به رهبری وتعیین متحوای آن. علم سیاست در یونان با افلاطون (مهوریت) و ارسطو (سیاست) آغاز گذشته است.
سیاست در جهان اسلام: دانشمند اسلامی در تعریف این وازه چنانکه باید و شاید دقت به خرج نداده اند. ، شاید عوامل اجتماعی و موانع استبدادی در بی اعتنایی ساختن دانشمند اسلامی به امر سیاست بی تاثیر نبوده است، تهانوی در تعریف سیاست میگوید ((سیاست به صلا باز آوردن مردم است و وسیله ی ارشاد ایشان به راه نجات بخش دردنیا وآخرت، معروف است که فلسفه اسلامی بیشتر برپایه فلسفه ارسطویی است، اما آنچه اغلب فیلسوفا سیاسی اسلام بیشتر از همه مورد توجه خود قرار دادند، عقاید سیاسی بزرگترین فیلسوف سیاسی اسلام یعنی ابونصر فارابی است که آن برگرفته از جمهوریت افلاطون است.
1- سیاست دینی اسلامی : که بر پایه آثار سیاسی قرآن، احادیث پیامبر و امامان (ع) و استباطات فقیهان و عالمان دین قرار دارد. 2- سیاست فلسفی اسلامی : که برپایه تعالیم فیلسوفان یونان و روم وسیاستمدارن ایرانی پیش از اسلام و درجهان اسلامی آثار فارابی – ابن سینا- رازی –عامری تبلور یافته است. 3- سیاست مرآتی یا سلوکی : که برپایه تجارب سیاسی وزیران و رجال سیاست است. آثاری مانند : قابوس نامه، عنصر المعالی نصیحه الملوک غزالی سیاست نامه خواجه نظام الملک طوسی.
|
آثار سیاسی اسلامی – ایرانی
با ورود انسان به قرون وسطی عامل مهمی پیدا شد که هم در تاریخ فکر سیاسی و هم اندیشه ظهور دولت اهمیت خاطر پیدا کرد و ان دین یا شریعت آسمانی است – قرون وسطی را عصر ایمان نامیده اند. در شرق هم دین اسلام ظهور کرد و هیچ جنبه از جنبه های دین ودنیای مسلمانان را فرو نگذاشت و برای آیندگان ثروت عظیمی از فرهنگ انسانی به میراث گذاشت.
فصل یکم : نخستین مناقشه و اختلاف
پس از رحلت پیامبر اسلام (ص) هنگامیکه علی (ع) مشغول تدفین ایشان بود- ابوبکر و عمر به همراهی انصار به سقفیه رفتند و برجانشینی پیامبر اکرم (ص) به گفتگو پرداختند. ابوبکر شروع به سخن می کند و می گوید جانشینی حق مهاجرین است و عرب زیر بار حکومت غیر قریش نمی رود، پس از گفتگوی های زیاد در میان مهاجرین و انصار، سرانجام تصمیم به بیعت با ابوبکر گرفتند: فردای آن روز ابوبکر در مسجد برای بیعت گرفتن از مردم جلوس کرد وبسیاری از مردم با اوبیعت کردند، علی (ع) و بنی هاشم و گروهی از صحابه نیز به بیعت نیامده بودند. طبزی، بخاری نقل کرده اند، علی (ع) مدت شش ماه یعنی تازمانی که حضت زهرا (س) زنده بود بیعت نکرد. علمای شیعه از جمله سیدمرتضی و علامه حلی می نویسند: چون علی (ع) از بیعت امتناع کرد، ابوبکر گروهی را به درخانه ی علی فرستاد و آنها در خانه علی (ع) را آتش زدند و امام را به زور بیرون آوردند، نقل کردند: که چون مردم از علی (ع) روگردان شدند، ایشان مجبور به بیعت شد.
فصل دوم: (گردهمایی نخستین مسلمانان در زمان رحلت پیامبر (ص))
1 - صحابه : به معنی یاران پیامبر اکرم (ص) و آغاز محدود به کسانی می شد که به شرف مصاحبت با رسول اکرم مشرف شده بودند، بعدها به معنی مومنانی که حتی او را یک لحظه هم دیده بودند اطلاق گردید.
صحابه از نظر اهل سنت حائز مقام و الایی هستند و رفتار و گفتارها مدرک اساس سنت صحبح به حساب می آید و ناسزا گفتن به آنها نگاهی نابخشودنی بشمار می آید. همچنین از لحاظ تقدم و فضل چهار خلیفه نخستین «خلفای راشدین» برترین مقام را دارند.
در حالیکه از نظر شیعیان نقدهای فراوانی به صحابه وارد است و دلیل آن این است که به عقیده شیعه- سه خلیفه اول حق علی (ع) و دودمان او را نادیده گرفتند.
2- مهاجرین و انصار
الف: مهاجرین: به آن دسته از پیروان رسول خدا گفته می شود که به دلایل دینی و سیاسی – اجتماعی- از مکه به مدینه حجرت کردند. این عنوان تا زمان فتح مکه به سال هشتم هجری شامل همه کسانی می شد که گه گاهی به پیامبر اکرم پیوسته اند. و خداوند به آنان وعده پاداش عظیمی داده است. (هجرت کنندگان)
ب: انصار: یاری کنندگان: لقب مشهور آن عده از مردم مدینه است که پیامبر (ص) را حمایت کردند. و این حمایت یکی از عوامل قدرت یافتن رسول اکرم شد. آنان غالباً با عثمان مخلف بودند و علی (ع) را تأیید می کردند. نسبت به امویان نوعی مخالفت زهدآمیز داشتند ولی از عباسیان جانبداری می کردند.
3- منافقان: این واژه در قرآن برای آن عده از مردم مدینه که به هیچ روی نمی شد نسبت به وفاداری و تعصب آن ها در حق پیامبر اکرم اعتماد کرد، به کار رفته است. در زبان مسلمانان به معنی دودل و سست اعتقاد می باشد. اولین گروههای منافقان به رهبری عبدالله ابی بودند که باعث بزرگترین دردسرها برای پیامبر در لحظات حساس شدند. منافقان غالباً ثروتمندان و اشراف مدینه بودند و ظاهراً آنها گاهی رسول خدا و مومنان را به اعجاب وا می داشت. در علم سیاست برای نامیدن ریاکاران و بدنام کردن دو رویان به عنوان واژه های معیار بکار رفت.
فصل سوم: (اندیشه سیاسی فرقه ها دینی نخستین) منازعات فکری صدر اسلام:
1- منازعه فكري اشاعره و معتزله:
شهید مطهری: «ظاهرا اولين مسئله اي كه در ميان مسلمانان مورد بحث واقع شد، بحث جبر و اختيار بود و مسلّم است كه جامعه اي بحدي از علوم و تفكر مي رسد در مورد سرنوشت انسان و جامعه حساس مي شود. اين بحث از آن جهت كه به انسان مربوط است – جبر و اختيار- است و از آن جهت كه به خدا مربوط است قضا و قدر است. كه اين امر بحث " عدل " را پيش مي آورد زيرا رابطه ا ي آشكار ميان جبر و ظلم از يك طرف و اختيار و عدل از طرف ديگر وجود دارد. [بحث از عدل، بحث از عدل الاهي است ]. بحث عدل هم بحث حسن و قبح ذاتي افعال را ميان مي آورد (بدين صورت كه آيا عدل خداوند اقتضا ء دارد كه انساني مانند شهر با اين همه افعال قبيح را به بهشت ببرد (مفايق عقايد جبريه )و افراد خوب را با آنهمه افعال حسن به جهنم ) كه اين امر را وارد بحث عقل و مستقلات عقليه- مي كند كه همه اينها بحث –حكمت- را يعني غرض و غايت حكيمانه داشتن ذات باري را موجب مي شود. منازعه فكري دو گروه اشاعره و معتزله بر سر مساله نحوه مواجهه با جبر و اختيار انسان از یکسو و قضا و قدر الاهی از دیگر سو می باشد. جرقه اوليه منازعه به زمان خليفه سوم بر مي گردد كه با وجود محاصره، رداي خلافت را موهبت الهي مي دانست که حاضر به درآوردن آن نبود. همچنین امويان به جبر بسيار دامن زدند، غالب سخنراني ها و خطبه هاي معاويه مشيت الهي بر رسيدن حكومت به بني اميه است. سلطنت بني اميه غالبا چون بر اساس سفّاكي و سر كوبي شکل گرفته بود در نتيجه تبليغات حاكميت فرهنگ مذهبي مستعد آن بود كه همه چيز به تقدير الهي حواله شود ( امنّا بالقدر كلّه خيره و شره ). »
مناسبات حكومتهاي مطلقه واستبدادي خدايي درذهن مردم تصويرمي كند كه فرمانروايي مطلق در آسمان ها و زمين مانند حاكمان مطلق ومستبد دارد و خدایي سختگير و عبوس است که با معيارهاي عقلي نبايد اورا سنجيد. مكتب اشعري توسط غزالي رنگ كلامي خودرا باخت و رنگ صوفیانه به خود گرفت كه اين امر باعث گرايش شديد به اين نگرش در دوران زوال تمدن اسلامی شد. تفكر جبري (اشعري) در بين بسياري از انديشمندان و عرفا رواج داشت، گفته شده كه حافظ و خيام نيز جبري مسلك بوده اند و اشعاري با مضامین جبری اندیشی دارند.
ذكرفهرست وار عقايد اشعري ها:
- مختار نبودن بشر و مخلوق خدا بودن اعمال او
- حسن و قبح شرعي اعمال بجاي حسن و قبح ذاتي افعال
- عدل شرعي است نه عقلي: هر آنچه که خداوند انجام دهد عین عدل است نه آنکه خداوند بر مبنای عدالت رفتار می کند. ( هر چه آن خسرو كند شيرين بود )
- رعايت لطف بر خداوند واجب نيست.
- انسان آفريننده عمل خود نيست بلكه اكتساب كننده آن است
- افعال خدا ناظر به غايت و غرض نيست. (خدا را نبايد محدود در غايات كرد)
- مغفرت فاسق بدون ثواب و عمل خیر و عذاب مؤمن بدون معصيت بلا اشكال است.
تفکر اشعری به نوبه خود به دو گروه تقسيم شد:
1. اهل راي كه حنفي ها و شافعي ها بودند و فراگیری علم کلام را جایز می دانستند.
2. اهل حديث كه حنبلي ها و مالكي ها بودند:گروهي از علماي اسلامي از اساس با علم كلام، يعني بحث عقلي دراصول اسلام (توحيد، نبوت و معاد )، مخالف شدند و آنرا بدعت و حرام دانستند و حكم به حرمت آن دادندكه در راس آنها "احمد بن حنبل" است كه بطوركلي با علم كلام – اعم ازكلام معتزلي يا اشعري، چه رسد به کلام شيعي، مخالف بود. منشأ اهل حديث یا اهل نص جنوب عربستان، مکه و مدینه بود.
5- معرفت خداوند را فطری و بدیهی می دانند نه استدلالی، چون وجود خداوند امری مشکوک نیست تا محتاج برهان باشد.
6- تنها یقین حاصل از کتاب و سنت را حجت دانسته و حجیّت یقین در اصول و فروع را ذاتی نمی داند.
7- گفتمان خود را گفتمان اصحاب ائمه و فقها، و اسلام اصیل می دانند و به بطلان اهل فلسفه و عرفان فتوا می دادند.
8- بدون تفکر عقلانی مردم را به ایمان دعوت می کردند.
9- قواعد منطق انکار می شود و تنها راه تحصیل معرفت را هدایت گری پیامبران می دانند.
10- یکی از روش های کسب معرفت فطرت است که این معرفت فطری به تذکر و تنبه حاجت دارد.
11- امور حسبی را جزء حجت های فطری عقلایی می دانند.
12- عقل سلیم هم از روش های معرفت است. عقلی که توسط پیامبران تایید شده باشد.
13- عقل برگرفته از شریعت را که با عقل فلسفی مغایرت دارد قبول دارند.
14- اهل تفکیک، عقل فطری را جایگزین عقل فلسفی می دانند.
دیدگاه دوره دوم مکتب تفکیک:
این دوره توسط استاد حکیمی به شرح ذیل معرفی شده:
1- اصرار بر فهمی خالص از علم وحیانی و معارف آسمانی و تربیت و سیاست قرآنی و حدیثی دارند. بدون آمیخته شدن با جریانهای دیگر
2- میان مبنای فکری و مفاهیم بشری با معارف خالص الهی فرق می گذارد.
3- مکتب تفکیک نه با عقل مخالف است نه با فلسفه. مکتب تفکیک در این دوره اعتدالی است و میان عقل ابرازی و عقل انواری تفاوت می گذارد.
4- برکناری از تفسیر به رای و مصون ماندن حقایق و اصول وحیانی با داده های فکر انسانی است.
5- مکتب تفکیک اعتدالی در تبیین نظریه خود، به جریان های سه گانه وحی، عقل و کشف (عرفان) نظر دارد.
6- در این دوره منکر فلسفه اسلامی نیستند. فلسفه ای که با برخورداری ازفضای اسلامی غنی تر و ژرف تر شده است.
7- معتقد به فهم قرآن و روایات از طریق تعقل فطری است.
8- هر جا عقل با نظر معصوم دچار مشکل شد نظریه را تاویل می کنیم. خود عقل به نابسنده بودن خویش و نیازمندی اش به آموزش و فراگرفتن حکم می کند.
خلاصه ی ارکان مکتب تفکیک عبارتند از:
الف- برخورد مکتب تفکیک با فلسفه مانند برخورد ابوحامد غزالی نیست.
ب- مکتب تفکیک معتقد به اجتهاد و ضدیت با اخباری گری است.
ج- مکتب تفکیک متقدم و افراطی به شدت ضدفلسفه است ولی تفکیک متاخر و اعتدالی موجودیت فلسفه اسلامی را می پذیرد.
د- مکتب تفکیک متاخر و اعتدالی به حکم عقل و نقل بر به کارگیری عقل و بهره وری از نیروی آن تاکیدی بنیادی دارد.
و- مکتب تفکیک از همگان می خواهد از تقلید در عقلیات به سختی بپرهیزند.
ه- مکتب اعتدالی هیچ ارزش فکری و معارفی را انکار نمی کند.
ز- مکتب تفکیک با تاویل و تحریف آموزه های قرآنی مخالفت می ورزد.
آسیب های دوره اول و دوم مکتب تفکیک:
1- طرفداران مکتب تفکیک جا داشت در دورانی که غرب گرایان و شرق گرایان تلاش می کردند اسلام سکولاریستی را به جوانان منتقل کنند احساس تکلیف کرده و به دفاع از معرفت، خالصانه می پرداختند مانند علامه طباطبایی و مطهری.
در آن دوره که فلاسفه حکمت متعالیه به دفاع از دین می پرداختند وظیفه خود را در نقد فلسفه می دیدند و روشنفکران سکولار را در این کار همراهی می کردند.
2- مکتب تفکیک به جداسازی کامل معارف بشری از معارف الهی فتوا می دهد و در مقابل هماهنگی یا ناهماهنگی معارف دینی با علوم بشری بی تفاوت هستند.
3- اختلاف فقها و تفکیکیان متقدم و متاخر یا افراطی و اعتدالی می تواند موجب بی اعتمادی و نفی حجیت تفکیکیان گردد چرا که خود آنها در نقد نظام های فلسفی اسلام نزاع میان حکیمان را دلیل بی اعتمادی معرفی کرده اند.
4- اهل تفکیک مدعیاتی دارند که آمیخته به شکل های منطقی و استدلال های فلسفی است یعنی برای ابطال قیاس منطقی از شکل قیاسی استفاده می کنند و گاهی با مغالطه همراه می شود.
5- عقل مستقل را رد می کنند در صورتی که قبل از ورود به شریعت راهی برای تشخیص معرفت صحیح ندارند. معیاری برای صحت علم حصولی ضروری است که باشد.
6- اهل تفکیک به گونه ای سخن می گویند که گویی درک آنها همیشه مطابق دین است.
7- تصور غلط اهل تفکیک از فلسفه اسلامی دقیقاً همان فلسفه ی مکاتب یونان و روم است نه فلسفه اسلامی با مشخصه های اسلامی.
8- آیا اختلاف بین روش دوره اول و نگاه انها و روش دوره سوم نشانه ی بطلان روش تفکیک است؟ این همان استدلالی است که با آن حکما و علما را نقد می کنند.
9- یکی از دلایلی که می توان گفت جریان فکری تفکیک منقح نشده این است که آنها ابتدا وجود را به ذات خداوند اطلاق می کنند و هیچ موجودی را شریک در آن نمی دانند با خدا، ولی در جایی دیگر وجود را از خدا نفی کرده و خدا را فراتر از وجود و عدم می دانند.
10- اشکال دیگر اهل تفکیک این است که به تبیین مفاهیم کلیدی خود از جمله فطرت، عقل، علم نپرداخته اند.
11- ادعای مکتب تفکیک با روایاتی که بر کسب علم از هر طریقی حتی از چین اشاره دارند چگونه قابل جمع است.
12- قیاس را باطل می دانند چون اصل علیت باطل است در صورتی که انکار اصل علیت مستلزم انکار اصل تناقض است و انکار تناقض مستلزم اثبات آن است.
13- استفاده حکمای اسلامی از قرآن و سنت باعث تحول در فلسفه اسلامی شده است و همچنین هیچ فیلسوف مسلمانی ادعا نکرده است که اهل بیت معصوم (علیهاالسلام) در مرتبه فلاسفه هستند.
14- اگر فلسفه مساوی با تعقل نیست به قول اهل تفکیک پس تفکیک هم مساوی با دین نیست.
15- اهل تفکیک عقل را حقیقتی بیرون از ذات انسان می دانند در صورتی که طبق روایات و احادیث معصومین(ع) قلب و عقل از ساختهای درونی انسان هستند.
دیدگاه دوره سوم تفکیک:
استاد سیدان را باید آغازگر دوره سوم تفکیک دانست که اعتقادات وی به شرح زیر است:
1- عقل عبارت است از آنچه ادراک به واسطه ی آن انجام می شود.
2- مکتب تفکیک روش جداسازی مطالب وحیانی از افکار بشری است نه به معنای باطل یا صحیح بودن آنها.
3- اگر تعارض بین معقولات یقینی و یا ظنی با نصوص دینی پدید آید می توان نصوص دینی را تاویل برد.
4- برداشتها از دین نباید با نصوص وحی تضاد داشته باشد جز اینکه مبتنی بر سند الهی باشد.
5- فقها در جهت فهم و استفاده از متون وحیانی حرکت می کنند تا از آن حقیقتی را درک کنند. اما در فلسفه اینطور نیست چون هر کدام از فلاسفه ادعای رسیدن به واقع را دارند.
آسیب شناسی دوره سوم مکتب تفکیک:
1- نقدهای استاد سیدان به فلسفه نقد روشی نیست و عمدتاً به نقد مساله ای مرتبط است. که در این صورت او هم مانند هر فیلسوفی با روش عقلی و فلسفی به دیدگاه دیگری دست می یابد.
2- استاد سیدان از عقل صریح دفاع می کند. منظور از عقل صریح چیست؟ اگر بدیهیات عقل نظری و عقل عملی مقصود است که در آن صورت همه استنتاج های منطقی و حتی مدعیات برون متون دینی تفکیکیان هم غیر صریح می شود.
3- احتمال خطا برای فیلسوف وجود دارد همانطور که امکان خطا در فهم دین و وحی هم وجود دارد.
4- آیا بدون قواعد ادبی و اصولی می توان فهمی از آیات داشت؟
اگر پاسخ مکتب تفکیک منفی است پس نباید به نفی مطلق علوم بشری بپردازند.
5- استاد سیدان می گوید ملاک عقلی بودن و نبودن ادراکات مطابقت و عدم مطابقت با وحی است در این صورت نمی توان با انسانی که اعتقاد به دین و وحی ندارد به بحث و گفتگو پرداخت.
6- طرفداران این مکتب از واژگانی استفاده می کنند که هیچ تعریف واضحی در مقام اثبات ارائه نمی کنند.
7- اگر مخاطب دستورات خدا عقل است که به نظر تفکیکیان عقل خارج از انسان است اگر نفس هم باشد که جسمانی و ظلمانی است و شأنیت دریافت وحی را ندارد.
5- جریان تجدّدستیزی سنتی:
جریان تجددستیزی سنتی جریانی است که به تعارض دین و مدرنیته یا شرق و غرب معتقد است. همه ی دستاوردهای علمی و فرهنگی غرب را مذموم و خطرناک می شمارد.
این جریان به دو انشعاب تبدیل می شود:
الف- گروه تجددستیزی هایدگری
ب- گروه تجددستیزی سنتی
آسیب شناسی تجددستیزی سنتی:
آیات و روایات فراوانی وجود دارد که انسان را به مطالعه طبیعت و موجودات طبیعی سفارش می کنند.
قرآن یکی از راه های شناخت را مطالعه در طبیعت می داند. این تعقل قرآنی را نباید با عقلانیت مدرنیته مقایسه می کردند. دلایل نقلی برای تعطیل کردن عقل و تجربه در حدیث معصومین ضعیف و ناتمام است. ایراد دیگر این است که معتقدند علوم مدرن جملگی فاقد خشیت و خشوع در برابر خداوند است.
یکسان دانستن عقل خود بنیاد فلسفه ی اسلامی با فلسفه های غرب نیزدرست نیست. چرا که عقل مستقل فلسفی انسان را به ضرورت وحی و دین شناسی می کشاند که این ادعا در عقلانیت مدرن نیست. تمام فلسفه های معاصر غرب، به جهت نسبی گرایی و شکاکیت منکر عقل و حقیقت یاب هستند، از این نظر نیز تفاوت آشکاری میان فلسفه اسلامی با غرب معاصر وجود دارد.
روایاتی که از معصومین نقل می کنند دلالت های غلطی از آن بدست می آورند که با اهداف معصومین(ع) از فرمایشات دیگرشان در تضاد است.
6- جریان تجددستیزی فلسفی
این جریان یکپارچه به نقد غرب طاغوتی می پردازد.
شخصیت های مروج تجددستیزی فلسفی هایدگری در ایران معاصر:
الف- سیدفخرالدین شادمان
ایشان به صورت تئوریک اولین نفری بودند که نقد گفتمان غرب را مطرح کرد.
دکترای حقوق از سوربن و دکترای تاریخ از لندن داشت با انتشار" تسخیر تمدن فرنگی- تاریخی و روشنایی- تراژدی فرنگ" به معرفی و نقد تمدن غرب به صورت حداقلی پرداخت. روشنفکران و فکلی ها را عامل عقب ماندگی ایران می داند. به عظمت حوزه های علمیه به عنوان دانشگاه بزرگ معتبر دنیا اعتراف می کند. اصلاح حوزه های علمیه را مبدا تحولات عظیم در ایران می داند. غرب را مظهر علم وادب دنیا و آینه ترقی بشر می داند و تسخیر فرهنگ ایرانی توسط غرب را از حمله غرب و مغول بدتر می داند.
آسیب شناسی گفتمان شادمان:
در پذیرش اختیاری و عقلانی غرب در نظر شادمانی جای تأمل وجود دارد. تمجید وی از دوره ی2500 ساله شاهنشاهی را باید سرزنش کرد.
ب- سیداحمد فردید:
به زبانهای مختلف مسلط بود فلسفه را در دانشگاه آلمان خوانده بود و الهیات را در دانشگاه تهران.
با آگاهی گسترده از تاریخ غرب و جریان های فلسفی سیاسی و هنری جریان غرب ستیزی فلسفی را در ایران بنیاد نهاد. با رویکرد فلسفه به نقد غرب پرداخت. فردید اندیشه اش ضدمدرنیسم و تکنولوژی است و دنباله رو اندیشه هایدگر است. او معتقد بود هایدگر از ادراک اصیل نورمحمدی در ساحت دینی محروم بوده است. او مخالف دین پژوهی فلسفی با رویکرد مشایی و حکمت متعالیه بود. چرا که فلسفه و انسان یونانی را مظهر طاغوت می دانست. او ابن سینا را زندیق و ملاصدرا را غربزده ملایم می شناسد. دیدگاه دیگر فردید علم الاسماء تاریخی است یعنی هر موجودی را مظهر اسمی و انسان را در میان موجودات، مظهر تام اسماء الهی می شمارد مظهریت انسان تاریخی است و تمدن غرب مظهر ممسوخیت تاریخ است. او در مقابل گفتمان کلامی مطهری و گفتمان سیاسی مصدق و گفتمان ایدئولوژیک شریعتی، گفتمان متافیزیکی که به تبعیت از هایدگر و سارتر است را مطرح می کند.
هندسه معرفتی فردید:
1- با بهره گیری از عرفان ابن عربی و تا حدودی مولوی، عراقی، جامی و حافظ و استفاده از فلسفه مارتین هایدگر به طرح گفتمان غرب ستیزی روی آورده است.
او بر این اساس پنج دوره تاریخی را مشخص می کند.
اول: دوره پریروز (دوره امت واحده و حاکمیت تولید)
دوم: دوره دیروز (دوره غفلت از حقیقت و حاکمیت مستکبران و بعثت انبیاء)
سوم: دوره امروز (دوره غربزدگی و بشرمداری)
چهارم: دوره فردا (دوره انتظار آماده گر برای رسیدن به امت واحده)
پنجم: دوره پس فردا (دوره آخرالزمان و تحقق امت واحده با ظهور امام زمان)
او تفکر را به دو قسمت تقسیم می کند:
1- تفکر حضوری(تفکر اصیل که در قرآن و روایات آمده)
2- تفکر حصولی(همان عقل معاش و تفکر حساب گر است)
آسیب شناسی گفتمان فردید:
- بر همگان خرده فکری می گیرد و هیچ نکته مثبتی در سایر مکاتب نمی بیند.
- اصول و مبانی اندیشه خود را روشن نساخته است. او اندیشه نامنظمی داشت.
- او بیشتر یک فیلسوف سلبی است نه فیلسوف ایجابی، با همه متفکران ستیزه گری می کند اما هیچگاه نتوانست به طور کامل و با استدلال بگوید که خود کیست. تاثیرپذیر از عرفان ابن عربی داشت ولی هیچ وقت به توضیح دقیق آن نپرداخت.
- فردید مخالف نظام های فلسفی و تفکر عقلانی و علم حصولی است بدون هیچ توجیهی.
- با توجه به اینکه هر منوتیک هایدگر به نسبی گرایی در فهم متون دینی و نفی معیار حقیقت می رسد چرا خود به سلب و نقد شخصیت های دیگر می پردازد. در صورتی که هیچ معیاری نمی ماند.
- او با نقد مدرنیسم و احیای هایدگر متاخر در حقیقت بازگشت تازه ای به غرب پیدا می کند.
- او اطلاع کافی از ملاصدرا نداشته و نقد بسیار سطحی دارد چرا که ملاصدرا در نظریه نهایی خود به مکتب ابن عربی نزدیک می شود.
- فردید در سیاست هم رویکرد یکسانی ندارد هم در تلویزیون دولت پهلوی به مدح شاه می پرداخت هم با پیروزی انقلاب اسلامی موافقت داشته است.
- بدون بهره گیری از اساتید مجرب عرفانی و سلوکی خواسته است به حکمت معنوی دست پیدا کند که در صورت تحقیق این مساله باید به عقلانیتی دست می یافت که مانع تولید علم است.
- با اینکه به تفاسیر سیدقطب و طالقانی خرده می گیرد خودش روش معینی برای تفسیر قرآن ارائه نمی دهد.
- او غرب را یک پارچه می داند و نقد می کند ولی هایدگری که بریده از غرب نیست را حمایت می کند.
- فردید در باب تصورات، تصدیقات، قیاس و علم حضوری استدلالی نمی آورد.
- همه عالم حقایق اسماء الهی هستند فقط انسان نیست.
- تفسیر علم الاسماء فردید بیشتر به اندیشه مارکسیسم در تاریخ و مرحله های آن نزدیک است تا به ابن عربی.
- او انسان را صاحب زبان و حیوان را فاقد زبان می نامد در صورتی که هر موجودی زبان خود را دارد. سوره نمل آیات 18 تا 28
- فردید می گوید آدم چون گناه می کند مظهر اسماء قرار می گیرد آزاد می شود در صورتی که آدم ابتدا مظهر اسماء الهی و معلم ملائکه شد آنگاه در اثر غفلت گرفتار ترک اولی شد.
- برای تحقق علم غیرغربی مدلی پیشنهاد نمی دهد. همچنین از کلی گویی نیز رنج می برد.
ب- جلال آل احمد:
در حوزه علمیه نجف تحصیل کرد در دانشگاه تهران هم تحصیل کرد در جریان های مذهبی و حزب مارکسیست هم فعالیت داشت به نقد جریان روشنفکری پرداخت و روحانیت تشییع را سدی در برابر غربزدگی و استعمار می داند.
غرب را باعث زوال اصالت فرهنگی و سیاسی ایران می داند.
ج- داریوش شایگان
دکتر شایگان نقدهایی معتدل به غرب دارد. در تهران و سوئیس و انگلستان و دانشگاه سوربن تحصیل کرد. نسبت به دین رویکردی حداقلی دارد. با توجه به روش فلسفی و تمایز میان جوامع شرق و غرب به نقد تفکر فلسفه غرب پرداخت. او معتقد بود پیشرفت های ظاهری در قالب تکنولوژی علت نابودی تمام ارزشهاست و با پذیرش تکنولوژی به فرایند غربی شدن ناخودآگاه روی می آوریم. شایگان اندیشه فلسفی ایرانی بوعلی سهروردی و ملاصدرا را عامل انسجام دین و فلسفه و اشراق می داند. او راه کار ایجابی روشنی برای برخورد با مدرنیته ارائه نمی کند و مشکلات دین شناختی این دوره را حل نمی کند او یک نگرش سکولار دارد. او با تمام نقدهایی که به غرب داشت ولی باز هم غرب و مدرنیته واقعیتی ناگزیر می داند. شایگان اندیشه فلسفی ایرانی بوعلی و سهروردی و ملاصدرا را عامل انسجام دین و فلسفه و اشراق می داند. او راهکار ایجابی روشنی برای برخورد با مدرنیته ارائه نمی کند و مشکلات دین شناختی این دوره را حل نمی کند. او یک نگرش سکولار دارد او با تمام نقدهایی که به غرب داشت ولی باز هم غرب و مدرنیته را واقعیتی ناگزیر می داند.
د- رضا داوری
او غرب را یک کلیت واحد می داند. او می گوید به اندازه رشد در تکنولوژی در معنویت رشد نکرده است. غرب را غروب حقیقت قدسی و ظهور بشر امانیستی می داند. به ریشه کن شدن غرب اصرار دارد. و نیز گفتمانی سلبی دارد در مقابل غرب. اگر با غرب یک پارچه مخالفت دارد باید توضیح دهد که برای توسعه کشور چه تدبیر ایجابی دارد؟
7- جریان عقلانیت اسلامی:
این جریان در برابر جریان روشنفکری دینی تجددگراوالتقاطی قرارگرفت. این جریان تحولگرا با پیروزی انقلاب ایلامی ورهبری امام خمینی (ره)تحقق یافت وبا رهبری مقام معظم رهبری توسعه یافت.
مهم ترین اصول جریان عقلانیت اسلامی:
1- خدامحوری: یعنی شناخت خدایک امر فطری است که درنهاد بشر به دوطریق دل وذهن قابل تحقق است. محورمباحث خداشناسی هم توحیدویکتاشمردن حق تعالی است. 2-رئالیسم معرفتی: یعنی جهان به طورمستقل ازذهن انسان وجود دارد برخلاف ایده آلیست ها که معتقدند ذهن واقعیت نهایی است وجهان فیزیکی خارج سازه ای وابسته به ذهن است رئالیسم معرفتی معتقداست جهان خارج از ذهن (غیروابسته به ذهن )وجود دارد وقابل شناختن وشناساندن است وکشف یقین را ممکن میداند.
3- عقلانیت مستقل: یعنی این نوع عقلانیت نه اعتبارخردناب راردمیکند ونه قلمرو عقل را نامحدود میکند تاازوحی بگریزد بلکه براعتبار وحجیت وضرورت مراجعه به منبع وحی اصرار دارد. که پس از درک حقیقت به عبودیت وبندگی حق تعالی میانجامد.
4-جامعیت اسلام: یعنی حضورتمام عیار دین اسلام درهمه صحنه های فردی واجتماعی وبه حاشیه راندن علوم تجربی ؛البته به عقل وتجربه هم بها میدهد وانتظارات بشر از دین را پاسخ میدهد.
درخصوص جامعیت اسلام پنج دیدگاه وجود دارد:
الف- جداانگاری مطلق دین از اموردنیا.
ب- گستره ای حداقلی برای دین.
ج-هدف بعثت انبیاضرورت نیازمندی بشر به قوانین دنیایی است.
د- اسلام علاوه بر دعوت به توسعه وبهره مندی ازعقل وطبیعت مدل ایدئولوِیکی وطرح وبرنامه ریزی جهت توسعه وسازندگی دنیایی نیز ارئه کرده است.
ه- دیدگاهی که نگاهی جامع دارد ومعتقد است که آموزه های پیامبر اسلام وقرآن وسنت پیشوایان دین، درهمه شوون حیات انسانی، خواه دنیایی ویا آخرتی، فردی یا اجتماعی، ظاهری وباطنی حضوردارد.
5- میراث گذشته اسلامی وشیعی: یعنی تمامی میراث اسلامی گذشته مانند فقه محکمت صداریی یا کلام خواجه نصیرالدین طوسی یا عرفان این عربی برای این جریان اهمیت دارد. به معنای دیگر علاوه بر ایراد نقد، سنت ستیز نیست. عرفان ستیز وفلسفه ستیز نیست.
6- دغدغه دین ومدرنیته: جریان عقلانیت اسلامی، دغدغه کشف نسبت دین ومدرنیته رادارد.
جریان عقلانیت اسلامی یا روشنفکری اسلامی تحول گرا با پرسشهای دنیای مدرنیته وانسان معاصر درگیر میشود. با اینکه تعارض جزئی میان اسلام ومدرنیته ودنیای جدید را متوجه است ولی بهره گیری از دستاوردهای مثبت دنیای جدید را به دلیل ضرورت پیش رفت جوامع اسلامی، جایز یا واجب میشمارد.
ادامه مطلب...
· جماعت ژورناليستها، رمان نويسان و شاعران مانند مسعود بهنود
ب) روشنفكري به اصطلاح ديني (التقاطي) كه مقلد ايدئولوژيهاي مدرنيستي بوده براساس رويكرد شامل موارد ذيل است:
· روشنفكران التقاطي ناسيوناليست مانند كسروي
· روشنفكران التقاطي داراي گرايشهاي سوسيال- دموكراتيك مانند عبدالرحيم طالبوف تبريزي
· روشنفكري التقاطي مقلد ليبراليسم و علم زده مانند يدا..سحابي و مهندس مهدي بازرگان
· روشنفكري التقاطي مقلد سوسياليسم مانند برخي آراي دكتر شريعتي
· روشنفكري التقاطي ليبرالي پس از پيروزي انقلاب اسلامي كه ادعاي پلوراليسم ديني و سكولاريسم نسبي انگاري دارد مانند عبدالكريم سروش و مجتهد شيستري
گفتمان مؤثر روشن فكري ديني و تجددگرايي معاصر از دهه 1330 تاكنون عبارتند از:
· گفتمان روشن فكري ديني به نمايندگي آيت ا... طالقاني و مهندس بازرگان از دهه 30
· گفتمان روشن فكري ديني به نمايندگي استاد مطهري در دهه چهل
· گفتمان روشن فكري ديني به نمايندگي دكتر شريعتي از اواخر دهه چهل
· گفتمان روشن فكري ديني به نمايندگي دكتر سروش از دهه هفتاد
مهمترين چهرههاي روشنفکری هر دوره
دوره اول: در اوايل قرن 13 هجري مانند ميرزا صالح شيرازي، ابوالحسن خان ايلچي، حسين خان آقا و. . . كه با اعضاي قرارداد گلستان و تركمنچاي و توسعه فرهنگي غرب مدرن چهره منفوري از خود نشان دادند.
دوره دوم: روشنفكري مشروطه در سالهاي پاياني 1270 كه تا كودتاي 1299 شمسي و روي كار آمدن رضاخان ادامه يافت مانند ميرزا حسين خان سپهسالار، وثوق الدوله، امين السلطان، ميرزا آقاخان كرماني.
دوره سوم: حاكميت پهلوي اول كه استبداد جديدي را به ارمغان آورد مانند احمد كسروي، حسن تقي زاده، محمد علي فروغي كه وارد مرحله جديدي از التقاط ديني و تفكر ليبراليستي شد.
دوره چهارم: با حاكميت پهلوي دوم يعني با اشغال ايران در سال 1320 و خروج رضاخان آغاز ميشود و احزاب زيادي مانند حزب ايران نوين، حزب مليون و حزب رستاخيز ايجاد شد مانند علي اميني، محمد مصدق، كريم شمالي، امير عباس هويدا، داريوش همايون كه البته جريانهاي التقاطي مانند سازمان مجاهدين خلق و سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران نيز در اين دوره ايجاد شد.
دوره پنجم: كه بعد از انقلاب و جنگ تحميلي شكل گرفت مانند سروش و مجتهد شبستري كه با آشنايي فلسفه معاصر غرب جريان ليبراليسم و سكولاريسم را دنبال ميكنند.
روشنفكران ليبرال متقدم و متاخر
از جمله كساني كه در دوره متقدم بعنوان منورالفكر فعاليت ميكردند ميتوان به افراد ذيل اشاره كرد:
· ميرزا فتح علي آخوند زاده (1295 ق- 1127 ق)
وي متولد آذربايجان بود و 43 سال در خدمت دستگاههاي حكومتي تزار روس بود. وي با ميرزا ملكم خان آشنا شد و بدنبال تفكرات روشنفكري بود و اسلام را عامل عقب ماندگي مسلمين دانسته و دوران باستان را دوران درخشان و دوره اسلامي را دوره ظلماني معرفي مينمايد. وي به دنیای مدرنيته و انديشه ليبراليسم اصالت داده و با روحانيت و تفكرات حوزههاي علميه مخالف بود. هم چنين منكر معجزات و وحي و حقايقي نظير ملائكه، جن و شيطان بود و مراسم تعزيه و عزاداري امام حسين (ع) را بيفايده ميدانست.
· ميرزا يوسف خان مستشارالدوله
وي متولد تبريز و از شخصيتهاي روشنفكري دوران قاجار است و زماني كه در سمت منشي كنسولگري انگليس در تبريز خدمت ميكرد با مباني غرب آشنا شده و اقامت وي در فرانسه و شهرهاي لندن باعث شد نسبت به انديشههاي ليبراليستي راسختر گردد. اثر مشهور او كتاب ‹ يك كلمه› است كه در پاريس آن را نوشت و مقصود او از يك كلمه همان قانون به معناي غربي و سکولار آن است.
· ميرزا حسين خان قزويني
وي ملقب به مشيرالدوله و سپهسالار اعظم و از روشنفكران ليبرالي است. وي در سال 1288 از سوي ناصرالدين شاه به مقام صدراعظمي رسيد. آنچه باعث گسترش گرايش وي به روشنفكري ليبرال شد دوستي با افرادي مانند آخوندزاده و جلال الدين ميرزاي قاجار بود كه مخالف اسلام و ارزشهاي ديني بودند. او پوشيدن كت و شلوار و بستن دستمال به گردن را در ايران رواج داد و با انتشار چهار روزنامه مريخ، وطن، وقايع عدليه و نظامي به دنبال ترويج انديشههاي غربي بود.
· ميرزا ملكم خان ناظم الدوله
ملقب به پرنس و در اصفهان به دنيا آمد. بعد از تبعيد به بغداد بدليل مشكلات سياسي از اسلام دست برداشت و به دین ارامنه پيوست. بيشتر عمر خود را در اروپا گذراند و متاثر از فلسفه اگوست كنت و جان استوارت ميل گشت و اصالت انسان را به جاي اصالت خدا قرار داد. وي به تبليغ غرب و تحقير فرهنگ ملت ايران پرداخت. از باورهاي او دينگريزي و علمزدگي است. بر تغيير خط اسلام اصرار داشت. كتابچه غيبي او در انجمنهاي تشكيل شده به مثابه قرآن تلقي ميشد. راز پيشرفت غرب را پيدايش و رشد علم سياست ميدانست و عامل عقب ماندگي ايران را ناتواني فرهنگ سياسي سنتي معرفي ميكند.
· ملا عبدالرحيم طالب زاده تبريزي
وي معروف به طالبوف و متولد تبريز است و در اولين دوره مجلس شوراي ملي به نمايندگي از تبريز انتخاب شد. عقايد علمي او به شدت متاثر از عقايد ولتر و ديدرو بود. او عامل اصلي ترقي مغرب زمين را طلوع آفتاب علم و صنعت از مغرب زمين و وجود قانوني ميداند كه توسط ملت وضع شده و حكومت آن را اجرا ميكند. تعريف او از آزادي، ليبراليستي است و متاثر از اعلاميه حقوق بشر و قانون كنوانسيون فرانسه بود و به نقد از بعضي از احكام و انديشههاي ديني پرداخته و آنها را افسانه ميناميد. با روحانيت مخالف بود. وي غربگرا، ليبرال مسلك و معتقد به جدايي دين از سياست و مبلغ ايران باستان بود.
· ميرزا آقاخان كرماني
وي روشنفكري ليبرال مسلك و متولد كرمان بود. خانوادهاش گرايشهاي زرتشتي و تصوف اهل حق داشتند. وي با اسلام و از جمله احكامي نظير حجاب مخالف بود و گرايش به تعقل اروپايي و تمدن غرب داشت و علم را جانشين اعتقاد می دانست و معتقد بود با وجود اهل علم و حکماء نیازی به وحي، غيب و انبياء نبوده و با عزاداري سيدالشهداء مخالف بود و حسّ ناسيوناليستي و مليگرايي داشت.
· محمد علي فروغي
معروف به ذكاء الملك و متولد تهران است. وي در حكومت قاجار مسئوليتها و حضور فعالي داشت از مدرسي در دارالفنون گرفته تا نخست وزيري. فروغی تئوریسین غرب زده و فراماسونر رژيم پهلوي بود. طرح ايدئولوژي شاهنشاهي و باستانگرايي، احياي ايران باستان، زدودن احکام اسلامی و انزواي روحانيت و تكميل تز جدايي دين از سياست از جمله اقدامات اوست. وی در دوره نخست وزيري توانست مقدمات سفر رضاشاه به تركيه را فراهم كرده و زواياي غربگرايي و زدودن ارزشهاي ملي و اسلامي توسط رژيم آتاتورك را به او نشان داد كه سوغات اين شهر كشف حجاب و تغيير کلاه و محدوديت مجالس عزاداري در ايران بود.
· سيد حسن تقي زاده
وي متولد تبريز و در خانودهاي اهل علم به دنيا آمد. علاقمند به امور سياسي بوده و ضمن تدريس فيزيك در دارالفنون مظفري تبريز با همكاري چند نفر به تاسيس مدرسهاي با اصول جديد براي آموزش علوم جديد و زبانهاي خارجي پرداخت. با سفر به تفليس، مصر و باكو متاثر از انديشه ليبرال و سكولار ميشود. بعد از انتخاب بعنوان نمايندهي تبريز در مجلس به مقابله با مشروطه مشروعه پرداخت و تلاش ميكرد قوانين مجلس بر پايه ليبراليسم و سكولاريسم تدوين شود.
جريان روشنفكري ليبرال متاخر
اين روشنفكران با رويكرد دیگری به توسعه ليبراليسم و تفكر التقاطي پرداختند كه عبارتند از:
1- روشنفكري متجدد مذهبي- مليگرا كه توسط بازرگان شكل گرفت و در سال 1340 اقدام به تاسيس نهضت آزادي ايران نمود كه توسط آيت ا.. . طالقاني، يدا.. . سحابي و بازرگان بنيان نهاده شد كه متكي بر 4 اصل " مسلمانيم، ايراني هستيم، تابع قانون اساسي هستيم، مصدقي هستيم" بود.
2- روشنفكري ليبرال نئوشريعتي كه از جريانهاي نوظهور پس از انقلاب اسلامي است و گرچه متاثر از جريان ضدليبراليستي شريعتي بود اما بدليل حوادث اجتماعي و فكري رويكرد ضدليبراليستي خود را به دفاع از ليبراليسم تغيير ميدهند كه در جريان اصطلاحات دوم خرداد نيز نقش آشكاري داشتند مانند هاشم آقاجري، تاج زاده، محسن آرمين.
3- روشنفكري ليبرال غيرديني به دنبال نقد سنتهاي ديني و حاكميت مدرنيته بوده تا بتواند سكولاريسم را ترويج نمايد و معتقد به حذف نقش دين در صحنه جامعه هستند مانند داريوش آشوري، سيد جواد طباطبائي، حسين بشيريه.
4- روشنفكري ليبرال- سكولار با رويكرد ادبي كه با شيوههاي ادبي و تشكيل كانون روشنفكران ادبي به دنبال ترويج تفكر خود هستند و معتقد به جدايي دين از سياست ميباشند مانند اجمد شاملو- سيمين بهبهاني- هوشنگ ابتهاج، ناصر پاكدامن.
5- روشنفكران ليبرال- سكولار غرب معاصر كه با رويكرد فلسفي و معرفتشناختي و انديشههاي ليبرال دموكراسي نه با رويكرد علمي و جامعه شناختي به تفسير اسلام ميپردازند از جمله سروش و مجتهد شبستري. دكتر سروش با طرح نظريه فربهتر از ايدئولوژي و قبض و بسط تئوريك شريعت به نسبيتگرايي فهم و معرفت ديني اعتقاد دارد.
آسيب های روشنفكري ديني تجددگرا
از آسيبهاي مشترك روشنفكري ديني تجددگرا ميتوان به موارد ذيل اشاره نمود:
1- آسيب مفهومي روشنفكري ديني كه در اين آسيب صحبت از چيستي روشنفكري و كيستي روشنفكر است و مفاهيم روشنفكري با توجه به گرايش و كاركرد آن متنوع خواهد بود كه ميتوان به روشنفكري ديني با گرايش ليبراليستي، سوسياليستي و نيز سكولار اشاره كرد. ( ابهام در معنای روشنفکری و مراد از چیستی روشن اندیشی واقعی؟)
2- غفلت از رسالت روشنفكري: بيتوجهي به رسالت اصلي روشنفكري يعني كشف علت عقب ماندگي و پاسخ به تعارض دين و مدرنيته كه خود محصول گرايش شديد به غرب است آسيب ديگري است كه ميتوان به آن اشاره كرد به اين معنا كه روشنفكران شناخت كافي از جامعه و توده مردم نداشته و در جهان خود به سر ميبرند.
3- غفلت از روش نقلي- ديني: دور شدن از مباحث درون دينی اعم از قرآن و روايات و بكارگيري روشهاي برون ديني باعث ايجاد تعارض و چالش جدي تفكرات روشنفكران با آموزههاي ديني شده است و نتوانستهاند رابطه علم و اسلام و عقل و اسلام را بخوبي نفسير نمايند.
4- مقابله شديد با جريان سنتي: آسيب ديگر مقابله شديد روشنفكران ديني تجددگرا با جريان سنتي و نهاد روحانيت با رويكرد سياسي است و بجاي بيان دلسوزانه كاستيهاي جريان روحانيت و عدم برخورد سياسي با اين نهاد رسالت خود را در حذف روحانيت ميدانند.
5- شفاف نبودن مفاهيم كليدي: استفاده از مفاهيم و واژگان فراوان و عاريه گرفتن اصطلاحات از مكاتب ديگر و عدم تعريف شفاف از آنها از جمله آسيبهاست.
6- تطبيق اسلام با مكاتب ديگر: انطباق دو سيستم كاملا متفاوت يعني اسلام با مدرنيسم و دستاوردهاي آن مانند ليبراليسم، حقوق بشر و.. . از آسيبهاي ديگري است كه نه تنها زمينه تجددگرايي را فراهم كرد بلكه باعث شد تا روشنفكري ديني معنويت گرا به سكولاريسم نيز منتهي شود.
7- تبيين كاركردگرايانه از دين: از جمله آسيبهاي ديگر روشنفكري ديني تجددگرا آن بود كه به جاي بررسي كاركردهاي دين در زندگي فردي و اجتماعي به دنبال تبيين كاركردگرايانه از دين و باورهاي ديني بود و باعث شد تا اگر كاركرد يك باور ديني كشف نشود آنگاه ايمان به آن باور ديني منتفي شود و يا اگر با روش كاركردگرايانه دين را تفسير كنيم آنگاه اين پرسش مطرح شود آيا مكاتب ديگر چنين كاركردي ندارند و يا مسير بهتري از دين براي رسيدن به آن كاركرد وجود ندارد.
8- آسيب روششناختي: اين مدل از آسيب به شكلهي مختلفي وجود دارد. تعدادي از روشنفكران انحصارگرا مستند مانند بازرگان كه تنها از يك روش استفاده ميكنند. تعدادي ديگر نبز منحصر در روش برون متني هستند و بهرهگيري از قرآن و سنت را نادرست ميدانند زيرا فهم متون ديني را مشروط به تعيين انتظارات از دين و پيش فرضها ميدانند.
9- آسيب جزء نگري به جاي كل نگري: دراین نوع از آسیب بخشي از اسلام به جاي كل آن تلقي ميشود و توجه به پارهاي از دين باعث مغفول ماندن ساير اجزاء دين از نگاه دين شناس ميشود. مانند دكتر شريعتي كه در تقسيمات اسلام، از اسلام انقلابي دفاع ميكند و جهانبيني و ايدئولوژي آن را انقلابي وصف ميكند و انگار تمام اسلام، جهاد و مبارزه و شهادت و خون است و نبايد آرامش و اصلاح تدريجي در جامعه فراهم شود. البته آسيب جزء نگري ممكن است علاوه بر اسلامشناسي ناقص، دينداران را به الحاد و بيديني بكشاند مانند مجتبی طالقاني كه در نامهاش به پدر خود مرحوم طالقاني اذعان ميكند مذهب نميتواند كوچكترين مشكل سياسي استراتژيك و ايدئولوژيكي را حل كند و ذوق و اشتياق اوليه به مذهب را از دست ميدهد يا سازمان مجاهدين خلق كه با همين رويكرد جزءنگرانه به اسلام به سمتي رفت كه آشكارا تغيير موضع داد و آيه قرآن را از آرم سازمان برداشت.
10- آسيب تحميل پيشفرضها: كه در اين آسيب پارهاي از روشنفكران در مقام تفسير متون ديني، ضوابط و شرايط تفسير را رعايت نكرده و پيشفرضهاي خود را بر متون ديني يعني آيات و روايات تحميل ميكنند مانند گروهك فرقان و آرمان مستضعفان با همين رويكرد نشريه پيام قرآن و آرمان مستضعفين را منتشر كردند و آيه " فقاتلوا ائمه الكفر" را طوري تفسير كردند كه ترور مطهري و مفتح را موجه نشان دهند.
2- جريان سنت گرايان
گفتمان سنت گرايي توسط رنهگنون كه بعد از آنکه به دین اسلام گروید به عبدالواحد يحيي تغيير نام يافت شکل گرفت و بعد از توسعه توسط دانشمندان ديگر به یک جريان فكري تبديل شد.
منظور از سنت در جريان فكري سنت گرايي رسم و عادت نيست بلكه منظور سنت الهي و ازلي بوده و منشاء قدسي دارد. هر تمدني كه با اصول سنت پيوند دارد تمدن سنتی نامیده می شود. سنت گرايي اسلامي مانند ساير جنبش های ديني نظير سنتگرايي يهوديت، كاتوليك و.. . واكنشي در برابر مدرنيسم بود که به مخالفت با مدرنيسم پرداختند.
اين جريان دغدغه رابطه دين و مدرنيته و دين و طبيعت را دارد و معتقد است بين دين و مدرنيته تعارض وجود داشته اما بين دين و طبيعت هماهنگي وجود دارد. جریان سنت گرائی برخلاف جريان سکولار و روشنفكري ديني به جاي حذف سنت و دين به احياي سنت پرداخته و داروي سنت گرايي را پيشنهاد ميدهد و با تاكيد بر عرفان اسلامي و آئينهاي شرقي تلاش ميكند معضل دنياي جديد غرب و تحولات مدرن را حل نمايد.
سنتگراها گروهي هستند كه اعتقاد دارند اديان بزرگ جهان نظير اسلام، يهود و مسيحيت و نيز آئينهاي شرقي آسيا مانند بودا، جين، شينتو و تائو از حقيقت مشتركي برخوردار هستند.
شاخصها و ديدگاههاي اصلي گفتمان سنت گرايي:
1) فلسفه جاودانه يا حكمت خالده:
اين اصطلاح اولين بار در غرب توسط آگوستينوس استویخوس بكار رفت و جريانهاي فلسفه اسلامي بويژه حكمت متعالیه از مصاديق آن به شمار ميروند. پيام اصلي اين فلسفه، تمايز بین ظاهر و باطن اديان و كثرت ظاهري و وحدت باطني آنهاست.
2) وحدت متعالی اديان:
بين اديان مختلف در اهداف نهايي وحدت وجود دارد زیرا همه اديان داراي سرچشمه الهي بوده و عليرغم وجود اختلافات ظاهري داراي وحدت باطني هستند و در همه آنها حكمت جاودان تحقق يافته است.
3) بر اساس بینش سنتي حكمت خالده منشاء هزاران دين مختلف را در يك حقيقت مطلق و واحد ميبيند. اين حقيقت در اسلام با شهادت بر وحدانيت خداوند « لااله الاا.. . » در تائوئيسم با اصل « حقيقت بينام»، در انجيل با عنوان « من آنم كه هستم» بيان شده است.
سنت گرايان پيامهاي مشترك اديان را گوهرتمام اديان ميدانند.
4) كثرت گرايي ديني: منظور از نظريه وحدت متعالیه ادیان پذيرش پلوراليسم ديني است. سنت گرايي با رويكرد هستي شناختي و با الهام از عرفان، تنوع اديان شرقي و غربي را تجليات الهي دانسته اما كثرت گرايي ديني جان هيك با رويكرد فلسفه انتقادي كثرت اديان را دستاوردهاي بشري ميداند.
5) گرايش به عرفان و تصوف: سنت گرايي بر اين باور است كه تمام اديان بر اصل تمايز حق و خلق استوار بوده و راه رسیدن به حق، پيروي از دين و فطرت الهي و ادا كردن حق خلاقت الهي انسان است.
6) انتقاد از غرب و دنياي مدرن و شناخت كافي از آن كه دغدغه اصلي سنت گرايي بوده تا با دنياي مدرنيته و پيامدهاي آن مقابله كند.
7) اعتقاد به علم و هنر قدسي در برابر علم و هنر مدرن: سنت گرايان با علم پرستي و علم زدگي و تبديل علم به جهان بيني مبتني بر عقل ابزاري و تجربه گرايي و اومانیستي مخالفت داشته و بر علم قدسي تاكيد دارند.
دينپژوهي نصر و آسيب شناسي آن
دكتر سيد حسين نصر متولد 1312 در تهران و يكي از سنت گرايان و منتقدان تجدد گرايي بوده که جد مادري او شيخ فضل ا.. . نوري است و بدليل تاليفات گستردهای که در دفاع از اين جريان داشته است نماينده فكري اين گفتمان در دهه هفتاد به شمار ميرود که در ذیل به دیدگاه های دکتر نصر اشاره می گردد:
1) اعتقاد به سنت
سنت، حكمت جاودان و امر قدسي سه مؤلفه مهم در پروژه فكري دکتر نصر است كه تنها راه نجات بحران دنياي مدرن را بازگشت به سنت و معنويت معرفي ميكند. او سنت را هديهاي الهي ميداند كه به انسان معتقد ايمان عقلاني و اهتمام قلبي ميدهد. سنتي كه جاويدان و پايدار بوده و عمرش به پايان نميرسد.
ادامه مطلب...
بسم الرحمن الرحیم
دانشگاه آزاد اسلامی واحد آزادشهر
کارشناسی ارشد اندیشه سیاسی در اسلام
عنوان درس: اندیشه سیاسی در اسلام معاصر
ترم پاییزه سال تحصیلی91-92
«خلاصه مباحث درس اندیشه سیاسی در اسلام معاصر»
گزارش مبسوطی از زمینه ها و نتایج ماجرای مشروطه (مدر نیسم و منازعه های گفتمانی در ایران)
گفتمان سنتی
گفتمان سنتی حاکم بر ایران بر دو رکن شریعت و سلطنت استوار بود وضعیت آرمانی در این گفتمان زمانی بود که شاهی دیندا ر بر اریکه ی قدرت تکیه زند و در حفظ دین داری مردم بکوشد و حرمت دین و عالمان دینی را پاس دارد .روایت مشهور الملک والدین توأمان به بهترین وجه بیانگر ویژگی های این گفتمان است و ریشه در اندیشه ی سیاسی پیش از اسلام ایران دارد [ سید جواد طباطبایی / در آمدی فلسفی بر تاریخ اندیشه ی سیاسی در ایران ] . پیدایش صفویان و رسمیت یافتن شیعه در ایران ، پایه هایی مذهبی این گفتمان را بیش از پیش محکم کرد .ولی این دو در تاریخ پر فراز و نشیب خود هیچ گاه به وحدت نرسیدند و همواره نوعی بیگانگی و جدایی بین آنها وجود داشت هر چند نهاد دین هیچ گاه به رقابت با پادشاهان بر نمی خواست و خواهان حکومت نبود ولی جز در شرایط سخت تاریخی به مشروعیت منتقل آنان رأی نمیداد . پیروزی اصولیان بر اخباریان در آغاز دوره ی قاجاریه درون گفتمان دینی تحول ژرفی روی داد . این پیروزی با سردمداری وحید بهبهانی ( 1182 ش ) انجام گرفت و در این زمان پیروزی اجتهاد ، دامنه ی اختیارات عالمان دینی وشکل گیری و تثبیت نهاد مرجعیت همراه بود . شاگردان او احمد نراقی ، میرزای قمی ، و شیخ جعفر کاشف الغطا وسید محمد مجاهد در عرصه ی سیاسی – اجتماعی ایران حضوری چشم گیر داشتند . از نمونه های این فعالیت ها فتوای علما در جنگ های ایران و روس بود . به تدریج با مطرح شدن نظریه ی ولایت فقیه ، زمینه های نظری دخالت روحانیون در سیاست و در مر حله ای بعد سیاسی شدن تشیع را فراهم ساخت و تحولی ژرف در رابطه ی دین و دولت در ایران به وجود آورد . طرح این نظریه به معنای آن نبود که عالمان دین خواهان تشکیل دولت و رهبری سیاسی جامعه اند . در واقع ، این نظریه بیش از آنکه بدیلی برای سلطنت به شمار آید ، تأکیدی بود بر ضرورت همراهی شاهان با عالمان بزرگ ، بر حذر داشتن آنان از دین ستیزی و دین گریزی وابسته کردن آنان به نهاد مرجعیت و نیز تثبیت نظارت عالمان بر فرایند های سیاسی و در عین حال ساز و کاری بود برای تأمین مشروعیت حکومت در عصر غیبت .
در مجموع ، به رغم اختلافها و تعارض هایی که هر چند وقت یک بار روی می داد ، تا دوره ی مشروطه این دو با توجه به شرایط سیاسی و اجتماعی در نهایت هم گرایی را بر جدایی و دشمنی تر جیح می دادند . در این دوره ، اموری چون نیاز به حمایت مردمی و کسب مشروعیت ، شاهان را به پاسداشت عالمان وا می داشت و از سوی دیگر ، نیاز به دولت برای حفظ نظم و جلو گیری از نفوذ فرقه ها و اندیشه هایی چون اخباری گری ، شیخیه ، تصوف و بابیه عالمان را با شاهان نزدیک می کرد .
ورود مدرنیسم در هر دو چهره ی استعماری و فرهنگی از عوامل اصلی بحران سلطنت بود . شکست ایران از روس و قرارداد های ذلت بار ، دولت ایران را به تدریج بازیچه ی روس و انگلیس تبدیل کرد . علاوه بر وضعیت فلاکت بار داخلی ایران ، پادشاهان قاجار کماکان خود را قبله ی عالم و میخ ۀسمان و زمین می دانستند و هر گونه اظهار نظر سیاسی رعیت را فضولی تلقی می کردند و در نهایت نارضایتی مردم را به دنبال داشت .
ظهور نظریه های جدید:
1 ) نظریه هایی بودند که بنیادین سنت مذهبی ایران و پذیرش نهادها و باور های غربی را مد نظر داشتند ، آخوند زاده و میزا آقا خان کرمانی نمونه ای از این افراد بودند . گفتمان غرب گرایی ایرانی برای هویت بخشی به جامعه ی ایرانی در عمل موفقیتی به دست نیاورد از یک سو ماهیت ضد مذهبی آنها در تعارض با بنیادهای مذهبی جامعه قرار داشت و از سوی مردم طرد می شد و از سوی دیگر ، اینان به دلیل اندیشه های نو گرایانه در معرض تعقیب و آزار دولتهای وقت نیز قرار داشتند .
2) نظریه هایی که اصلاحات را از راه باز یابی و باز تفسیر سنت های مذهبی و فرهنگی دنبال می کردند .با توجه به نفوذ مذهب و عالمان مذهبی در جامعه ی ایرانی ، بیشتر اندیشمندان ایرانی در زمره ی این گروه قرارمی گرفتند . هدف این گفتمان تطبیق نهادها و اندیشه های مدرن با مذهب و باور های دینی و سازگار نشان دادن دین و تجدد بود . آخوند زاده خود از پروتستانیسم اسلامی و لزوم اصلاح دین سخن می گفت و پس از جدا شدن از در بار خلافت ناصرالدین شاه به انتشار روزنامه ی قانون همت گمارد . روزنامه ای که مشکل ایران آن را در قانون رصد می کرد و بر این باور بود که قانون همان احکام اسلامی در جامعه است که حتی خود مسلمانان علی رغم غربی ها از آن بی خبرند . او معتقد بود رهبری نهضت قانون خواهی را عالمان باید به دست گیرند . ملکم در شماره ی سی و شش ، بر خلاف دوره ی جوانی اش ، تقلید از غرب در اصول تنظیمات را رد می کند و بر این باور است که همه ی اصول ترقی را از اسلام به دست آورد .
- سید جمال از دیگر طلایه داران دین در جهان اسلام و این گفتمان در جهان اسلام است . سید جمال بر توانایی ذاتی اسلام ، لزوم اصلاح و خرافه زدایی از فرهنگ مذهبی مو جود ، اجتهاد مستمر ، مبارزه با جهل و بیسوادی و خرافه ها تأکید می کرد در حالیکه روشنفکران ایرانی در آن زمان به رویه ی استعماری تمدن غرب توجه چندانی نداشته او خطر استعمارراکمتر از استبداد نمی دید .
- تاقرن نوزدهم مذهب سنتی ایرانی، حتی در فرض اعتقاد به عدم مشروعیت سلطنت موجود، ادعاای حکومت مذهبی نداشت و در عمل سلطنت را به عنوان تنها راه مدیریت سیاسی جامعه در عصر غیبت می پذیرفت. تا انقلاب مشرطه ، آنان تمایلی به تضعیف سلطنت از خود نشان نمی دادند . در مشروطه رشته ی همکاری بین عالمان دینی و سلطنت گسسته شد ولی به هر حال ، تا پیدایش انقلاب اسلامی ، مبارزه ی روحانیون هرگز با ادعای رقابت با سلطنت و پی ریزی حکومت اسلامی و حکومت فقیهان همراه نبود .
مشروعیت : دین و منازعه های سیاسی در ایران
پیدایش مشروطه
ریشه در بی قراری گفتمان آشفته ی سلطنت در قرن نوزدهم دارد . آغاز این بی قراری در دوران نیمه ی دوم سلطنت رضا شاه نمایان شد .گفتمانی که درصدد بود با انجام اصلاحات از ناحیه ی شاه و امیر کبیر تا حدودی از نارضایتی مردم بکاهد به وجود آمدن فرقه بابیت در این دوران به مثابه جانشینی برای گفتمان قالب از نمونه های گفتمان رقیب بود . حکم فتوای میرزای شیرازی در این دوران ، تحول شگرف در رابطه با نگرش علما در جریان های سیاسی به وجود آورد . تحولی که برای اولین بار این گونه بسیج عمومی در طی فتوا حتی به دربار ناصرالدین شاه کشیده شد .ترور ناصرالدین شاه قاجار نشانه ای بود از افول هژمونی گفتمان سلطنت سنتی در ذهن و اندیشه ی ایرانی .چنین به نظر می رسید که پایه های قدسی گفتمان سلطنت ایرانی همراه با شاه شهید به خاک سپرده شد .
روند اعتراضات به گونه ای بود که مردم ابتدا به دنبال اندیشه های مشروطه طلبی نبود و در واقع با تجمعی که با رهبری عالمان دینی در شاه عبد العظیم انجام گرفت آنها خواهان استبداد ستیزی بودند که در نهایت در بند های اعلانی مردم متحصن عدالت خانه نیز افزوده شد . در فضای نا بسامان ان روزگار ، گفتمان مشروطه تنها گفتمانی بود که توان سازمان دهی نیرو های پراکنده و مخالف مردم را داشت . ایرانیان به دلیل فضای استبدادی هیچ گاه فرصت برای اندیشیدن نظامی بدیل نیافته بودند و تمسک به گفتمان مشروطه بیشتر ناشی از موفقیت های این گفتمان در کشورهای غربی و ژاپن بود .البته در این راستا ، فعالیت متفکرانی چون ملکم خان و مستشلر الدوله در مورد قانون نیز تأثیر گذار بود . این گفتمان در برابر سطنت استبدادی ، بر قانون ، محدودیت سلطنت از راه نهادهای دموکراتیک و مفهوم های چون آزادی ، برابری و تفکیک قوا تأکید می کرد . این گفتمان نهاد کهن سلطنت را که قرنها ستون جامعه ی ایرانی به شمار می آمد و همچو میراث پایدار هنوز بر اندیشه ی ایرانیان سایه انداخته بود ، حفظ می کرد .مشروطه در آن زمان برای نخستین بار توسط متفکران و منورالفکرانی که تحت تأثیر اندیشه ی سیاسی غرب بودند بدون توجه به محتوا و محدودیتهای آن زمان جامعه ی ایران مطرح شد . تایید علما نیز به گفتمان مشروطه نقد شیعی بخشید و به مثابه ی تنها گفتمانی که توسعه ی جامعه ی ایران را به همراه خواهد داشت به تدریج به خواسته ی تمام مردم تبدیل شد .
با پیروزی انقلاب مشروطه ، در سطح عمل ، اختلافهای بنیادین بر سر حدود و معنای نشانه هایی چون آزادی ، قانون ، برابری و مجلس در گرفت و تفرقه و نفاق همدلی های نخستین را از بین برد و امید ها زا به نا امیدی ها تبدیل کرد . تا زمانی که سر نگونی استبداد هدف اصلی تمامب مخالفان بود ، اختلافها به حاشیه رفته بود اما اکنون با پرده بر داشتن ماهیت و گروههای مبارزه ، تعارض بین خواسته های مشروطه طلبان نمایان شد . گروهی از علما که تا چندی پیش طرفدار مشروطه بودند ، شیخ فضل الله نوری ، اکنون با طرح شعارهای مشروعه در تقابل با گروههای که آرمانهای سکولاریستی در پرتو مشروطه طلبی را دنبال می کردند مقاومت کردند . اولین اختلاف آنها در تدوین قانون اساسی نمایان شد .
در این زمان هر گونه مخالفت با مشروطه و هیئت تدوین قانون اساسی به مثابه دفاع از استبداد به حساب می آمد . شیخ و همرا هانش با مخالفت با مشروطه مورد هجمه ی حملات شب نامه ها و روز نامه ها و ... قرار گرفتند . بنابر این ، مشروطه به واقع هردو گفتمان سنتی ایران را تضعیف می کرد و طبیعی بود که این دو در مخالفت با مشروطه به همرایی و همدلی هایی دست پیدا کند . باید توجه داشت اگر عالمان طرفدار مشروطه نیز به تصور شیخ مبتنی بر تعارض مشروطه با دین داری می رسیدند همان راه شیخ را بر می گزیدند . برای عالمان دینی آنچه اهمیت داشت حفظ دین و هویت مذهبی جامعه ی ایرانی بود و مشروطیت تنها زمانی که در چار چوب دین قرار داشت مطلوب بود . بالاخره در این زود و بند گفتمان مشروطه و سنتی محمد علی شاه در سال 1287 به استبداد صغیر مجلس را به توپ بست .
گفتمان مشروعه : مقاومت در برابر تغییر
مشروعه خواهان نگران آن بودند که ورود مشروطه ، زمینه های نابودی دین و شریعت را فراهم آورده و نفوذ تمدن غیر دینی غری را آسان می نماید و مشروعه خواهان حتی فرا گیری علوم جدید و ایجاد مدرسه های نوین و درس خواندن دختران را خلاف شرع می دانستند .
مشروعه خواهان با جدیت می کوشیدند تا مبایت مبانی مشروطه را با اسلام نشان دهند :
1) قانون و قانونگذاری
چون در اسلام قانونهای کاملی برای تنظیم دین و دنیای مردم وجود دارد ، به قانونکذاری نیازی نیست و اگر در برخی موارد نیازی به قانون احساس می شود تنها فقیهان آن هم بر اساس اجتهاد قادر به جعل قانون هستندو نه اکثریت عامه ی مردم .
2) آزادی وبرابری است
مشروعه خواهان آزادی را به مثابه ی دستاویزی برای گروهها وفرقه های مخالف می دانستند و آنرا سبب افزایش حرمت شکنی و آزار مؤمنین به حساب می آوردند . از منظر آنان برابری اسلام در تغایراست چون در اسلام بین مردو زن ، کافر ، مسلمان ، مجتهد و مقلد و... تفاوتهایی وجود دارد .
3) شورا و رأی اکثریت
مشروعه خواهان شورا و رأی اکثریت را خلاف تشیع می دانستند به نظر آنان شورا در صدر اسلام نیز جایز نبوده و مخالف تعالیم شیعی است مثلا صدر اسلام ماجرای جانشینی پیامبر ( ص) .
4) نظام سیاسی مطلوب
مشروعه خواهان جایگزین ویژه ای برای نظام استبدادی ارائه نکردند و به طور عمده در جهت زنده کردن گفتمان سنتی دو قطبی پیش رفتند ولی به هر حال ، به تفکیک حوزه ی سیاست و عرف از شرع و امور دینی باور داشتند و جایگاه سلطنت و دیانت را متمایز می دیدند .
گفتمان مشروطه ی ایرانی :
رساله هایی که در دفاع از مشروطه نوشته شد به طور عمده در دوران استبداد صغیر ودربرابر مشروعه خواهان و با هدف توجیه دینی مشروطیت و مفهومهای مرتبط با آن به نگارش در آمده است . در واقع ، آنچه مد نظر این رساله هاست کار آمدی ها و توانمندی های مشروطیت در حفظ و تقویت جامعه ی ایرانی است .
در تهران ، همان مردمی که تا دیروز پشتیبان مشروطه بودند به پشتیبانی از شاه و استبداد که این بار حمایت دینی شیخ فضل الله و برخی از مجتهدان نیز بر خوردار بود ، بر خاستند . اینگونه بود که مشروطه ( جز در بخشی از تبریز ) فراموش شد و آنچه شور مشروطه خواهی را دیگر با ر تهییج کرد فتواهای عالمان نجف در وجوب دفاع از مشروطه بود و در هر صورت مشروطه ای که این رساله ها در پی دفاع از آن بودند مشروطه ای است ایرانی و سازگار با شریعت و باور های مذهبی ایرانی و به طور کلی متفاوت از نوع غربی اش .
برخی از مفاهیم مشروطه خواهان بر اساس کتاب تنبیه الامة و تنزیه الملة:
1) قانون
امور سیاسی :
الف – در شریعت حکم صریح آمده است که این حکم نافذ بوده و قابل تغییر نیست .
ب- در شرع حکمی برای آنها وجود ندارد و با مشورت و رأی اکثریت وضع می شود . بیشتر امور سیاسی از این نوع اند و قابل تغییر است .
به کار گیری :
اصل اصولی، مقدمه ی واجب ، واجب است . ( برای اثبات وجوب قانونگذاری استفاده می کنند . )
مشروعیت قانون گذاری مجلس با حضور برخی از علما تأمین می شد .
اصل شورا و سیره ی پیامبر (ص) و علی ( ع) تمسک جست: حدیث عمربن حنظله
2) آزادی و برابری
در نظر آنان ، آزادی به معنای رهایی از قید استبداد و رقیت حاکمان بود و با قانون و شریعت محدود می گردید و آزادی بیشتر با حریت اخلقی که در ادبیات دینی رایج است یکسان تلقی می شود .
ملا عبدالرسول کاشانی ، در رساله ی انصافیه مساوات را به برابر بودن در حقوق تعبیر می کند ولی به این معنا که در مورد کسانی که یک جرم را مرتکب شده اند ، مجازاتی یکسان اعمال شود . بنابراین تفسیر ، برابری در نزد مشروطه خواهان با تفسیر لیبرالی ، که براساس حقوق طبیعی برابری را به همه ی انسانها صرف نظر از مذهب و سایر تمایز های شان سرایت می داد ، تفاوت بسیار دارد .
3) اختیارهای علما
ناینی به ولایت سیاسی فقیهان در عصر غیبت معتقد بودند هرچند شرایطرا برای مباشرت مستقیم فقیهان در امر حکومت مناسب نمی دانست . نایینی با تأکید بر اصل شور وبه بودن حکومت در اسلام و عدم توان نائبان عام در شرایط حاضر ، معتقد است حضور آنان در هیئت قانون گذاری و اذن مجتهد نافذ الحکومة ، مداخله ی تنایندگان در امور سیاسی و قانونگذاری و حتی حکومت را مشروعیت خواهد بخشید . در حالی که آخوند خراسانی و شاگردش محلاتی با هر گونه ولایت سیاسی فقیهان مالف بودند و بر این باور بودند که در زمان غیبت امور سیاسی و اجتماعی بر عهده ی « جمهور مردم و ثقات مسسلمین » است .
4) مردم
نایینی با استناد به اصل شورا ، بر ضرورت دخالت مردم در فرایندهای سیاسی تأکید می کند . در باور وی ، آیه ی « وشاورهم فی الامر » به لزوم مشورت با همه یمردم در همه ی امور سیاسی و اجتماعی دلالت دارد . آخوند خراسانی و مازندرانی و تهرانی ، مراجع پشتیبان مشروطه در تلگرافی ، حق حکومت در عصر غیبت را متعلق به مردم دانسته و این نظریه را ضروری مذهب شیعه قلمداد می کردند . این نظریه نخستین نظریه ی سیاسی ایرانی است که بر حق دخابت مردم در امور سیاسی تآکید می کند .
5) الگوی مطلوب: مشروطه خواهان نظام سیاسی "سلطنت مشروطه" در برابر "سلطنت استبدادی" بودند.
سلطنت مشروطه
در بیشتر رساله های این دوره ضمن شکایت از ستم حاکمان وبرشمردن مثالها و مصداق ها یی در این مورد ، به امکان تسلط بیگانگان بر ایران اشاره شده و مشروطه عاملی برای جلوگیری از تسلط کافران تلقی می گردد . به قول نایینی چیزی نخواهد گذشت که ایرانیان مانند اهالی اندلس اسلامیتشان به تنصر و مساجدشان به کنیه و اذانشان به ناقوس تبدیل می شود . بنابر این مشروطه هدف نبود ، بلکه تنها وسیله ای برای رسیدن به هدفهایی که مطلوب شرع تلقی می شدند .
استدلال نایینی در دفاع از مشروطه :
1- قوام جامعه به سلطنت است اصل ضرورت حکومت
2- وظیفه ی حکومت جلوگیری از تعدی و ظلم و ... است .
3- کیفیت حکومت به دو شکل تملیکیه ( استبدادی ) و ولایتیه ( ایجاد نظم و حفظ حکومت ) قابل تصور است .
4- قانون اساسی و مجلس شورای ملی مهمترین و بهترین ابزار مهار حکومت در شرایط عدم دسترسی به معصوم و مقام عصمت است . بنا براین ، تدوین قانون به عنوان مقدمه ی واجب ، واجب است .
استبداد : عالمان دینی پشتیبانِ محمد علی شاه را حاملان استبداد دینی تلقی کرده و آنان را به دین فروشی و خدمت به حاکمان مستبد متهم می کند و معتقد است خطر آنها برای دین از خطر سپاه یزید بیشتر است .
سیاسی: به قول نایینی، دولت مشروطه به کنیز سیاهی می مانست که به زور دستش را شسته اند ولی سیاهی او همچنان باقیست .
نائینی حکومتها را به دو دسته تقسیم میکند:
تملیکیه:
ولایتیه:
تملیکیه: حکومتی که نظام ارباب رعیتی حاکم باشد یا ارباب در مقابل برده از نظر نائینی این نوع سلطنت شرک است. حاکم مغان فاشیاء است و فرد باید بنده مطلق باشد که این شرک است و باید کنار برود.
ولایتیه: ولایت بر انجام اموری که از حکومت خواسته میشود و وظیفه حکومت است ولایت در اینجا مشروطه به یکسری قواعد و اصول و سنن میشود و مطلق نیست. ما در دوره غیبت هستیم نائینی میگوید در حکومت سلطنت مشروطه درجاتی از غصب وجود دارد.در حکومت مطلقه 3 نوع ظلم اتفاق میافتد:
- ظلم بر خداوند و دین - ظلم بر امام - ظلم بر مردم
در مشروطه فقط ظلم بر امام میماند.
حکومت مشروطه مشابه امام است. امام دارای علم و عصمت است و حکومت مشروطه هم کمی از علم و عصمت را دارد. امام دارای علم و عصمت است و حکومت مشروطه هم کمی از علم و عصمت را دارد. پس میتواند در زمان غیبت باشد. علم مشروطه از طریق مجلس (شورا خانه) پس خطا کمتر میشود چون شوراهست. عصمت همان قوای نظارتی است. آنچه نائینی مطرح میکند اینکه حکومت نوعی وکالت است که اگر مقبولیت را از دست بده مشروعیتش را هم از دست میدهد.
عصاره اندیشه شیخ فضل الله نوری: شیخ فضلالله نوری با تفکیک قوا مخالف بود و آنرا غیر شرعی میدانست خصوصاً قوه مقننه، قانون گذاری فقط کار شارع است و اگر کسی یا کسانی قانونگذاری بکنند در کار خداوند دخالت کرده اند.
بحث آزادی و برابری مدرن که شیخ فضلاله با آن مشکل داشت
- در بحث از برابری :برابری اگر ملاک قانون گذاری قرار گیرد تمام فقه اسلام دچار مشکل میشود. مثل (زن و مرد)- (مسلمان و غیرمسلمان) و ... اگر برابری مطرح شود چیزی از فقه باقی نمیماند.
مشکل در آن زمان فقدان الگوی حکومتی متناسب با شرایط دینی و بومی ایران بود چون در آن زمان دو قطب مخالف وجود داشت یکی حکومت مستبد قاجار و دیگری مشروطه سکولار بود. که هر دو مشکل داشت و الگوی مناسبی وجود نداشت.
- مشروطه نتوانست تعارض شرع و عرف ، سنت و مدرنیته را پایان بخشیده و سازواره ای تئوریک از سنت ایرانی و مدرنیته ی غربی ارائه کند . این تعارض در موضوعهایی چون اختیارهای فقیهان ، مشروعیت نظام سیاسی ، نقش مردم ، اختیارهای قوه ی قضائیه و مقننه به طود کامل هویدا بود . این نظریه ها ، بیشتر ویژگی سلبی داشت و دغدغه ی اصلی آنان طرد مشروعه خواهان وطرفداران استبداد بوده و توجه چندانی به ویژگیهای نظام سیاسی جایگزین نداشتند .
سر انجام مشروطه :
پس از درگیری استبداد صغیر ، این مشروطه خواهان بودند که با پشتیبانی بی دریغ مراجع نجف به پیروزی رسیدند موقعیت بر تر علمی و حوزوی مراجع نجف و رساله های پر باری که عالمان مشروطه خواه نوشتند مشروطه را نظامی اسلامی ، مدرن و کار آمد نشان داد که کلید حل همه ی دشواری ها و بد بختی های جامعه ی ایرانی قلمداد می شد . اما مشروعه خواهان ، در برابر استبداد سنتی ایرانی ، که مسئله ی اصلی جامعه تصور می شد نتوانستند نظریه ای جایگزین مطرح کنند .محاکمه و اعدام شیخ فضل ا... نوری مهمترین اقدامی بود که انجام گرفت در حالی که شاه با مستمری گزاف به تبعید می رفت و مستبدانی چون عین الدله با آرامش نظاره گر اوضاع بودند. در واقع اعدام شیخ فضل ا... جریان حامیان مشروطه بالاخص علما را نگران کرد و آنها به پوستین استبدادی مشروطه پی بردند .
- پس از پیروزی مشروطه ، تعارض درونی گفتمان مشروطه ی ایرانی جلوه گر شد . تعارض اصلی بین دو جناح سکولار و مذهبی بود که از همان اوایل تسلط مشروطه ، خود را نمایان سلخت . گروهی از روشنفکران ایرانی با توجه با الگوی غیر مشروط از حضور سیاسی عالمان و دخالت دین در سیاست ناخشنود بودند . مجلس دوم و نشریه ها کانون اصلی بروز این نزاع گفتمانی ویرانگر بود . در مجلس حزب اعتدالی نمایندگی عالمان و اشراف محافظه کار و حزب دموکرات نمایندگی رادیکالهای سکولار را بر عهده داشتند . مقالاتی در برخی روزنامه ها در نقد عالمان دینی و باور های آن نوشته شد که منجر به نگرانی آنها شد . یکی از این مقاله ها به عنوان « اذا فسدالعالم » در روز نامه ی حبل المتین منتشر شد . دخالت کشور های بیگانه آخرین ضربه را بر پیکر مشروطه وارد کرد . دولت روس به اقدام مورگان شوستر امریکایی اعتراض کرد . ستار خان ، اسطوره ی مقاومت در دوران استبداد صغیر ، هدف گلوله ی نیروهای دولت مشروطه قرار گرفت . قراردا 1907 مبنی بر تقسیم ایران بین انگلیس و روسیه کشور را متشنج کرد . اعدام شیخ فضل ا... ف ترور بهبهانی و مرگ مشکوک آخوند ضربه ای سنگین به روحانیان وارد کرد . اختلافهای داخلی عالمان و تکفیر های پی در پی یکدیگر ، نفوذ اجتماعی آنان را کاهش داد . هدف رو حانیون شرکت در جنبش مشروطه خواهی تقویت جامعه ی اسلامی ، جلوگیری از نفوذ بیگانگان ف رهایی مردم از ظلم و ستم ، گسترش دینداری بود که هیچ کدام محقق نشد.
مروری بر نظریه ولایت مطلقه فقیه:
تا قبل از صفویه معمولاً علما قائل به مقوله ولایت سیاسی فقیه نبودند. به این دلایل که:
- غیبت طولانی نخواهد شد و صفویه متصل میشود به ظهور آقا امام زمان
- تعداد شیعیان زیاد نبوده و بطور پراکنده زندگی می کردند.( فقدان یک حکومت یکپارچه ملی)
- پرداختن به مسائل سیاسی را دون شأن فقیه میدانستند
ادامه مطلب...
مدارس نظاميه كه با توجه به عوامل خاص سياسى و مذهبى تإسيس شده بودند, از آغاز به كار خود در نيمه دوم سده پنجم (از سال 459ه) بيش از سه قرن منشإ تحولات شگرف در زمينه هاى سياسى و علمى و مذهبى جهان اسلام, يا لااقل در قسمت مشرق تمدن اسلامى گرديد. اين مدارس عموما براى پيروان مذهب شافعى وقف شده بودند و دانشمندان, قضات, شيخ الاسلام ها و سياستمداران بى شمارى را براى بسط قدرت سياسى اهل سنت و جلوگيرى از تبليغات شيعه اثنى عشرى و اسماعيليه توليد نمودند. امام الحرمين, و نيز امام محمد غزالى از بزرگترين مدرسان نظاميه هاى بغداد و خراسان بودند كه مذهب شافعى و كلام اشعرى را شكل نهايى دادند و بدين سان, پابه پاى تركان سلحشور سلجوقى, مشروعيت خلافت و سلطنت سنى را تا به اقصى نقاط دنياى اسلام بسط داده و نيرو بخشيدند
سياستها و كوششهاى نظام الملك واقعا نتيجه داده بود; زيرا در تاريخ اسلام كمتر دوره اى مى توان يافت كه به اندازه عصر خواجه از وحدت و قدرت سياسى ـ فرهنگى برخوردار باشد. خواجه با تإسيس و تقويت نظاميه ها نه تنها يك مذهب خاص رسمى تإسيس نمود و ديگر مذاهب و مكاتب اسلامى را به حاشيه راند, بلكه به انحصار دانش و بهره گيرى سياسى از آن پرداخت. نظاميه ها به تربيت افرادى پرداختند كه بتوان پس از فراغت از تحصيل, از وجودشان در مشاغل حساس دولتى و اجتماعى و به نفع مقاصد دولت بهره بردارى نمود.
نظاميه ها بطور كلى سه كار ويژه مهم داشتند كه تإثير به سزايى در آينده تمدن اسلامى و انحطاط آن بر جاى گذاشت:
نخست اينكه نظاميه ها تمام توان سياسى و مالى جامعه اسلامى را در انحصار خود قرار دادند. خواجه با صرف مبالغى هنگفت, همه امكانات دولتى را با سرپوشى از علم دوستى و فرهنگ پرورى, در اختيار مذهب شافعى قرار داد و موجب محدوديت و سلب آزادى ديگر انديشه ها و عقايد گرديد. ثانيا, با گسترش نظاميه ها و افزايش تعداد فارغ التحصيلان اين مدارس, بيشتر مناصب قضايى, ادارى, سياسى و فرهنگى بدست شاگردان و اصحاب نظاميه افتاد و زمينه وحدت و انسجام مذهبى ـ اجتماعى و در نتيجه سياسى را تدارك نمود. همين شاگردان در حفظ و استمرار كار كردهاى نظاميه ها نيز نقش موثرى بعهده گرفتند; نظاميه بغداد بيش از سه قرن با شهرت و اعتبارى بى مانند بر چهره بغداد مى درخشيد. دانشمندانى كه در خلال اين دوره طولانى از نظاميه بغداد فارغ التحصيل شده بودند هر كدام در عصر خويش به مناصب عاليه دولتى و اجتماعى, از قبيل وزارت, قضاوت, فتوا, رياست مذهبى, استاد مدارس علميه, و خطابه و وعظ دست يافتند. در سايه همين افراد با نفوذ بود كه نظاميه بغداد تادير گاهى, به رغم بحرانهاى سياسى و اجتماعى بسيار, و حتى سقوط بغداد توسط مغول, از بسيارى مصائب و نابسامانيها مصون ماند و به باز توليد انديشه ها و افكار بنيانگذاران آن پرداخت. يكسان سازى فرهنگ سياسى از جمله نتايج اين چرخه توقف ناپذير قدرت / دانش بود.
سرانجام, سومين كار ويژه نظاميه ها كه از مبانى گفتمان شافعى و اشعرى بر مى خاست, تعصب و تمحض در علوم نقلى و ضديت آشتى ناپذير با عقل و فلسفه بود. نظاميه ها, همان گونه كه خواجه انتظار داشت عملا در راه مبارزه با تبليغات شيعى و عقايد و آرإ فلاسفه به فعاليت پرداختند. سازمان آموزشى نظاميه با التزام جدى و واجب الرعايه بر روش شناسى شافعى و كلام اشعرى, بنياد و ساختارى ضد عقلى داشت و از همين موضع ـ كه در واقع, همسوى با ساخت قدرت سنى است ـ به سركوب خردگرايى شيعه و فلاسفه همت مى گماشت. امام ابو حامد غزالى مدرس عاليقدر نظاميه دو كتاب المستظهرى (فضائح الباطنيه) و تهافت الفلاسفه را در رد فاطميان و فلاسفه نگاشت و با شخصيت ممتاز و بر جسته اى كه داشت, ساليان درازى از نفوذ خردگرايى در زندگى سياسى مسلمانان, بويژه محافل اهل سنت جلوگيرى نمود. وى چنان هزيمتى به فلسفه تحميل كرد كه خردگرايى را به نهان كارى و اختفإ كشانيد و اندك اندك فلسفه را يكسره از حيات فرهنگى و سياسى مسلمانان بيرون نمود; زيرا متعاقب اين كتاب, فتاوى بسيارى مبنى بر تحريم تحصيل فلسفه و اشتغال و تدريس آن صادر شد.
تهاجم غزالى و اصحاب نظاميه ها, به فلسفه و هر نوع خردگرايى در تمدن اسلامى, قبل از هر چيز, انگيزه و نتايج سياسى داشت. رواج فقه نقلى و گذشته نگر توسط نظاميه ها, عموما براى مقابله با ((الازهر)) و شيعيان بود كه با تكيه بر فلسفه يونان و روش شناسى عقلى به نقد گذشته سياسى و بنابراين موقعيت كنونى سياست سنى در دوره ميانه مى پرداختند. بدين سان, تلاش نظاميه ها در هزيمت فلسفه و سلطه حديث گرايى, در عين حال كه ريشه هاى هر گونه فهم عقلى از ديانت را مى خشكاند, بويژه براى پادشاهان و فرمانروايان دوره ميانه سودمند بود و حاكمان را از نقادى خرد ورزانه و مسئوليت رفتارهاى سياسى ـ اجتماعى مصون مى نمود. حاكمان جامعه اسلامى با استفاده از محصولات فرهنگى ـ سياسى نظاميه ها, سالهاى دراز, به عوام فريبى و توجيه مشروعيت خود پرداختند.
اندیشه سیاسی ابن خلدون: مورخ و جامعه شناس واقع گرا و نظریه پرداز انحطاط و زوال تمدن اسلامی (مطالب مربوط به فاربی برگرفته از مقاله ای از دکتر محمود تقی زاده متخصص جامعه شناسی می باشد):
فارابی و ابن خلدون هر دو و با وجود اختلاف زمانی زیاد از بنیانگذاران دانش اجتماعی در جهان اسلام بوده اند، در حالی که آثار اجتماعی فارابی کاملا فلسفی، انتزاعی، عقلانی و آرمان گرایانه است، دیدگاه ابن خلدون عمدتا جامعه شناسانه، علمی، عینی، و واقع گرا است.
فارابی نظرات اجتماعی و جامعه آرمانی اش را در قالب مدینه فاضله، امت فاضله و معموره فاضله شرح داده است در صورتی که ابن خلدون نظراتش را در قالب عمران بدوی و عمران حضری(شهرنشینی) توضیح داده است. فارابی با رویکردی ایستا به تشبیه بخشهای مدینه فاضله با بدن انسانی پرداخته و ابن خلدون با همین رویکرد ولی شیوه ای تحولی و پویا چرخشهای حیات اجتماعی و سیاسی انسانها را از حالت بدوی تا اوج تمدن را شرح داده است.
در حالی که فارابی در هیئت یک فیلسوف اجتماع به حقیقت اجتماعات انسانی و انواع کامل و غیر کامل آن عطف توجه دارد، ابن خلدون در کسوت یک سیاستمدار و مورخ به نمونه های جوامع واقعی و خارجی در قالب شهر و روستا و افت و خیز تداوم آنها چشم دوخته است. اولی به شیوه فیلسوفانه تحقق جامعه حقیقی اش درسهای تاریخ را استدلال می کند و دیگری تا نقطه انقراض و سپس به تکرار همین روند دورانی را همراه با دهها نمونه و شاهد تاریخی، تجزیه و تحلیل می کند.
ابن خلدون در پايان پيش گفتار كتاب نخست، كليات مطالب بابهاي اين كتاب را به ترتيبى ذكر مىكند كه حاكى از خصلت ويژة انديشة اوست، خصلتى كه از آن به خردگرايى و واقعگرايى تعبير شده است. البته در اين خردگرايى و واقعگرايى نبايد ابن خلدون را با فلاسفة عقلى مسلمانان پيش از او، يا با خردگرايان و تحصّلى مشربان متأخر غربى مقايسه كرد. چه، ابن خلدون به سبب پرورش خانوادگى و تربيت علمى و محيط فرهنگى عصر خود، تحت تأثير جريانهاي گوناگون ديگري هم قرار داشت: پاي بندي به شريعت، ضديت با فلسفه، و تمايل به نوعى تصوف، تركيب اين عوامل در يك نظام فكري بر همة جوانب تأليف او اثر گذاشته است.
ترتيب ابواب كتابِ نخست اجمالاً چنين است: نخست، عمران بشر به طور كلى...؛ دوم، عمران باديهنشينى...؛ سوم، دولتها... و مناصب و پايگاههاي دولتى؛ چهارم، عمران شهرنشينى...؛ پنجم، هنرها و معاش...؛ ششم، دانشها. تعليل اين ترتيب از لحاظ درك بينش اجتماعى و تاريخى ابن خلدون اهميت فراوان دارد.
وي اجتماع باديه نشينى را از آن رو مقدم داشته است كه بر كلية انواع ديگر پيشى دارد. تشكيل سلطنت و دولت نيز بر پديد آمدن شهرها پيشى دارد (مرحلة انتقال از باديه به شهر). مقدم داشتن معاش بدان سبب است كه اين امر از ضروريات طبيعى است، ولى آموختن دانش جنبة كمال و تفنّن دارد و بديهى است كه طبيعى مقدم بر تفننى است، اما هنرها را از اين جهت با كسب و پيشه ذكر مىكند كه از بعضى جهات و از لحاظ اجتماع در شمار آنهاست. هر كدام از اين 6 باب به طور نابرابر به فصلهاي متعدد تقسيم شده است. ابن خلدون در تعليل عقلى پديدهها گاه به مرحلهاي نزديك مىشود كه امروزه از آن به مادّيگري تاريخى تعبير مىشود. ابن خلدون را به اين سبب كه تفاوت عادات و رسوم و شئون زندگانى ملتها را نتيجة نوع معيشت آنان يعنى اقتصاد مىداند و استنتاجهايى نظير آن در موارد ديگر، پيشگام ماديگري تاريخى شمردهاند. بىآنكه اعتقادات محكم دينى او را انكار كنند.
مبدء اجتماع سياسي:
نظريه ي ابن خلدون درباره ي مبدأ اجتماع سياسي ( دولت ) مبتني بر مبادي متعدد و در ارتباط با يكديگر مي باشد. مبدأ اول بر اين حقيقت بنا شده است كه اجتماع انسان با انسان ها امري ضروري است كه چاره اي از آن نمي باشد. و اين ضرورت به جهت رفع دو نياز است: نياز اول غذا است كه انسان براي به دست آوردن ضروريات آن نيازمند ياري ديگران است. و نياز دوم نياز به دفاع از خود است كه تنها با تعاون با ديگران به شكل مطلوبي صورت پذيرد.
اما مبدأ دوم نظريه ي ابن خلدون كه در ارتباط با مبدء اول است, عبارت است از اينكه لازمه ي اجتماع انسان با ديگران تنازع و درگيري ميانشان است. انگيزه ي اين نزاع روح طمع، ظلم و دشمني ريشه دار در انسان مي باشد كه ابن خلدون از آن با اصطلاح « الطباع الحيوانية » تعبير مي نمايد. از اينجا اين متفكر بزرگ وارد مبدأ سوم نظريه اش مي شود كه عبارت است از اينكه هر گاه حالت تنازع به حال خود وا گذاشته شود، منازعات بسيار شده و به خونريزي و هرج و مرج منتهي مي گردد. امري كه زندگي را آكنده از نگراني و بي نظمي مي گرداند.
سپس ابن خلدون وارد مبدء چهارم مي شود. و آن محال بودن دوام نوع بشري ( كه زندگي او در نگراني و هرج و مرج آكنده شده است. ) بدون وجود سازمان و وازعي حاكم بر آنهاست. و اين وازع در حاكمي مجسم مي شود كه حكومت يا سلطه ي او غلبه و قدرت را ايجاب مي نمايد.
ابن خلدون در بحث از ايجاد دولت بر اساس قدرت اكتفا ننموده و از عناصر شكل دهنده ي آن نيز بحث مي نمايد. او معتقد است كه دولت متاثر از شرايط اجتماعي، روانشناسي، اقتصادي و ديني حاكم بر جوامع شان است. و پيش از آن مرحله ي عامي است كه هر جامعه اي از آن عبور مي كند. كه ازآن با عنوان « مرحله ي باديه نشيني » نام مي برد كه بر پايه ي زندگي و ارزش هاي باديه نشيني در جامعه استوار بوده و پيش از مرحله ي شهرنشيني قرار دارد و مرحله اي است كه اساس آن بر پايه ي عصبيت مي باشد كه عبارت است از نيروي مادي و اخلاقي يي كه منجر به پيوند افراد با يكديگر شده و از خويشاوندي و نَسب خاص آغاز و به احساسي مشترك كه منجر به شكل گيري روحيه اي جمعي مي گردد, منتهي مي شود و روحيه ي جمعي اساس نيروي عصبيت مي باشد. قدرتي است كه نيروي زعامت بر آن متكي بوده و آن را به كار مي گيرد. اعضاي دولت و ساكنان باديه نشين به شجاعت و توانايي و روحيه و معنويت عالي متمايز مي شوند كه در آن واحد فرد و جامعه را متمايز مي سازد. و از اين رو ايشان در دفاع از دولت به خود اطمينان و اتكا داشته و ابن خلدون در وصفشان مي گويد كه:
و اهالي باديه ... در دفاع از خويشتن بر خود اتكا داشته و به غير خود آن را واگذار نكرده اند. و كسي را در اين امر جز خود مطمئن ندانسته و از اين رو همواره با خود سلاح را حمل مي نمايند. ... و بر خود اعتماد به نفس دارند. دلاوري خلق ايشان و شجاعت سجيه ي آن است. و هر گاه ندايي ايشان را طلب كند و ياري بخواهد، به سوي او بروند. »
از ديد ابن خلدون عصبيت قدرت دولت است كه هرگز نبايد آن را « همانند تعصب » دانست. زيرا هدف ابن خلدون توضيح تفاوت موجود ميان تكوين اجتماعي منسجم و تكوين اجتماعي نا منسجم است. از اين رو عصبيت تعبيري از احساس مشترك و روح جمعي است. روحي كه به مانند قدرت دولت عمل نموده و سندي محكم بر زعامت آن است. و بيش از اينها، ابن خلدون در تفسير اجتماعي و سياسي از عصبيت بر اين باور است كه عصبيت نيروي معنوي يي در كنار قدرت مادي آن است. نيروي معنوي آن در اين زمان « همراه با دين و يا ملازم با دعوتي از دعوت هاي حق است كه از آن طريق سرشتي مذهبي كسب مي نمايد. از اين رو عصبيت به حكمراني انجاميده و دربردارنده ي تفوق بر نيروي مادي و نيز غير آن از عصبيت هايي در فضايل سياسي است و اين بدون شك بر عصبيت صفت اخلاقي و معنوي خواهد بخشيد.
تطور دولت از مرحله ي باديه نشيني به شهرنشيني نيازمند گذشت زمان و سپري شدن نسل هاست. از خلال اين تطور و با توجه به روزگار ابن خلدون و نيز معلومات بسيارش، او درصدد ترسيم رابطه اي بين تطور دولت و معدل عمر آن بود. اين امر از يك سو به توان حركت و فعاليت در عرصه هاي تحول به سوي دولت و از جهت ديگر به قرار دادن نيروي روح جمعي ( يا عصبيت ) به عنوان مقياسي براي اضمحلال آن ديده مي شود. ابن خلدون از تمامي اين ارتباط ها معدل عمر دولت را استخراج مي نمايد كه بيش از سه نسل يا يكصد و بيست سال نمي شود. برغم آنكه ابن خلدون به مقياسي رايج از نوع دولت هاي معاصر فراتر نمي رود، اما تحليل اجتماعي نسل هاي دولت از سويي و تحليل سياسي مراحل آن از سوي ديگر ارزشمند است. از حيث تحليل اجتماعي براي نسل هايي كه دولت از آن عبور مي كند. او نسل اول را نسل باديه نشيني و خشونت و توحش و شجاعت مي نامد. سپس نسل دوم، نسل تحول به حكمراني و رفاه از باديه نشيني به شهرنشيني و از تنگدستي به اتراف و فراخي زندگي است. و از اشتراك در فرمانروايي به خودكامگي است كه در آن تنها يك تن فرمانروايي را بدست گرفته و ديگران را از كوشش در رسيدن به آن باز مي دارد. و موجب مي شود كه ديگران از كوشش در رسيدن به فرمانروايي به سستي گرائيده و از ارجمندي به خواري و خضوع تن در دهند. لذاست كه عصبيت از جوش و خروش كمي فروكش مي كند و ترس و خضوع در ايشان جاي مي گيرد. »
ابن خلدون نسل سوم را نسل پاياني در حيات دولت مي داند. : نسلي كه در آن دولت از ميان رفته و بسياري از صفات موجود در آغاز دولت و به ويژه عصبيت در دوران اخير از يادها مي رود. و چنانكه گذشت, عصبيت رابطه اي است كه جماعت را نيرو بخشيده و ايشان را به هم پيوند مي دهد. ... تا آنجا كه چيزي از آن باقي نمي ماند. از اين رو ابن خلدون مي نويسد:
« اما نسل سوم دوران باديه نشيني و خشونت را چنان از ياد مي برند كه گويي وجود نداشته است. و حلاوت عزت و عصبيت را به دليل ملكه ي قهر و غلبه از دست مي دهند. و ناز و نعمت ايشان به اوج خود مي رسد. ... تا جايي كه در تكفل دولت قرار مي گيرند ... و عصبيت به تمامي زايل گرديده و حمايت، دفاع از خود و نبرد با ديگران را فراموش مي كنند ... در نتيجه دولت بر اثر بار گراني كه بر دوش دارد از ميان مي رود. ... »
علل زوال انديشه سياسي در ايران:
1- اجتماعی: بي ثباتي و ناامنی اجتماعي
2- علل سیاسی:
1-2- تهاجمات خارجي
2-2- استبداد شاهان (حكومت استبدادي)
2-3- سطح نازل فرهنگي حكومتها (جهل + خشونت كه خصلت زندگي صحرايي است ) اقوام بيابانگرد صحرايي از آسياي ميانه که در طیّ هزار سال – قرن چهارم تا ابتدای قرن چهاردهم- بر امور ایران با آن سابقه تمدنی و فرهنگی قبل از اسلام مسلط شده بودند.
2-4- علل خارجي:
- حملات مکرر به فلات ایران در طول تاریخ پس از اسلام و نابود شدن بسیاری از زیر ساختهای معیشتی
- وضعیت تحمیل شده بدتر از استعمار توسط انگلیس و روسیه بر ایران( اخذ بی حساب و کتاب امتیازهای گوناگون اقتصادی و مالی و سیاسی در ایران)
2-5- شکل گیری مناسبات فرهنگ و دولت رانتیر پس از استخراج نفت در ایران (استبداد نفتی)
4- معضلات عقيدتي و فرهنگی(جهل عمومي + رشد تعصبات مذهبي + انحرافات مذهبي، فراگیر شدن اندیشه قضا و قدری و انزوا طلبانه صوفيه و تحویل بسیاری از معارف و علوم دینی به فقه و تورم فقه فردی)
جمع بندي:
عدم توليد مستمر، فراگير و فعالانه انديشه سياسي، توليد انديشه سياسي اندك، نامتناسب ؛ غير واقعي، انتزاعي و عمدتا فردي : فلسفه، عرفان و فقه در فضایی منفکّ از نیازهای اجتماعي تقويم مييابد که متأثر از تحولات زمانه و بهبود مناسبات زندگی عمومی نيست .
خلاصه مباحث تاریخ انديشه سياسي در اسلام و ايران
آغاز:
الف- بطور كلي بايد در هنگام بررسي هر مكتب فكري (اعم از سياسي، اجتماعي) در اينجا انديشههاي سياسي در اسلام و ايران، چند نكته را مد نظر داشت.
1- ويژگيهاي شخصيتي، فكري بنيانگزار و روند زندگي آن سرنوشت و نحوه زندگي هر كدام
مقايسه پيامبر اسلام (ص) با حضرت مسيح (ع)
-2 درمورد دين(مخصوصاً دين اسلام): نص دين (قرآن و سنت)ونحوه مواجهه با آن: اشعري، معتزله، خوارج، تسنن و تشیع
3- جغرافيا و بستر فرهنگي ـ اجتماعي نزول وحي و ارسال دين جامعه عربستان
ب- تفاوت انديشه هاي سياسي مسلمانان و يونانيان
مباني تفكر يونانيان از پوليس(شهر) آغاز مي شود. انديشه سياسي يونانيان= علم اداره شهر شهر يوناني متشكل از طبقات اجتماعي مختلف بود و سطحي از مدنيت (شهروندي) و دموكراسي مستقل را تجربه مي كردند(دموكراسي مستقيم). در حالی که اندیشه سیاسی اعراب از ساخت قبيله اي جامعه و نه مناسبات شهری آغاز مي شود در جامعه اعراب پيوندها قبيله اي بود تا شهروندي. مدنيت و شهر نشيني در اعراب بسيار كمرنگ بود. بزرگترين چالش اعراب انتخاب رئيس قبيله بود. يك رئيس قبيله وجود داشت. قانونگذار و مجري و قاضي هم خود او بود و بقيه افراد قبيله مطيع او هستند. اعراب در مرحله تدوین و اجراء قوانین مدنی از ايراني ها و رومي ها تقليد كردند. در حالي كه يونانيان در سطحي بالاتر از اين مي انديشيدند.
پ- منازعات فکری صدر اسلام:
1- منازعه فكري اشاعره و معتزله:
شهید مطهری: «ظاهرا اولين مسئله اي كه در ميان مسلمانان مورد بحث واقع شد، بحث جبر و اختيار بود و مسلّم است كه جامعه اي بحدي از علوم و تفكر مي رسد در مورد سرنوشت انسان و جامعه حساس مي شود. اين بحث از آن جهت كه به انسان مربوط است – جبر و اختيار- است و از آن جهت كه به خدا مربوط است قضا و قدر است. كه اين امر بحث " عدل " را پيش مي آورد زيرا رابطه ا ي آشكار ميان جبر و ظلم از يك طرف و اختيار و عدل از طرف ديگر وجود دارد. [بحث از عدل، بحث از عدل الاهي است ]. بحث عدل هم بحث حسن و قبح ذاتي افعال را ميان مي آورد (بدين صورت كه آيا عدل خداوند اقتضا ء دارد كه انساني مانند شهر با اين همه افعال قبيح را به بهشت ببرد (مفايق عقايد جبريه )و افراد خوب را با آنهمه افعال حسن به جهنم ) كه اين امر را وارد بحث عقل و مستقلات عقليه- مي كند كه همه اينها بحث –حكمت- را يعني غرض و غايت حكيمانه داشتن ذات باري را موجب مي شود. منازعه فكري دو گروه اشاعره و معتزله بر سر مساله نحوه مواجهه با جبر و اختيار انسان از یکسو و قضا و قدر الاهی از دیگر سو می باشد. جرقه اوليه منازعه به زمان خليفه سوم بر مي گردد كه با وجود محاصره، رداي خلافت را موهبت الهي مي دانست که حاضر به درآوردن آن نبود. همچنین امويان به جبر بسيار دامن زدند، غالب سخنراني ها و خطبه هاي معاويه مشيت الهي بر رسيدن حكومت به بني اميه است. سلطنت بني اميه غالبا چون بر اساس سفّاكي و سر كوبي شکل گرفته بود در نتيجه تبليغات حاكميت فرهنگ مذهبي مستعد آن بود كه همه چيز به تقدير الهي حواله شود ( امنّا بالقدر كلّه خيره و شره ).»
مناسبات حكومتهاي مطلقه واستبدادي خدايي درذهن مردم تصويرمي كند كه فرمانروايي مطلق در آسمان ها و زمين مانند حاكمان مطلق ومستبد دارد و خدایي سختگير و عبوس است که با معيارهاي عقلي نبايد اورا سنجيد. مكتب اشعري توسط غزالي رنگ كلامي خودرا باخت و رنگ صوفیانه به خود گرفت كه اين امر باعث گرايش شديد به اين نگرش در دوران زوال تمدن اسلامی شد. تفكر جبري (اشعري) در بين بسياري از انديشمندان و عرفا رواج داشت، گفته شده كه حافظ و خيام نيز جبري مسلك بوده اند و اشعاري با مضامین جبری اندیشی دارند.
ذكرفهرست وار عقايد اشعري ها:
- مختار نبودن بشر و مخلوق خدا بودن اعمال او
- حسن و قبح شرعي اعمال بجاي حسن و قبح ذاتي افعال
- عدل شرعي است نه عقلي: هر آنچه که خداوند انجام دهد عین عدل است نه آنکه خداوند بر مبنای عدالت رفتار می کند. ( هر چه آن خسرو كند شيرين بود )
- رعايت لطف بر خداوند واجب نيست.
- انسان آفريننده عمل خود نيست بلكه اكتساب كننده آن است
- افعال خدا ناظر به غايت و غرض نيست. (خدا را نبايد محدود در غايات كرد)
- مغفرت فاسق بدون ثواب و عمل خیر و عذاب مؤمن بدون معصيت بلا اشكال است.
تفکر اشعری به نوبه خود به دو گروه تقسيم شد:
1. اهل راي كه حنفي ها و شافعي ها بودند و فراگیری علم کلام را جایز می دانستند.
2. اهل حديث كه حنبلي ها و مالكي ها بودند:گروهي از علماي اسلامي از اساس با علم كلام، يعني بحث عقلي دراصول اسلام (توحيد، نبوت و معاد )، مخالف شدند و آنرا بدعت و حرام دانستند و حكم به حرمت آن دادندكه در راس آنها "احمد بن حنبل" است كه بطوركلي با علم كلام – اعم ازكلام معتزلي يا اشعري، چه رسد به کلام شيعي، مخالف بود. منشأ اهل حديث یا اهل نص جنوب عربستان – مکه و مدینه- بود؛ در حالیکه منشأ اهل الرأی – حنفی ها و شافعی ها- عمدتاً عراق بود که تحت تأثیر حوزه فرهنگی ایران و سابقه تمدنی قبل از اسلام در ایران اهمیت بیشتری به مباحث عقلی می دادند. ابن تيميه حنبلي به حرمت كلام ومنطق داده است در مقابل بر اجراء مناسك و شريعت دين مانند آنچه که در صدر اسلام رواج داشت التزام و اصرار دارند.(منشأ تفکر سلفی و وهابیت معاصر)
متفکران اشعری بین مردم به تقید و دیانت قوی تری شناخته می شدند تا معتزله که اهل چون و چرا کردن بودند لذا نفوذ اجتماعی گسترده تری نیز پیدا کردند.
تبليغات سياسي و اجتماعي رواج تفكر اشعريون
1) گرفته شدن انديشه تغيير از انسان و رواج سازگاري (به عقيده اشعريين تغيير دادن شرایط، نشانه نپذیرفتن مشیت الاهی و گستاخي در برابر اراده و حکمت خداوند است)
2) تسلط ظالم(به عقيده اشعريين روي كار آمدن ظالم، امتحان الهي است براي سنجش صبر بر مصيبتِ ستمکار)
3) ظلم پذيري(خود كرده را تدبير نيست، اين ظلم كه بر سر ما آمده نتيجه عمل خودمان است و بايد منتظر باشيم كه خدا خودش هر وقت بخواهد نجاتمان بدهد)
4) برداشت منحط از مفهوم عمیق توكل و واگذاری امور به خداوند؛ که امام محمد غزالي اوج اين برداشت را دارد. که رواج این بی عملی و بی تحرکی باعث شد تمدن اسلامي از رشد باز مانده و راكد شود و از پويايي و جولان بیفتد.
شهید مطهری: «پيروزي مكتب اشعري براي جهان اسلام گران تمام شد. اين پيروزي، پيروزي جمود وقشرب گرايي برحريت(آزادي فكر و انديشه بود).»
معتزله:
شهید مطهری: «روش اعتزال در حقيقت عبارت بود از بكار بردن استدلال و منطق در فهم و درك اصول دين و اين به معناي اعتقاد به حجيت، حريت و استقلال عقل است. هم چنین معتزله بر این باور بودند که انسان افعال را به اراده خود انجام مي دهد در حالیکه اشاعره معتقد بودند بدون اراده خدا هيچ امري انجام نمي شود. بديهي است عامه مردم كه اهل تعقل، تفكر و تجزيه و تحليل نيستند، همواره « تدين » را مساوي با« تعبد » و تسليم فكري به ظواهر آيات و روايات مي دانند مخصوصاً اينكه علماي دين هم بر اين امر دامن بزنند و واقعاً به ظاهر گرايي خويش مومن و معتقد باشند. خصوصاً اگر سياست وقت بنا به مصالح خودش از آن حمايت كند.
انديشه سياسي خوارج:
شهید مطهری: جرقه هاي اوليه آنها مربوط به دوران خليفه سوم است که در جنگ صفين (بهانه صفين: خونخواهي معاويه برای قتل خليفه سوم) سرباز كرد، صحابه و بزرگان قريش را كافر مي دانستند. در جنگ جمل به دو دلیل اولين مخالفتها را با حضرت امیر (ع) بروز دادند: دستور ایشان برای آتش زدن شتر منتسب به پیامبر را داد و اينكه نگذاشتند كسي از جنگ جمل غنيمتي ببرد. در جنگ صفين هم ابتدا حضرت امیر را به صلح و مذاكره وادار کردند و بعد كه نتيجه مطلوب حاصل نشد از حضرت خواستند توبه كند و چون توبه نكرد وي را مشرك خواندند كه چرا ایشان شعار و ايده لا حكم الا ا.. را كنار گذاشته و به حكميت تن داده است .
اعتقادات خوارج :منشأ اعتقادات خوارج ازدياد فسق و فجور وگناهان كبيره، ظلم و نابرابري در جامعه پس از پيامبر مخصوصاً در زمان حكومت بني اميه بود:
1- درهر شرايطي و هر زماني امر به معروف و نهي از منكر را بر خود واجب ميدانستند و هيچ پيش شرطي را هم در اين مورد لحاظ نميكردند و در فكر ضرر و زيان و نتيجه هم نبودند و نفس عمل بر ايشان اهميت داشت همين امر موجب رواج نوعي عملزدگي و تأكيد بر عمل و نظر هم براي خودشان و هم ساير مسلمانان شد. تا حدي كه عمل به احكام ديني يكي از اركان مهم اعتقادي آنها و حتي مهم ترين ركن تلقي ميشد و ايمان بدون عمل را مردود ميشمردند فاعل و كننده گناهان كبيره را خارج از دين ميدانستند (بشدت از لحاظ ديني سختگير بودند مخصوصاً از لحاظ دروغ گفتن) از اين جهت بر خلاف مرجثه و نقطه مقابل آنان بودند. (چون مرجئه براي تطهير حاکمان اموي، قضاوت در مورد افراد را به مشیت حضرت حق در روز قيامت واگذار می کردند.)
2- نكته جالب ديگر در باب خوارج - عدالت طلبي، آنهاست به عنوان مثال در باب رهبري جامعه اسلامي معتقد بودند كه هر شخص را كه آنها (جماعت خوارج) با راي خود برگزينند و او با مردم به عدل رفتار كند و از ظلم و جور بپرهيزد او امام است. درحاليكه جميع اهل سنت و تشيع، امامت را ازآن قريش ميدانستند ولي از نظر خوارج امام ميتوانست حتي غير عرب و بنده عجمي هم باشد (نفي سيادت عربي) علت اين مسئله هم انحرافات و شبهات زياد آن دوران پيرامون مسئله رهبري بود (عملكرد عثمان و قتل وي-جنگ جمل و رويارويي دو طيف متشخص ادعاي معاويه (از طرف عمر) براي فرمانروايي بر شام معتقد به وجوب و خروج عليه امام جائر و جنگ باوي بودند . عقيده ای به قريشي بودن خليفه نداشتند و مي گفتند چون اعراب، تاوان دعواهاي قريش را مي دهند پس لزومي ندارد خليفه قريشي باشد.(بر خلاف شيعیان و خصوصاً اهل سنت)
از نظر خوارج امر به معروف و نهي از منكر مراتب نداشت (مرحله قلبی، لسانی و عملی) و همان جا بايد با قدرت و شدت آخرین مرحله حكم را اجرا كرد. اهل تقيه نبودند(چيزي كه شيعه به آن شناخته مي شود تقيه است) خوارج، تقيه را نشانه ترس مي دانستند. از نظر خوارج عمل، شرط ضروري و لاينفك ايمان است و ارتكاب گناه كبيره باعث خروج از ايمان و ورود به كفر مي شود و خداوند هم دستور جهاد با كفار را داده است. سوره يوسف را قبول نداشتند چون داستاني عاشقانه است و مي گفتند چنين داستاني نمي تواند براي قرآن باشد.
اندیشه سیاسی مرجئه: رجاء
بر خلاف خوارج، عمل را شرط ضروري و لاينفك ايمان نمي دانستند و گناه كبيره را باعث از بين رفتن ايمان نمي پنداشتند (معصيت ضروري به ايمان نمي زند و باعث خروج فرد از ایمان نمی شود). بسيار سهل گير بودند و اينكه براي مناجات با خدا نياز به روش خاصي نيست و شكل خاصي براي ايمان توصيه نمي كردند و به جاي نماز، اشکال دیگر عبادت را توصيه مي كردند. سوره توبه را توجه مي كردند اينكه آيا خداوند گناهكاران را عذاب مي كند يا موفق به توبه مي كند.
امويان به اين تفكر(مرجئه) بسيار دامن زدند چون از لحاظ عمل به دين، سابقه خوبي نداشتند و تظاهر به فسق مي كردند و اين تظاهر را نوعي پرستیژ و كلاس اجتماعي مي دانستند، با رواج تفكر مرجئه دست آنها با وجود عدم پايبندي به دين، براي حكومت و دست اندازی به جان و مال و نوامیس مسلمانان باز بود.
اندیشه سیاسی اهل سنت (نظام سیاسی خلافت):
الف ) ماهیت خلافت ب) هویت خلیفه
خلافت نمونه آرمانی دولت اسلامی از دیدگاه اهل سنت است. سنت در لغت به معنای طریقه و شیوه ای زندگی است. در اصطلاح فقهی به معنای مجموعه آثاری است که از پیامبر (ص)خواه به صورت قول یا فعل و یا تقریر، برجای مانده است.اهل سنت در اصطلاح رایج بین مسلمانان، نام فرقه ای بزرگ از پیروان اسلام که دیدگاه سیاسی خاصی دارند؛ معتقدند که خداوند «صحابه»را برای حفظ رسالت و تبلیغ آن بعد از رحلت پیامبر (ص) و نیز حفظ و میراث سیاسی آن حضرت برگزیده است. از چشم انداز فکر سنی عالی ترین نمونه دولت اسلامی، خلافت خلفای راشدین است. در اندیشه سنی خلافت عبارت است از «جانشینی پیامبر (ص) در حراست دین و سیاست دنیا» دولت در زمان رسول (ص) و خلفای راشدین به گونه ای بود که بین دو امردینی و سیاسی اختلاف نبود زیرا دولت برپایه اعتقاد اسلامی قرار داشت.
الف) ماهیت خلافت: اهل سنت در اندیشه های سیاسی قدیم و جدید خود ولایت عام و اختیارات گسترده ای را برای خلیفه اسلامی به منظور حفظ و تحقق مصالح مردم بر اساس شریعت اعطا می کنند. این اختیارات شامل اجرای شرعی، سیاستگذاری عمومی جامعه، فرماندهی نیروهای مسلح، حفظ مرزها، رهبری مسلمانان در امور حج، وضع مالیات و نیز جمع آوری و تقسیم وجوهات شرعی مثل زکات است. اهل سنت به جدایی دین از سیاست نمی اندیشند بلکه آن دو را همبسته و گسست ناپذیر می دانند. به رغم پیوند آشکار دین و دولت در خلافت اسلامی، امامت و رهبری در اندیشه سنی از اصول دیانت اسلام نیست. خلافت از فروع فقهی در اندیشه سنی است و نه از اصول دیانت. خلافت در اندیشه سنی مقام و منصبی سیاسی و تنفیذی به منظور مصالح مومنان و نبرد متجاوزان ایجاد شده است.
ب) هویت خلیفه: نظریه خلافت بر بنیاد عدم هرگونه نص از طرف پیامبر (ص) در خصوص تعیین خلیفه استوار است. مطابق نظر اهل سنت حضرت رسول (ص) امر خلافت و شیوه های تعیین خلیفه را به عهده صحابه و سپس مردمان هرزمانه نهاده است پیامبر هرگز کسی را برای اداره دولت اسلامی، بعدازوفات خود توصیه نکرده اند.
طریقه تعیین خلیفه:
الف) انتخاب و اجماع اهل حل وعقد
ب) نصب از جانب خلیفه پیشین (استخلاف )
ج) زور و غلبه (تغلّب)
الف )انتخاب اهل حل و عقد:
در نظام سیاسی اهل سنت عده ای از بزرگان و مشایخ چونان مجلس شورای امروز در بعضی کشورها، وظیفه تعیین و انتخاب خلیفه را به عهده داشته اند. اهل حل و عقد در فقه اهل سنت به «اهل الاختیار» مشهورند؛ کسانی که دارای سه شرط و معتبر هستند نخست عدالت با تمام شرایط و ویژگیهای که دارد. دوم دانش کافی که بدان وسیله شرایط خلیفه را درک کنند. سوم رای و تدبیر که موجب انتخاب فرد اصلح و شایسته ترین شخص برای مصالح مردم گردد.
ب) عهد و نصب از جانب خلیفه پیشین ( استخلاف )
به نظر اهل سنت انعقاد امامت همچنان که به انتخاب اهل حل و عقد صحیح است با تفویض امر ولایت از جانب خلیفه پیشین نیز صحیح خواهد بود. (انتخاب جناب عمر بن خطاب خلیفه دوم توسط خلیفه اول جناب ابوبکر)
ج) زور و غلبه:
زور و غلبه یکی دیگر از راههای انعقاد خلافت در اندیشه سنی است هرگاه امامی فوت کند و شخص دیگری بدون بیعت (اهل حل و عقد )و یا استخلاف و نصب از جانب خلیفه سابق و صرفا" با تکیه برزور و شوکت خود منصب امامت را به دست گیرد، خلافت برای او منعقد شده مشروع است.
رویه زور و غلبه توسط فقهای دوره میانه توجیه شرعی یافت؛ تحت این عنوان که اگرجامعه اي فاقد سلطان ومولا باشد عبادتشان مورد تامل وشك است (مقبول نيست ) و بايد هر چه سريعتر سلطاني يافته واز او اطاعت كنند. (من اشتدت و طأته وجبت طاعته: هر سلطانی که قدرت و حشمتش روز افزون شد اطاعتش واجب است) در همین رابطه غزالي معتقد است: فمن بايعه صاحب الشوكه فهو الامام :هركس كه فردصاحب زور و شوكت با او بيعت كند، امام مشروع خواهد بود.
شرایط خلیفه: چهار شرط برای اهل امامت: 1) داشتن نسبت قریشی 2)احراز تمام شرایطی که در قاضی شرط است، مثل آزادی، بلوغ، عقل، علم و عدالت 3) شایستگی اداره امور جنگ، سیاست و اجرای حدود اسلامی 4) برتری و افضل بودن در علم و دین.
علامتها و نشانه های خلیفه :
عبا- خاتم ( مهر تهیه شده در انگشتری)- عصا ( چوبدستی ) – خطبه- سکه و طراز (نوعی نشانه و آرم مخصوص بر روی لباسهای حکومتی)
انتهای خلافت خلیفه:
در خصوص اتمام و انقضای خلافت دیدگاههای قدیم و جدید تفاوت اساسی دارند. اندیشه جدید بیشتر به موقت بودن و قید زمان در خلافت تاکید دارند ولی نظریه های قدیم نوعاً خلافت را دائمی و مادام العمر می دانند. از دیدگاه ماوردی دو چیز موجب تغییر حال امام و خروج او از امامت می شود:
الف ) خدشه در عدالت خلیفه که موجب فاسق شدن او از دو راه تبعیت از شهوت و به وجود امدن شبهه در اعتقادات دینی او حاصل می شود.
ب) نقص در بدن و قوای خلیفه در حواس مثل زوال عقل و زوال بینایی ؛ نقص اعضای اصلی ؛ نقض تصرف در امور سیاسی و حکومتی به دو راه قهر وحجر
حجر : چند نفر از یاران و نزدیکان خلیفه بدون تظاهر به معصیت به گونه ای عمل کنند که خلیفه چندان اختیار نداشته باشد.
قهر: خلیفه گرفتار و اسیر دشمن قاهر باشد و قادر به خلاصی از اسارت نباشد.
اصول نظام سیاسی اهل سنت : اجماع و شورا و عدالت صحابه
اندیشه های سیاسی اهل سنت برای توضیح مشروعیت آنچه پس از رحلت حضرت رسول (ص) رخ داده است به دو اصل اساسی « اجماع » و « شورا» استناد می کنند. شورا در نظریه های جدید اهل سنت طرح می شود و اجماع مهمترین منبع مشروعیت نظام های سیا سی در نظریه های قدیم اهل سنت بود.
اجماع :
اهل سنت اجماع را مهمترین مستند برای مشروعیت نظام سیاسی خود بویژه خلافت راشدین می دا نند. قوی ترین مرتبه از اجماع همان اتفاق و اجماع صحابه است . زیرا صحابه نسل اول مسلمانان بودند که همراه رسول (ص) زندگی کرده و در جهاد و غیر با آن حضرت مشارکت نمودند.
اصل اجماع مستند مشروعیت خلافت است منظور از نقش اجماع در نظام سیاسی اهل سنت فقط اجماع بر شخص خلیفه نیست بلکه اجماع صحابه و مسلمانان بر وجوب تاسیس خلافت به عنوان یک نظام سیاسی نیز می باشد. اصل اجماع با توجه به مبنای اجتهاد سنی مستند به قرآن و سنت است است. منابع سه گانه اجماع در مذهب اهل سنت : قرآن، سنت پیامبر (ص) و مجلس صحابه
شورا :
تبادل آرا به منظور اتخاذ تصمیم درست در مسائل اساسی جامعه اسلامی است که حکم و نص شرعی در باره آنها وجود ندارد لفظ « امر» در آیه شورا ( و امرهم شوری بینهم)آشکارا نشان می دهد که بیشتر موارد شورا امور حکومتی و اقامه تصمیمات دولت در بین مومنان و اعضای جامعه اسلامی است .
عدالت صحابه :
نظریه عدالت صحابه از ارکان اصلی و پایه های ارزشی نظام سیاسی اهل سنت است و همین نظریه است که نظام خلافت را تنها نظام مشروع اسلامی مطرح نموده است.
ویژگیها و نتایج عدالت صحابه در نظام سیاسی اهل سنت :
الف) مرجعیت سیاسی ب) گذشته گرایی سیاسی
الف ) مرجعیت سیاسی صحابه :
موقعیت ویژه ای است که آنان را عهده دار شرح و تفسیر احکام و قواعد اسلامی - سیاسی می کند. احکامی که عیناً مراد و مقصود خداوند تلقی شود.
ب) گذشته گرایی سیاسی :
نظریه عدالت صحابه عمل صحابه را از موقعیت تاریخی – اجتماعی جدا و با لغو جنبه تاریخی فهم صحابه و بطور کلی هرگونه گفتار و کردار صحابه را همپایه قرآن و سنت،منبع استنباط احکام سیاسی نمود
پيامدهاي انديشه سیاسی اهل سنت در دوره میانه:
الف) اقتدار گرایی ب) شخص محوری پ) وحدت قوا ؛ولایت عام ت) الگوی امپراطوری
الف) اقتدار گرایی :
ادامه مطلب...
شیعه دوازده امامی
عقاید |
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نماز • روزه • خمس • زکات • حج • جهاد • امر به معروف • نهی از منکر • تولی • تبری |
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مهدویت: غیبت(غیبت صغری، غیبت کبری) و انتظار و ظهور و رجعت • بداء • شفاعت و توسل • تقیه • عصمت • مرجعیت و حوزه علمیه و تقلید • ولایت فقیه • متعه • شهادت ثالثه • جانشینی محمد • نظام حقوقی |
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
شخصیتها |
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
محمد • فاطمه • علی • حسن • حسین • سجاد • باقر • صادق • کاظم • رضا • جواد (تقی) • هادی (نقی) • عسکری • مهدی |
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
سلمان فارسی • مقداد بن اسود • ابوذر غفاری • عمار یاسر • بلال حبشی • جعفر بن ابیطالب • مالک اشتر • محمد بن ابوبکر • عقیل • عثمان بن حنیف • کمیل بن زیاد • اویس قرنی • ابوایوب انصاری • جابر بن عبدالله انصاری • ابن عباس • ابن مسعود • ابوطالب • حمزه • یاسر • عثمان بن مظعون • عبدالله بن جعفر • خباب بن ارت • اسامة بن زید • خزیمة بن ثابت • مصعب بن عمیر • مالک بن نویره • عبدالله بن جحش |
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مکه مکرمه و مسجد الحرام • مدینه منوره و مسجد النبی و بقیع • بیت المقدس و مسجد الاقصی, گونه شناسي فكري جنبش هاي اسلامي معاصر و ٫ سوء استفاده از آموزه های مهدویّت
تاریخچه بهائیت مطالبی پیرامون واقعیات فرقه بهائیت و چگونگی شکل گیری آن عباس افندی(عبدالبهاء) مورد تقدیر حکومت استعمارگر انگلستان قرار گرفت نوشته هاى سید على محمد باب ، میرزا حسینعلى بهاء الله و عبد البهاء، تا حدى نیز شوقى افندى ربانى ، از نظر بهائیان مقدس است ، اما کتب باب عموما در دسترس بهائیان قرار نمى گیرد، دلیل آن این است که بهائیان از حقایق اعتقادات خود آگاه نگردند .به همین دلیل بیت العدل مانع چاپ وانشار کتب باب می گردد، و دو کتاب اقدس و ایقان میرزا حسینعلى نورى در نزد آنان از اهمیت خاصى برخوردار است . تقویم شمسى بهائى از نوروز آغاز گشته به نوزده ماه ، در هر ماه به نوزده روز تقسیم مى شود و چهار روز ،در سالهاى کبیسه پنج روز، باقیمانده ایام شکرگزارى و جشن تعیین شده است . بهائیان موظف به نماز روزانه و روزه به مدت نوزده روز در آخرین ماه سال و زیارت یکى از اماکن مقدسه ایشان ، شامل منزل سید على محمد باب در شیراز و منزل میرزا حسینعلى نورى در بغداد هستند. ادعاى بابیت و سپس قائمیت و مهدویت توسط سید على محمد باب با توجه به احادیث قطعى پذیزفته نبود. ویژگیهاى مهدى موعود،عج، در احادیث اسلامى به گونه اى تبیین شده که راه هر گونه ادعاى بیجا را بسته است . در احادیث ادعاى بابیت امام غایب به شدت محکوم شده است . ادعاى دین جدید توسط باب و بهاء الله با اعتقاد به خاتمیت پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله که توسط همه مسلمانان پذیرفته شده است ، سازگار نبود. از این رو على رغم تبلیغات گسترده ، بهائیان در میان مسلمانان و شیعیان جایگاهى نیافتند. ایجاد ادیان و فرق ساختگی یکی از ترفندهای مرسوم دول استعمارگر برای به انحراف کشیدن جریان صحیح دینداری بوده است. در حقیقت هدف کلی این بوده که فرق دست ساز در نهایت جایگزین ادیان الهی شده ویا حداقل چهره ادیان الهی را مشوش سازند. در حوزه یهودیت و مسیحیت این امر تا حد زیادی موفقیت آمیز بوده و ما امروز شاهد گروهها و فرقه های مختلفی هستیم که با آدابی عجیب و مناسکی غریب تر عده ای را به گرد خویش جمع کرده و ادعای سعادت و رستگاری برای آنان دارند. تاریخچه ای کوتاه از فرقه بهائی بنیان گذار فرقه بابیه، سید علی شیرازی است.او جوان تاجری بود که در شیراز ادعا کرد که همه جهان در انتظارش هستند او ملقب به باب بود لقب باب از این جهت است که او اظهار می کرد مقصد اصلی اش آن است که مردم را برای ظهور کلی الهی بعد از خود آماده کند و باب یعنی دروازه ارتباط با امام زمان علیه السلام. از این جهت پیروانش به بابیه معروف شدند. پس از مرگ سید کاظم رشتی، که جانشین شیخ محمد احسایی پیشوای فرقه شیخیه بود مریدان او به دنبال جانشینی بودند. سید علی محمد در این موقعیت خود را باب امام دوازدهم معرفی کرد و برخی از پیروان سید کاظم هم از او تبعیت کردند سید علی محمد به تدریج ادعای مهدویت و سرانجام نبوت نمود او بعد از این اعلام از طرف روحانیون بزرگ شیعه طرد شد و چندین بار تـوسط حـکومـت وقـت دستـگیر و هر دفـعه از گـذشـته خـود ابـراز ندامت نمود لکن هر بار توبه را می شکست و دوباره تبلیغ را شروع می نمود. در سال 1263 یک نشست تاریخی در حضور ناصرالدین میرزا که در آن هنگام ولیعهد بود و روحانیون آن دوره و باب صورت گرفت و سوالاتی از باب پرسیده شد که او به هیچکدام از این سوالات نتوانست به درستی پاسخ دهد و جوابهای وی که ادعای مهدویت می کرد بسیار نابخردانه بود. متن این نشست و توبه نامه وی هنوز در موزه مجلس شورای اسلامی موجود می باشد به طوری که بعدها خود بهاییان سعی در پنهان کردن آن سند تاریخی داشتند تا اینکه چندی بعد در میدان عمومی تبریز به فرمان امیر کبیر تیر باران شد. و جسدش به گفته بهاییان در کوه کرمل مشرف بر خلیج حیفا در اسرائیل مدفون گردید که در بین بهاییان به نام مقام اعلی معروف شده است . میرزا حسینعلی مقامات زیادی برای خود ادعا کرد که مهمترین آنها مقام الوهیت و ربوبیت بود. او همچنین ادعای شریعت جدیدی نمود و کتاب اقدس را نگاشت . مهمترین کتاب بهاء الله ایقان بود که در آخرین سالهاى تبعیدش در بغداد نوشته است . از بغداد هم به استانبول و از آنجا به ادرنه و بالاخره به عکا واقع در اسرائیل تبعید شد و برادر وی میرزا یحیی هم به قبرس تبعید گردید که هم اکنون نیز بعضی از پیروانش که به نام ازلی نام گرفتند در آنجا زندگی می کنند.
در تاریخ اندیشه سیاسى در ایران، بویژه دوره اسلامى، نظریه حاکم یعنى سیاست نامهنویسى، طرفدار نوعى سلطنت مشروعه بود که براى اثبات حقانیت خود پاى در تاریخ ایران باستان داشت. این نوع سلطنت اگر چه داراى قدرتى به مراتب بیشتر از خلفا بود و خلفا بازیچه دست آنان بودند، ولى طرفدار پر و پا قرص و متعصب اهل سنت بوده و علماى اهل سنت براى تحکیم قدرت خود در برابر شیعیان-امامیه و اسماعیلیه-چشم امید به آنها داشته و دعاى خیر خود را بدرقه راه آنان مىکردند.
بسياري از متفکران معتقدند که دو روند بسيار مهم در عصر طلايي يا دوره ميانه اسلام شکل گرفت که در انديشه و رفتار بعدي فقها و مجتهدين تأثير بسيار گذارد. روند نخست اختلاف ميان فقها در واکنش به انديشه هاي فلسفي و فلاسفه است. امام محمد غزالي با نقد انديشه هاي پورسينا (ابن سينا) و تکفير فلاسفه، به کوشش در سازش ميان کلام و فقه با فلسفه در ميان فقهاي اهل سنت پايان داد و حتي نقد ابن رشد، اين روند را دگرگون نکرد. روند دوم، تشکيل نخستين دولت سراسري شيعه در ايران است که با پيدايش آن، کلام، حديث و فقه سنتي به اوج رسيد و فلسفه و حکمت بيش از پيش به انزوا رفت. فقها و روحانيون شيعه براي نخستين بار در روزگار دولت صفوي به کانون قدرت راه يافتند. گزينش يک برداشت محدود از اسلام به عنوان مذهب رسمي ايران و کوشش دولت صفوي در سازمان دادن به تشکيلات مذهبي نيمه دولتي، زيان بزرگي به چالش نظري در ميان روحانيون و متفکران اسلامي زد و چراغ آزادانديشي را خاموش کرد. اما در اين نوشتار اساس بحث، شناخت بيطرفانه و به دور از حب و بغضها از جريان اول به سردمداري غزالي است. روش اين تحقيق از طرفي تكيه بر خردورزي و دوري از تعصب و پيشداوري و از طرف ديگر استناد به واقعيت زندگي و عقايد و افكار غزالي است. ضمن اينكه در اين نوشتار شخصيت فوق به صورت مجزا و بريده از تاثير و تاثرهاي طبيعي و آشكار او از شرايط و اوضاع روزگار و زندگيش،مورد مطالعه و بررسي خواهد گرفت. بي شک امام محمد غزالي ازفقيهان بي پروا وجستجوگري است كه افكار او در پايان قرن پنجم هجري نه تنها بر روزگار خويش تأثيرگذاشت، بلكه اعصار پس از او را نيز متأثر كرد و، به تعبير برخي محققان، افكار او تا زمان ظهور صدراي شيرازي، برجامعه اسلامي سايه افكنده بود. اين فقيه ناآرام شافعي و متكلم سني مذهب لحظه اي درانديشه و درون خود قرارنداشت ودغدغه صيانت از دين خلائق، دائم او را به تفكر،موضع گيري و نوانديشي وا مي داشت. غزالي متفكر و فقيهي برج عاج نشين و در پس پرده نبود، بلكه حريم فريباي قدرت دنيوي را درك كرد و از منظر تجربه و عملگرايي، انديشه ورزي كرد. او را به حق مي توان «فقيه عملگرا» ناميد؛ زيرا مواضع ورويكرد سياسي او از پايگاه دين، ولي باصبغه اي واقع گرا بيان شده است. براي درك هر انديشه ناگزير بايد شرايط محيطي و زندگي انديشمند، تأثير انديشمندان قبلي براو، سؤالات و دغدغه هاي او و تأثير او بر بعد ازخودش را بررسي كرد وما نيز درباره غزالي چنين مي كنيم. درباره شخصيت وجايگاه غزالي واهميت او درتاريخ انديشه نظرات مختلف وگاه متعارضي بيان شده است. گروهي او را احيا گر ومجدد دين اسلام درسده پنجم هجري دانسته اندوگفته اند: «يكاد الاحياء ان يكون قرآنا» وبرخي نيزگفته اند اگر پيامبري بعد ازمحمد (ص)مي بود، هر آينه غزالي بود. ولي همه درتمجيد غزالي سخن نگفته اند وفقهاي شيعه، حنبلي و مالكي، مثل ابن جوزي و ابو عبدالله مازري به او انتقاد كرده اند. ازسوي ديگربرخي عارفان و صوفيان هم مثل ابن سبعين اشبيلي نيز غزالي را متهم به عدم درك صحيح تصوف كرده اند. غزالي ازحيث شكاكيت واعتقاد به محدوديت عقل با فلاسفه اي مانند دكارت، هيوم وكانت مقايسه شده است، به گونه اي كه محمد سعيد شيخ دركتاب «مطالعات تطبيقي درفلسفه اسلامي» مدعي شده كه «شك دستوري» دكارت و «شكاكيت هيوم» و «نقد عقل محض» كانت و «اصالت تجربه روحي» بعضي از فيلسوفان دين معاصر، همه، پيشتر در آراي غزالي آمده است. به هر روي غزالي حيات عقلاني مسلمانان را، كه در ۴ قرن اول هجري وبه همت بزرگاني چون فارابي، ابن سينا وفردوسي به بلوغ وپختگي رسيده بود، دچار شوك و ترديد وسكته كرد، و به تعبير برخي مخالفان، غزالي با هدف حفظ اساس دين از گزند شبهه ها وترديدها، كمر فلسفه وتعقل را درجهان اسلام شكست و موجب تمايز آن ازتمدن روبه صعود غربي شد.غزالي مكتب ارسطويي كه منشاء جزم گرايي وتحجراست (زيرا خود را مستغني ازيافته هاي جديد دانش ومعرفت مي داند) را ازدرون حيات اسلامي بيرون كشيد و در نتيجه بقاي مكتب اشراق و تصوف را، كه تاكنون خود را سرپا نگاه داشته اند، تضمين كرد، در حالي كه اين مكتب ارسطويي در مسيحيت، عناصر متافيزيكي و عرفاني را كم رنگ كرد. به هرحال حتي اگر آراي برخي انديشمندان، كه چندان به ضربه هاي كاري غزالي به عقلانيت و فلسفه در جهان اسلام قائل نيستند، نظري بيفكنيم باز نمي توان تأثيرحملات غزالي رابه فلسفه ناچيز يا اندك دانست.(1) زندگي نامه و ميراث علمي غزالي درسال ۴۵۰ هجري درطابران توس ديده به جهان گشود و پس از طي مقدمات تحصيلي براي استفاده از درس امام الحرمين (جويني) به نيشابور رفت. پس از مرگ جويني كه هنوز سنش به بيست سالگي نرسيده بود شيوه اهل تقليد را رها كرد و در پي اجتهاد برخاست. تا سال،۴۷۸ يعني تا ۲۸ سالگي، درتوس، گرگان و نيشابور در مقام يك دانشجوي فعال و هدفدار به تحصيل علوم پرداخت و مقامات فضل و دانش را كسب نمود. پس از نيشابور عازم بغداد شد و ثمره آن را در ملاقاتي كه با خواجه نظام الملك، وزير دانش دوست و دانشمند ملكشاه سلجوقي داشت، متجلي كرد و به عنوان مشاوري دانا و دورانديش وارد عرصه سياست شد. درسال ۴۸۴ پس از هفت سال مشاورت عزت مندانه، به منصب والاي استادي در مدرسه نظاميه بغداد منصوب شد و چهار سال در آن مقام، كه بزرگ ترين پايگاه علمي آن زمان بود، بماند. غزالي از سال ۴۸۸تا ۴۹۸ به دلايل مختلف وحتي متعارض، گوشه عزلت اختيار كرد و راهي شام و حجاز شد و به سير آفاق و انفس و پيرايش درون و شهود عرفاني روي آورد. هرچند برخي محققان شرايط سياسي زمان را علت اين سفر عجيب و غيرمنتظره دانسته اند، ولي انگيزه اين سفر هرچه بود، تأثيرات مهمي بر انديشه و وجود غزالي برجاي گذاشت. پس از آنكه خواجه نظام الملك توسط اسماعيليان به قتل رسيد، غزالي جنگ فكري و عقيدتي را با قاتلان او آغاز كرد. وي در مدت اقامتش در بغداد بيش از پيش به شكاكيت گرائيد و از آن پس به رد عقايد اهل فلسفه و استدلال پرداخت و پس از مدتي اقامت در شام و مكه و گوشه نشيني كتاب معروف خود به نام احياء علوم الدين را نوشت.(2) هرچند غزالي خود را از سياست كناركشيده بود، ولي سياست، غزالي رارها نساخت و بار ديگر در سال ۴۹۸ دامان او را گرفت. اين بار با الزام فخرالملك، وزيرسلطان سنجر، تدريس در نظاميه نيشابور را پذيرفت. ولي غزاليِ نيشابور ديگر غزاليِ بغداد نبود. از اين روي در نيشابور يك سال بيشتر دوام نياورد و به موطن خود، طوس، بازگشت و روزگار را در مدرسه و خانقاهي گذراند كه خود بنا كرده بود وتا سال ۵۰۵ ساده و بي پيرايه زندگي كرد. او در يكي از سحرگاهان سال ۵۰۵ پس از اقامه نماز به لقاءالله پيوست. (3) او در اواخر عمرش كه در طوس بوده و ادعاي توبه و انزوا داشت، چنان تحت تاثير شرايط قرار ميگرفت كه گويي ديگر او آن فقيه متعصب بغداد و مدعي عرفان و سلوك نيست. او در بخش دوم نصيحهالملوك، چنان مطابق ميل سلطان عمل ميكند كه عدهاي را به اين فكر وا ميدارد كه اين اثر را از غزالي ندانند در صورتي كه اين كتاب در منابع معتبر از همانقرن اول مرگ غزالي، به نام او شناخته شده است. تاريخ زندگي غزالي را مي توان به پنج دوره خلاصه نمود. كه در هر كدام از اين دوران وقايعي را از سرگذرانيده است و گاه هم نكته عطفي در زندگي سراسر علمي و جستجوي او بوده است، چرا كه زندگي خود را با عشق به حقيقت شروع كرده بود و در سراسر اين زندگي علمي، عشق به حقيقت موج مي زند. وجه تسميه غزّالي به تشديد زاء: چون پدرش پشم ريس بوده و پشم ريس يعني غزّال لذا او را به نام حرفه پدرش خوانده اند. قول ديگري مي گويد (غزالي) با تخفيف (زاء) درست است. و غزالي منسوب است به قريه غزاله كه در نزديكي شهر طوس واقع بوده است. ـ دورة اول زندگي غزالي دوران فقر و تنگدستي دورة اول زندگي او از لحظه تولد يعني سال 450 ه ق، شروع شده و تا سال 465 ادامه داشت. در سال 450متولد شد و هنوز سه سال و بقولي پنج سال بيشتر از عمرش نگذشته بود كه حامي اصلي زندگي يعني پدرش را از دست داد. پدر كه به شغل پشم ريسي مشغول بود ذخيره اي اندك براي فرزندان بجاي گذاشت كه بعد از چند سال يعني در سال 465، تمامي ذخيره به پايان رسيد و دو كودك بجاي مانده يعني ابوحامد و برادر بزرگوارش احمد، را راهي مدارس علوم ديني آن روز كه اندك شهريه اي به طلاب مي دادند نمود. ـ دورة دوم، دوران آشنائي با مباني فقه و كلام دورة دوم زندگي غزالي كه مي توان آنرا دوران جواني او ناميد از سال 465 تا 478 بطول انجاميد. بعد از ورود به مدرسه در شهر طوس و خواندن مقدمات چند صباحي در درس ابوعلي احمد رازكاني به فقه شافعي مشغول شد و مقدمات فقه را فرا گرفت. بعد از آن وارد جرجان گرگان شد و در درس فقه شركت نمود تعليقه اي از تقرير درس استاد فراهم نمود كه ظاهراً قبل از سال 470 بوده است. دوباره به طوس برگشت و سه سال در زادگاه خود ماند و چون آوازه نظامية نيشابور را شنيد عازم آن ديار گشت و در درس امام الحرمين حاضر گشت. در همين دوران بود كه با حكيم عمر خيام آشنايي يافت. با وفات امام الحرمين در سال 478 تحصيل او هم در نيشابور پايان يافت. ـ دورة سوم، دوران شكوه و جلال مادي بعد از فوت امام الحرمين غزالي به لشكرگاه رفت، تا در محضر خواجه نظام الملك وزير- كه علماي شافعي و ديگران را كه به آنجا رفت و آمد داشتند دور خود جمع نموده بود-تلمذ كند. غزالي به مدت شش سال در لشكرگاه ماند و بخاطر مناظرات و مباحث علمي مورد توجه وزير قرار گرفت، لذا خواجه او را بعنوان استاد به مدرسة نظامية بغداد فرستاد (484). بعد از چهار سال ماندن در بغداد و مرگ خواجه نظام الملك و سلطان ملكشاه كه در سال 485 واقع شد، غزالي در سال 488 بعد از يك بحران روحي كه تقريباً شش ماه بطول انجاميد، نظاميه را رها كرد و به بهانه سفر حج از بغداد بيرون آمد. ـ دوره چهارم، دوران حيراني و سرگرداني پس از بحران روحي، غزالي نظاميه را ترك نمود و با پوشيدن لباس صوفيانه به شام و قدس رفت و در سال 489 به حج مشرف گرديد. در سال 490 قصد بازگشت به وطن نمود كه در رباط ابوسعيد بغداد دنبالة احياء العلوم را كه نوشته بود تدريس كرد و در آغاز دوازدهمين سال ترك بغداد، فخر الملك پسر نظام الملك از او براي تدريس در نظاميه نيشابور دعوت كرد (499). ـ دورة پنجم، دوران بازگشت به خود دورة پنجم زندگي او از سال 499 تا 505 كه سال وفاتش بود ادامه يافت. به اصرار فخرالملك و اشاره سلطان سنجر مشغول تدريس در نظاميه نيشابور شد و با مرگ فخر الملك در سال 500 (به دست باطنيه) بخاطر تحريك فقهاء نيشابور بر ضد وي به درگاه سلطان سنجر احضار شد، پس از آن ترك تحصيل نموده و انزوا اختيار كرد (از سال 502 يا 503) و تا آخر عمر خودش در آنجا ماند.در سن 55 سالگي (505 هـ ق) در طوس وفات يافت و در كابران به خاك سپرده شد.(4) ميراث علمي غزالي ازامام محمد غزالي بيش از صد كتاب ورساله بزرگ وكوچك درفقه، حديث، كلام، اخلاق و فلسفه برجاي مانده كه دررأس آنها «احياء علوم الدين» به زبان عربي است كه خلاصه آن نيز به زبان فارسي باعنوان «كيمياي سعادت» وبه قلم غزالي نگارش يافت. «قواعد العقايد»، عقليترين و فلسفيترين بخش كتاب «احياء علوم الدين» است و بسياري از بخشهاي «قواعد العقايد» يادآور استدلالهاي غزالي در «تهافت الفلاسفه» از يك سوي و استدلالهاي فيلسوفان دشمن او از سوي ديگر است. غزالي چندكتاب در رد باطني گري به رشته تحرير درآورد كه «المستظهري» يا «فضائح الباطنيه» مهم ترين آنهاست. كتاب «الاقتصاد في الاعتقاد» در برگيرنده اصول اعتقادي _ سياسي اهل سنت است و در آن درباره امام، مسأله تربيت و افضليت خلفا و نظايراين مطالب بحث شده است. كتاب هاي «مقاصد الفلاسفه» و «تهافت الفلاسفه» كه اولي شرح فلسفه و مقاصد آن است، و دومي در طعن ورد فلسفه، از ديگر آثار اوست.كتاب «نصيحه الملوك»، كه كتابي جنجالي و بحث برانگيز بود، از سياسي ترين آثار اوست. اثر ديگر غزالي «المنقذ من الضلال» است كه خاطرات واعترافات غزالي را در برمي گيرد و ديگري «مكاتيب فارسي» است كه در آن برخي از نامه هاي غزالي ازجمله مكتوبات وي به امرا و بزرگان سياسي آمده است. «فاتحه العلوم» و «فضائل الانام من رسائل حجه الاسلام» ازديگر آثار مهم غزالي است. (5) حيات فكري و روحي غزالي اگر به تعبير دكتر عنايت، غزالي وابوالحسن ماوردي و بدر الدين ابن جماعه را برجسته ترين انديشمندان واقع نگر سني بناميم (يعني كساني كه علاقه وافري به هماهنگي نظر وعمل داشتند)، ضروري است روزگاري كه ايشان در آن مي زيستند را مرور كنيم و در اين جا زمانه غزالي مد نظر است. زمانه غزالي، زمانه اي آشفته به لحاظ سياسي، فكري و عقيدتي بود. وي در نيمه دوم قرن پنجم هجري يعني در عصر عباسي سوم مي زيست. اين عصر عصر انحلال و ضعف سياسي و نظامي و عصر انحطاط و آشوب در اخلاق و جمود و خمود در افكار بود.(6) در ادامه در دو بخش به بررسي سرچشمة افكار و دغدغه هاي فكري غزالي و نظر غزالي در مورد علوم مي پردازيم. بخش اول: سرچشمة افكار و دغدغه هاي فكري غزالي الف: ضعف حكومت و قدرت فاطميان: غزالي كه در نيمة دوم قرن پنجم هجري (يازدهم ميلادي) متولد شده بود، با دوراني مواجه شد كه آنرا مي توان عصر انحلال و ضعف سياسي و نظامي و عصر انحطاط در اخلاق و جمود فكري دانست، اركان قدرت از مدت ها پيش متزلزل شده بود و نهضت اسماعيليه و دعوت فاطميان سرتاسر عالم اسلامي را گرفته بود، تركان سلجوقي حكومت را بدست گرفته و در عصر آلب ارسلان مدارس نظاميه داير مي گرديد. تأمين اين مدارس هم براي دفاع از اصل سنت بود. و اين مدارس در مقابل مدرسة الازهر مصر بود، كه بخاطر تأييد و ياري مذهب شيعه ساخته شده بود. درعصر غزالي نهضت اسماعيليان ودعوت فاطميان سرتاسر جهان اسلام رافراگرفته بود، به ويژه دراحسا كه در آن جا هنوز دولت اسماعيلي پا برجا و نيرومند بود. ب: اختلافات فرقه اي: غزالي در عصري مي زيست كه دين اسلام از مجراي اصلي و صحيح خود خارج شده و به وضعي افتاده بود كه پيش از آن سابقه نداشت. اعتقاد مردم در اصل و حقيقت نبوت سستي گرفته بود و اين سستي موجب ضعف ايمان و سستي در عمل به احكام دين شده بود. يکي از ويژگي هاي عصر غزالي اختلافات فرقه اي، رواج مجادلات مذهبي و شدت گرفتن تعصبات ديني بود. در دوران زندگي او دنياي عالمان نيز همانند دنياي اميران و فرمانروايان پرآشوب بود. اگر در عصرآل بويه سنيان وشيعيان دربغداد در محله هاي مجزا مي زيستند و همواره با يكديگر درحال نزاع بودند، بعد ها درعصر غزالي حتي درميان پيروان مذاهب گوناگون تسنن، درگيري هايي رخ داد. غزالي خود نيز ازحيث مذهبي، فردي متعصب درعقايد به شمارمي رفت. اما آنچه بيشتر از همه غزالي را به خود مشغول مي ساخت، اختلافات فرقه اي بين مردم در خراسان و جرجان بود. كه بعضي در فروع دين اختلاف داشتند مثل حنفي و شافعي و بعضي در اصول هم اختلاف داشتند و همه با هم متفقاً با شيعه مخالف بودند. غزالي اختلافات فرقه اي را سبب سستي عقيده و بي ايماني مردم معرفي مي کند و چهار گروه را مسبب اين امر دانسته و مي گويد: يكي آنها كه در فلسفه خوض مي كردند. ديگر آنها كه دم از تصوف مي زدند. ديگر آنها كه مردم را به كيش اسماعيلي و باطني مي خواندند و چهارم روش و معامله كساني كه در ميان مردم به دانشمندان موسوم شده بودند يعني فقها و متكلمان. غزالي بحران موجود در جامعه را ناشي از تشتت فكري و هرج و مرج عقيدتي حاكم بر جامعه اسلامي آنروز مي ديد به گونه اي كه در عصر او، اشعري، حنبلي را تكفير مي كرد،حنبلي اشعري را، اشعري معتزله را، معتزله اشعري را. (7) غزالي كه شخصي تيزبين بود در نظر اوّل دانست كه بسياري از معتقدات انسان از طريق تقليد حاصل مي شود و به اين حديث از پيامبر توجه كرد كه فرمود: كل مولود يولد علي الفطره فَاَبَواهُ يهُودانِهِ و ينصرانه و يمَجسانه. لذا از خود مي پرسيد مگر نه اين است كه ترسازاده در خانه پدر ترسا مي شود و جهود در خانه جهود و... پس براي رسيدن به يقين و حقيقت چطور بايد اينها را به كناري زد و به واقع رسيد؟ اين اوّلين سؤالي بود كه در تمام طول زندگي غزالي او را به دنبال خودش مي كشيد. غزالي كه آدمي مذهبي و غم خوار دين بود، وقتي با اين مشكلات روبرو شد، در صدد حل مشكلات و غوامض برآمد و براي اين كار به هر علمي چنگ زد، در فقه و منطق و فلسفة كلام بر ديگر اقران برتري يافت. ضمن اينکه اين عوامل درحمايت غزالي ازخليفه عباسي وسلطان سلجوقي سهمي بزرگ ايفا كرده اند. ج : ويژگي ديگر عصر غزالي اهميت يافتن عالمان ديني بود. اين عالمان از يك سو به شدت مورد توجه عامه دينداران بودند؛ زيرا مردم احساس مي كردندكه براي حل مسائل ديني خود به آنها نيازمندند. ازسوي ديگر خلفا وسلاطين نيز به علماي ديني محتاج بودند؛ زيرا آنها بهتر ازهرگروه ديگري مي توانستند حكومت رادرنظر عموم مردم مشروع جلوه دهند. (8) د : يكي ديگر ازويژگي هاي جامعه عصر غزالي، غلبه برداشت نقلي ازدين به ويژه درميان اهل سنت بود. دراين برداشت ظواهر آيات واحاديث مد نظر قرار مي گيرند، نه ارائه تفسيري عقلاني از آنها. و اين برداشت از جانب فقيهان ظاهرگرا، متصوفه وحاكمان وقت حمايت مي شد. درباره غزالي مي توان گفت كه او ازموضع متصوفه به سنت ضد عقلي گرويده بود. دوران شك و سرگرداني غزالي دنبال معرفت يقيني بود و اين معرفت را در حسّيات و ضروريات مي جست، كم كم به اين فكر افتاد كه حسيات و ضروريات هم مي توانند مورد شك واقع شود (چرا كه سايه را ساكن مي بيني بعد از چند لحظه مي بينيد حركت كرد) ستاره را كوچك مي بيني در حالي كه علم ثابت كرده از زمين بزرگتر است و... كه در همة اين حالات حكم عقل مخالف محسوسات است. پس بايد به حكم عقل اعتماد نمود مثلاً به بديهيات بايد اعتماد كرد ( مانند سه كوچكتر از ده) ولي بعد با خود گفت از كجا معلوم كه اعتماد تو به عقليات از نوع اعتماد به محسوسات نباشد. قاضي عقل اعتماد به محسوسات را از بين برد. چه معلوم كه اعتماد عقلي را هم قاضي ديگر تكذيب نكند. (9) اين مرحله را مي توان مرحله شك نام نهاد كه غزالي نه تنها در مسائل عقلي و ديني و روحي به شك افتاد، بلكه در همه چيز شك كرد. تا آنجا كه ايمان خود را از دست داد. در كتاب جواهر القرآن به اين مطلب اشاره دارد. غزالي در محسوسات شك كرد و به علاج آن پرداخت ولي چنان ريشه دوانده بود كه نتوانست آنرا رفع نمايد كه گفته اند رفع شك ميسّر نشود مگر به دليل و ادله ديني هم جز از تركيب علوم اوليه حاصل نشود. و اگر علوم اوليه ثابت نباشند نمي توان به دليل آنها اعتماد نمود. بقول خود غزالي اين شك بيش از دو ماه بطول نينجاميد كه خداوند شفاعت عنايت كرد و نفس به صحت و اعتزال باز آمد و به ضرورت عقلي اعتماد نمود. (10) غزالي بعد از رهايي از شك جويندگان حقيقت را به چهار گروه تقسيم نمود:1. متكلمان: كه خود را رأس رأي و نظر مي دانند.2. فلاسفه: كه خود را اهل برهان و منطق دانند.3. باطنيه: پندارند اصحاب تعليمند و مدعي اقتباس علم از امام معصوم (ع)4. صوفيه: از خواص اهل حق و اهل شاهد كاشفه دانند.تعجب در اين است كه چرا غزالي حقيقت را منحصر در اين چهار طريقه دانسته و به ديگر مذاهب معروف در اطراف خود توجه نكرده است. غزالي در مورد هر كدام از اين چهارگروه نظر داده است. بخش دوم: نظر غزالي در مورد علوم علم كلام علم كلام بي حاصل است ولي در رفع شبهات و رفع شكوك بكلي بي فايده نيست. و غالباً علم كلام را چون داروئي مي داند كه جز به تجويز پزشك معالج مفيد نيست.در كتاب الاقتصاد في الاعتقاد فايده علم كلام را دفع شبهه دانسته و مي گويد جائي كه شبهه نباشد اشتغال به اين حرفها بي فايده بوده و چيزي بر اعتقاد انسان نمي افزايد و اگر اهل بدعت نبودند اشتغال به اين حرفها ضرورت نداشت.در كتاب (احياء العلوم الدين) كلامي ها را مانند نگهبانان راه حج مي داند و گويد آنچه از علم كلام حاصل آيد را مي توان از قرآن و حديث هم بدست آورد. فلسفه يكي از مهمترين تشتت هاي فكري و عقيدتي در زمان غزالي، تضاد بين فلسفه و دين بود. تضاد بين فلسفه و دين كه پژوهش در آن خود مبحثي دلكش در تاريخ تفكر سياسي در جهان اسلام است سرانجام به دست غزالي يكسويه به سود دين حل شد. او در كتاب معروف تهافت الفلاسفه كه به قصد شكستن كمر فلسفه در دنياي اسلام نوشته شده است، اين مساله را طرح مي كند كه بايد فسادي را كه از راه نفوذ فلسفه و تفكر استدلالي دامن دين را گرفته است و آن را در خطر افكنده است چاره كرد. غزالي بر پايه همين سياست يك سويه نگري و گرايش سخت به شريعت، يورش سهمگين را به فلسفه و انديشه هاي استدلالي كه مبلغان آن معتزليان بودند، آغاز كرد و انديشه استدلالي و ژرف نگري فلسفي را از گسترش فراگير خود بازداشت. وي در انديشه فلسفي تا جايي پيش رفت كه فارابي و ابن سينا را فيلسوف نماهاي اسلامي خواند و موضوع تكفير فيلسوفان اسلامي را مطرح نمود. به گفته دكتر سيد حسين نصر اهميت غزالي در تاريخ اسلامي از آن جهت است كه او قدرت مذهب صرفا استدلالي را از جامعه اسلامي برانداخت. (11) غزالي مي گويد : پس از فراغت از علم كلام به فلسفه پرداختيم، بيش از دو سال طول نكشيد كه بدون استاد به رموز فلسفه پي بردم. آخر بر من معلوم شد كه اين علم هم دردي را دوا نمي كند و بيشتر مسائلش تخيل و چشم بندي است. عمدة فلاسفة را سه دسته يافتم كه عبارتند از دهري و طبيعي و الهي و فلسفه به پنج قسم منطق و طبيعيات و رياضيات و الهيات مي پردازد. بعد مي گويد منطق و رياضيات علم برهان است و كاري به حقايق ديني ندارد. طبيعيات هم جزء احكام نظري است وسياست هم كه دسته اي مربوط به امور دنيوي و دسته ديگر اخلاقي است. بيشتر اشتباهات و خلافكاري هاي فلاسفه در بخش الهيات و عمده اشتباه فلاسفه را در 20 مسأله مي دانست كه از اين 20 مسأله 16 مسأله در الهيات و 4 مسأله ديگر در طبيعيات بود. منطق و فلسفه بعد از قرن دوم هجري با ترجمه ابن مقفع وارد حوزه اسلام شد و در قرن سوم فلاسفه بزرگي مثل ابن راوندي و كندي به بحث هاي فلسفي پرداختند. در قرن چهارم با اسلوب فكري و خلاقيت فارابي رونق يافت و در قرن پنجم توسط ابن سينا به اوج خود رسيد. متكلمان اسلامي درصدد برآمدند تا مسلح به فلسفه شده و از دلائل فلسفي براي دفاع از دين برخيزند ولي بهرحال فلسفه به قدرت خود باقي بود و بعنوان دژ خلل ناپذيري احساس مي شد. غزالي با مطالعه كتب فلسفي ابن سينا و فارابي و وسائل اخوان الصفا به نقد و رد دلائل فلسفي پرداخت فلذا 20 مسأله فلسفي را مطرح ساخت و در اين 20 مسأله عقايد فلاسفه را باطل اعلام كرد. و درسه مساله اتهام كفر به فلاسفه زد كه عبارتند از:. الف) قديم شمردن عالم ب) عدم علم خداوند به جزئيات ج) مسأله معاد (معاد جسماني) – فيلسوفان برانگيخته شدن تن ها و وجود بهشت و...را قبول ندارند و همه را مثاليهايي از ثواب و عقاب روحاني مي دانند. لذا غزالي مي گفت راه عقل تنها راه رسيدن به حقيقت نيست. البته اين بدان معني نيست كه اصلاً عقل را بايد كنار گذاشت. بلكه غزالي خودش هم ادراك حقيقت از طريق برهان را غيرممكن نمي دانست بلكه مي گفت تعداد محدودي به حقيقت مي رسند. نكته قابل توجه اينكه وي اعتقاد داشت که فلاسفه راه هايي را در رعايت شروط برهان در منطق ذكر مي كنند ولي خودشان در علم آنرا بكار نمي برند. لذا استدلال آنان در باب علم الهي اتقان استدلال آنان در ساير مسائل را ندارد. غزالي و ساير فرق اسلامي غزالي و تصوف اساس تصوف بر وارستگي و زهد و كشف حقايق بطريق سير و سلوك بود. اين مسلك در هر دين و مذهبي بوده است و ريشه تاريخي نمي توان براي آن بيان كرد ولي در اسلام خصوصاً ايران رنگ مذهبي و جنبش فكري داشت. قول مشهور ظهور تصوف را از قرن دوم دانسته و مي گويند در آغاز بسيار ساده و بي پيرايه ظاهر شدند ولي بتدريج از سادگي خارج شده و به حزب گرايي گرويد. در قرن سوم با ساير عقايد عرفاني و مسلك اشراقي و رواقي يونان و فلسفه پهلوي ايران درآميخت و بصورت اسرارآميزي جلوه نمود. در قرن چهارم شيوع بسيار زيادي در ممالك اسلامي بخصوص ايران يافت. قرن پنجم: زمان غزالي دوره ترقي كامل صوفيه، تشكيلات صوفيه همچون خانقاه و نظاير آن بود و در اين زمان بيش از هر زمان ديگر رواج يافت و خواجه نظام الملك هم از اين طريقه طرفداري كرد. شيخ طريقه غزالي ابوعلي فارسي بود، البته غزالي خودش هم در سير و سلوك كوشش نمود. پيوستن دانشمندي مثل غزالي به صوفيه و اهتمام او در استوار ساختن لباس تصوف، تأثير بسزايي گذاشت و نشر عقايد و مؤلفات غزالي در عالم تصوف انقلابي عظيم ايجاد كرد. بعد از اينكه فلسفه و كلام را ناكارآ تشخيص داد. بسراغ تصوف رفت. خودش گويد: چون از اين علوم فراقت يافتم، روي به طريقه صوفيه نهادم و دانستم كه معرفت طريقة ايشان به دو چيز است، علم و عمل. براي من علم آسانتر از عمل بود. پس به تحصيل و تعليم علوم آنان پرداختم تا به عمق علوم آنان پي بردم. پس بر من روشن شد كه به عمق حقيقت ايشان با تعليم نتوان رسيد، بلكه با ذوق و حال و تبدل صفات باشد... از اين پس انديشه هاي ناكامي دنيا و جاه و جلال... چندين ماه روح او را فشار مي داد و سرانجام پس از بحراني طولاني در ماه رجب 488 به اوج بحران رسيد و او را وادار به فرار از مدرسه نمود.(12) البته صوفي شدن غزالي هم چنين بود كه دنبال طهارت مي گشت، و طهارت را در چهار چيز مي دانست. الف: طهارت ظواهر از خباثت و پليدي. ب: تطهير جوارح از جرائم. ج: تطهير قلب از اخلاق مذموم ناپسند. د: تطهير بستر از ماسوي الله(13) خدا در نظر غزالي غزالي وجود خدا را فطري دانسته، مع ذلك براي اثبات وجود خدا به اقامة دليل مي پردازد و دلائلي از شرع و عقل مي آورد. دلائل شرعي او از قرآن است، زيرا وجود خدا را راه پرفروغي مي داند كه خداوند بوسيلة قرآن در پيش پاي ما نهاده است. در دلايل عقلي هم مي گويد كسي كه از اندك عقل برخوردار باشد، چون اندك تفكري در مضمون آيات نمايد و نظري در عجائب آفرينش بيفكند و به بدايع خلقت حيوانات و نبات نظر افكند، درمي يابد كه اين ترتيب محكم از صانع مدبّر و فاعل قادر بي نياز است. پيامبر دين اسلام ناسخ اديان گذشته است. مي گفت در تمام مسائل بايد به عقل رجوع كرد و از پيروي كوركورانه اجتناب نمود. اِلّا در مورد پيامبر كه از وحي خبر مي دهد و در معرض خطا نيست مي توان از او تقليد كرد.(14) امام غزالي بشدّت در مقابل فاطمي ها ايستاد. و نظر آنان در مورد متابعت از امام معصوم را رد مي كرد چرا كه فاطمي ها راه نيل به معرفت واقعي را اطاعت از امام و تعليم او نشان مي دادند ولي غزالي مي گفت امام آن است كه رأي بيشتر از خلق داشته باشد و شرط لازم اسلام از تكليف پنج چيز است: مرد، ورع، علم، نسب قريش در مقابل اين سؤال حسن صباح كه مي گفت: در معرفت حق آيا عقل كافي است يا نه؟ اگر كافي است پس هر كس را به عقل خودش واگذاريد. اگر كافي نيست پس تعليم معلم لازم است كه همان امام معصوم است. غزالي اين سؤال را طرح مي كرد: آيا صرف ادعا در باب امام معصوم كافي است يا نه؟ اگر كفايت مي كند دليلي بر ترجيح ادعاي شمانيست و اگر صرف ادعا كافي نيست پس بايد به عقل مراجعه كرد. گرچه اين پاسخ جالبي بود ولي بقول فخر رازي اين پاسخ فقط نشان مي دهد وجود عقل ضرورت دارد و اين را حسن صباح هم رد نمي كرد چون مي گفت بدون عقل قول معلم را هم نمي توان فهميد در واقع حسن صباح مي خواست دعوي اشعريان مبني بر كفايت عقل را رد كند و الّا خودش هم مي دانست عقل ضرورت دارد. نتيجه آنچه در يك نيم نگاه به غزالي بدست مي آيد اين است كه در زمان او اوضاع زمان پر از مكر و حيله و اختلافات فرقه اي بود و اوضاع اصالت روش اسلام را براي مردم تارمي ساخت لذا براي اسلام و بناي آن احساس خطر ميكرد... غزالي دغدغه رسيدن به حقيقت را داشت ولي چون از طريق فلسفه بنظر خودش نمي توانست به آن برسد، كاملاً فلسفه را رها نموده و حتي ضدفلسفه شد تا جائي كه او را فيلسوف ضدفلسفه خوانده اند. ولي در بحث هاي اعتقادي غزالي چون پيش زمينة فكري اش اشعري مذهب بود- هر چند سعي مي كرد خودش را رها ساخته تا بتواند به سرچشمة حقيقت برسد- در نهايت اين افكار مانع رسيدن او به حقيقت در تمام زمينه ها بود. از جمله بحث لعن بر يزيد كه چهره اي سياه تر از چهره او در تاريخ سراغ نداريم ولي غزالي به خاطر پيش زمينه فكري اش آنرا توجيه نموده و لعن بر يزيد را جايز نمي دانست. بندگي غزالي در ادامه چارچوب سازي براي انديشه هاي خود، «بندگي» را نيز در چهار ركن حاصل مي بيند كه عبارتند از: ۱. عبادات: شامل درست كردن اعتقاد اهل سنت، طلب علم، طهارت، نماز، زكات، روزه، حج، قرآن خواندن و ذكر و تسبيح و وردها ۲. معاملات: شامل آداب طعام خوردن، نكاح، تجارت، طلب حلال، صحبت با خلق، عزلت، سفر، سماع، امر به معروف و نهي از منكر و ولايت. ۳. مهلكات: شامل شهوت شكم وفرج، شره سخن، خشم، عقد وحسد، دنيا دوستي، بخل و جمع مال، جاه وحشمت، ريا در عادت، كبر و عجب، غفلت و ضلال. ۴. منجيات: شامل شكر، صبر، توبه، خوف و رجاء، فقر و زهد، صدق و اخلاص، محاسبه و مراقبه، تفكر، توحيد و توكل، شوق، رضا و ياد مرگ. بدين شكل، نظام انديشه اي غزالي تعين مي يابد و همه آراي غزالي در زير مجموعه اين مباحث قرار مي گيرد.(15) انديشه سياسي غزالي غزالي در طرح عقايد سياسي خود بشدت تحت تاثير بحران هايي است كه دامنگير جامعه اسلامي شده بود، فهم انديشه غزالي بدون شناخت زمانه اي كه او در آن مي زيسته است امكان پذير نيست. در زمانه او جامعه اسلامي دچار بحران عقيدتي و فكري شده و گروه هاي مختلف عقيدتي و فكري بوجود آمده بود كه بشدت يكديگر را تكفير مي كردند. در حقيقت عقايد سياسي غزالي پيرامون خلافت و سلطنت و ايجاد سازش ميان اين دو شكل گرفته و بيشتر حاصل مصلحت انديشي او در توجيه اوضاع موجود است. غزالي خلافت را به حكم شرع، و نه عقل، ضروري ولازم مي شمارد وبه همين سبب مي گويد كه نه ارباب فنون و حِرَف صلاحيت بحث درباره خلافت را دارند و نه فيلسوفان، بلكه فقط اين فقها هستند كه شايستگي و وظيفه دارند كه اصول خلافت رابراي مردم روشن كنند. بطور كلي انديشه سياسي غزالي در سه كتاب « المستظهر» «الاقتصاد في الاعتقاد» و « احياء علوم الدين » بيان شده است و در اين كتابها از سياست و خلافت سخن رانده است. به نظر مي رسد كه انديشه سياسي غزالي دو خاستگاه دارد: نخست اينكه او انديشه خود را بر اساس دانش فقه و شريعت اسلامي طرح نموده است، دوم اينكه واقعيت هاي اجتماعي و سياسي در قلمرو خلافت عباسي و گستره فرمانروايي سلجوقيان در انديشه او تاثيرگذار بوده است. غزالي در كتاب احياء علوم الدين انديشه خود را نخست پيرامون تعريف و كاركرد سياست آغاز مي كند. به نظر او غايت سياست تامين سعادت بشر در دو جنبه دنيوي و اخروي است. سياست بايد در پي تامين سعادت بشر در اين دنيا و آخرت باشد. وي نظام ديني را منوط به نظام دنيا معرفي مي كند و متذكر شده است كه كار دنيا جز به اعمال آدميان قوام نمي يابد و براساس روابط ميان دين و دنيا سياست را به كار« الفت دادن آدميان و تجمع آ نها براي ياري دادن بر اسباب معيشت ومضبوط دانستن آن» (16) تعريف مي كند. سياست به نظر او اصلاح آدميان را بر عهده دارد و نقطه پيوند فعاليتهاي اجتماعي انسان و همياري در تنظيم دنيا در جهت فراهم كردن بهره گيري مشروع در راه آخرت است. از نظر غزالي نظام درست جهاني بر فعاليت انسان ها مبتني است. چهار فعاليت اساسي و يا فنوني (صناعت) كه براي حيات اين جهان لازم است عبارتند از: ۱- كشاورزي براي تامين غذا و نيازهاي خوراكي ۲- بافندگي براي تهيه پوشاك ۳- ساختمان سازي براي تهيه سرپناه ۴- سياست براي تسهيل هماهنگي، اجتماع و همكاري غزالي در ادامه بحث مي گويد كه شريف ترين اين فنون سياست است كه بدون آن جهان وجود نخواهد داشت، زيرا سياست است كه همگونگي و رفاه كل جامعه را تسهيل مي كند. سياست ازنظر غزالي، به مفهوم استصلاحي آن، داراي چهار مرتبه است. اين تقسيم بندي چهارگانه از يك سو ناظر برتوان ياشايستگي عاملان سياست و از ديگر سو ناظر بر مخاطبان و حيطه هاي نفوذپذيري آنان است. پيوند ميان عاملان و مخاطبان همان امر اصلاح يا در وجه طلب آن استصلاح است: ۱- اولين و بالاترين آن حكومت پيامبران (سياست الانبياء) است.انبياي مورد نظر غزالي، عام است وهمه پيامبران را شامل مي شود. انبيا چون برگزيدگان خداوند هستند، بهترين پيام آوران وهاديان به شمار مي روند. شرع به واسطه واز طريق زبان و رفتار آنان معني و تفسير مي شود. با اين ديد سياست انبيا تمام آدميان اعم از خواص يا عوام و همچنين ظواهر و بواطن آنان را در برمي گيرد. توجه به سياست انبيا پيش فرض متشرعانه غزالي رانشان مي دهد. ۲- درمرتبه بعد، كه سياست حكام اعم ازسلا
انديشه سياسي خواجه نظام الملک ابو علي حسن بن علي ، معروف به نظام الملک ، در 397 ش . / 409 ق . در يکي از روستا هاي طوس مشهد به دنيا آمد . وي که فرزند يکي از زمين داران و مأموران دريافت خراج دولتي به نام ابو الحسن علي بود ، پس از اتمام تحصيلاتش به قصد يافتن شغل و مقام ، نخست به دربار غزنويان و سپس به در بار سلاجقه رفت . اولين پست دولتي وي ، کتابت براي فرزند حاکم سلجوقي چغري بيگ - يعني الب ارسلان - (1) بود . هنگامي که الب ارسلان به پادشاهي رسيد ، به ابوعلي حسن لقب « نظام الملک » داد و او را به مقام وزارت برگزيد . وزارت او با مرگ الب ارسلان و در زمان پادشاهي فرزند ملکشاه ادامه يافت ، اما سرانجام ، در 471 ش . / 485 ق . در نهاوند توسط يکي از فداييان فرقه ي اسما عيليه کشته شد . (2) ابتکارات خواجه نظام الملک خواجه نظام الملک نمونه اي از وزيران توانمند ايراني است . او توانايي خود را در اداره ي يک امپراتوري پهناور ، که حاکمانش به دليل داشتن خصلت و خوي چادر نشيني از آگاهي و توان مديريت سياسي بي بهره بودند، به اثبات رسانيد . تأسيس مدارس معروف « نظاميه » نيز نشان از دور انديشي و کارداني وي دارد ؛ زيرا مدارس نظاميه مهم ترين منبع تأمين نيروي انساني کارآمدي براي تثبيت امپراتوري سلجوقيان به شمار مي رفت . علاوه بر آن ، خواجه فرزندان و وابستگان خود را در پست هاي گوناگون دولتي گمارد . به همين دليل ، هنگامي که ملکشاه او را به عزل از پست وزارت تهديد کرد ، خواجه درپاسخ ، بقاي سلطنت او را مشروط به بقاي پست وزارت خويش دانست . ملکشاه نيز چون ديد بدون او قادر به اداره ملک نيست ،وي را همچنان در مسند وزارت باقي گذاشت . (3) جايگاه سلطنت خواجه نظام الملک عقيده داشت خداوند درهر عصر و زماني ، يکي را از ميان مردم بر مي گزيند يا بنده اي را ياري مي دهد تا دولتي پديد آورد و به او دانشي عطا مي کند تا بتواند بر مردم فرمان براند ، به تأمين مصالح کشورش بپردازد ، آرامش و امنيت را برقرار سازد و فساد و آشوب را از ميان بردارد . وي براي انجام اين کار بزرگ ، به قدرتي نامحدود نيازمند است ، همان گونه که قدرت خداوند نيز نامحدود است . بنابراين ، پادشاه را خدا برمي گزيند و مشروعيتش را از خداوند مي گيرد و صرفاً در مقابل او پاسخ گوي اعمال خويش است . (6) منزلت وزارت از نظر خواجه نظام الملک ، پست وزارت برترين منصب پس از سلطنت است ؛ چون وزير عملاً اداره ي کشور را در دست دارد . و از اين حيث ، عالي ترين مقام اجرايي کشور به شمار مي رود . از اين رو ، آباداني کشور ، اجراي عدالت ، خشنودي رعايا ، نيک نامي شاه و بقاي سلطنت به وزير عادل ، شايسته ، حق نگر و راستگو وابسته است . خواجه شرط بقا و حفظ وزارت را به دو چيز مي دانست : وظايف پادشاه خواجه نظام الملک وظايف متعددي براي پادشاه قائل بود . ذکر همه ي اين وظايف از حوصله ي اين درس خارج است . بنابراين ، براي آشنايي با انديشه ي سياسي خواجه ، به برخي از آن ها اشاره مي شود : خلاصه ي مطالب : 1- ابو علي حسن بن علي ، معروف به خواجه نظام الملک ، وزير نيرومند سلجوقيان بود که هم در صحنه ي عمل و هم در ميدان انديشه ي سياسي ، شهره ي روزگار خويش بود . اداره ي توانمند يک امپراتوري پهناور ، تأسيس مدارس نظاميه ، گماردن فرزندان و وابستگان خود در پست هاي دولتي و مقدم داشتن سلطنت بر خلافت ، حاصل ابتکار ، دور انديشي و شجاعت او بود که منجر به تثبيت امپراتوري سلجوقيان گرديد .
مقبولیت دولت به دو نوع مشروعیت حقوقی و مشروعیت اخلاقی یا روان شناسانه منقسم است. هر نظام حکمرانی از دو منبع حقوق و اخلاق کسب وجاهت و مشروعیت می نماید. تمام سعی ماوردی در نصیحه الملوک, تبیین مشروعیت اخلاقی نظام سیاسی خلافت و در الاحکام السلطانیه, تشریح مشروعیت حقوقی آن است. ماوردی در کتاب قوانین الوزاره به وزارت به عنوان یک نهاد که معین رهبری با ضوابط, قوانین و وظایف حقوقی ویژه, پرداخته است. این نهاد بعد از رهبری عهده دار عالی ترین منصب در تدبیر امور و اداره جامعه است. مباحث مربوط به وزارت در هشت فصل در این اثر ارائه شده است: معنی الوزاره وانواعها, التنفیذ, الدفاع, الاقدام, الحذر, التقلید والعزل, وزاره التنفیذ, الحقوق, العهود والوصایا. دو نوع وزارت تنفیذ و تفویض, وظایف هریک , روابط آن ها با رهبری , چگونگی تکوین و عزل آن ها, شرایط آن ها ذیل عناوین مزبور بررسی شده است. باب دوم الاحکام السلطانیه نیز به سه مبحث از مباحث وزارت پرداخته بود: انعقاد وزارت تفویض, کم تر بودن شروط وزارت تنفیذ, انتصاب بیش از یک وزیر توسط خلیفه. اما در قوانین الوزاره مسائل وزارت, مفصل تر با نگاه حقوقی بررسی شده است. تسهیل النظر وتعجیل الظفر فی اخلاق المکلک وسیاسه الملک, همان گونه که از نامش پیداست دارای دو مبحث کلی اخلاق زمامدار و کشورداری است. مبحث اول خلاصه ای از کتاب نصیحه الملوک است و به فضایل و رذایل حاکم می پردازد. مبحث اسباب اختلال الدول این کتاب با باب سوم کتاب نصیحه الملوک شباهت دارد. ماوردی در مبحث دوم, مقوله های سیاسی را نه از نگاه یک حقوق دان و فقیه بلکه از منظر یک فیلسوف و عالم سیاسی نگریسته و تحلیل کرده است. تحلیل های وی صبغه فقهی ندارد بلکه تعلیل و غایت سنجی و استدلال عقلی از مهم ترین ویژگی های آن است. بحث هایی همچون مناسبات زمامدار و مردم و دین قواعد دولت و کشور اقشار اجتماعی و رابطه هریک با نظام حاکم چگونگی اداره جامعه گویای ذهنیت اصلی نویسنده است. البته مسائل فقهی در مطاوی مباحث نه به منظور ارائه ابحاث فقهی بلکه برای تشیید و تحکیم مباحث عقلی و استدلالی است. منابع و مصادر اندیشه های سیاسی ماوردی تبحر ماوردی در علوم مختلف اسلامی و بهرهء وی از تجارب, امکان ارائه نوشته هایی در مقوله های مختلف سیاست را به او می داد. فقه را نزد استادان بزرگی هم چون ابوالقاسم الصیمری (درگذشت 386ق) و شیخ ابوحامد الاسفراینی (درگذشت 406ق) آموخت. مهارت وی در این دانش به اندازه ای رسید که او را از امامان مذهب شافعی نامیده اند. ابن صلاح و ابن خلکان وی را از وجوه فقیهان شافعی می دانند آثار فقهی او مانند الحاوی الکبیر گواه این امر است. ماوردی حدیث را از استادان مبرزی هم چون حسن بن علی بن محمد الجبلی, محمد بن علی بن زجر المنقاری و محمدبن المعلی الازدی فراگرفت. دانش وی از تفسیر قرآن به گونه ای است که کتاب تفسیری وی النکت والعیون مورد توجه عالمان بوده است. درحالی که اکثر اندیشمندان تفسیر وی را ستوده اند, برخی بر مواضع اعتزالی آن خرده گرفته اند. با این که در عصری می زیست که دانش های فلسفی رونق داشت و متفکرانی با اتکا بر میراث فلسفه یونان در متافیزیک, طبیعیات, ریاضیات, اخلاق فلسفی و سیاست مدن آثاری میآفریدند ولی مشی ماوردی شباهتی به آنان نداشت و در دانش های عقلی متکلم بود. البته آگاهی به آراء فلسفی داشته است. کتاب اعلام النبوه گواه کلام اعتدالی اوست. در مورد گرایش وی به اشعریت یا اعتزال بین صاحب نظران, آرای متهافتی وجوددارد. هر چهار اثر سیاسی ماوردی مشحون از دانش های فقهی, کلامی, تفسیری و حدیثی, اما نه به یک اندازه است. آقای رضوان السید مصادر گفته های ماوردی را در تسهیل النظر, در پاورقی ها و نیز در فهارس پایانی آورده است. غیر از استفاده از قرآن, احادیث نبوی و نهج البلاغه, جملات و عبارت های فراوانی از آثار یونانی, ایرانی و عربی قبل از اسلام آورده است. نقل قول های فراوان از اسکندر, اردشیر, انوشیروان کسری سابور, بزرگمهر, سقراط, لقمان حکیم, متنبی, جالینوس هم چنین از خلیفه ها و سردمداران اسلامی به عنوان تجربه های زمامداری مانند مامون و هارون الرشید آورده است. تعبیر قال بعض الخلفاء زیاد دارد. در باب اول نظامی که از فضایل و رذایل ارائه کرده شبیه اخلاق نیکو ماخوس ارسطو است. در باب دوم از واژه های الحزم, الحذر, تدبیر و که گویای اهمیت عقل و تجربه در کشورداری است بهره گرفته است. مبحث اقسام الملوک ماخوذ از الادب الکبیر ابن مقفع است. از نظر بهره وری از منابع و مصادر دینی و غیردینی, کتاب نصیحه الملوک همانند تسهیل النظر است. با این که حدود سیصد شاهد قرآنی و صدوپنجاه روایت نبوی در کل کتاب آورده ولی فقط پنجاه مورد از ارسطو نقل قول هایی دارد و فراوان از انوشیروان, بزرگمهر, بهرام گور, اسکندر مقدونی, افلاطون, اردشیر و دیگر متفکران ایران و یونان مضراب هایی نقل کرده است: لاننفرد فی کتابنا بآرائنا ولانعتمد فی شیء نقوله علی هو انا دون ان نحتج لما نقوله فیه ونذکره بقول الله المنزل فی کتابه واقاویل رسول(ص) المرویه وآثاره ثم سیدالملوک الاولین والائمه الماضین والخلفاء الراشدین والحکماء المتقدمین فی الامم الخالیه والایام الماضیه. مطاوی کتاب قوانین الوزاره بیش تر به نصوص روایی و قرآنی و متون دینی متکی است. وزارت به صورت یک نهاد در فرهنگ های سیاسی ایران و یونان معلول و معمول بوده است. به شهادت آیه قرآن که از قول موسی می فرماید: واجعل لی وزیرا من اهلی, هارون اخی وزارت در مصر باستان هم وجودداشته است. به هر رو, پس از گذشت سالیانی از ظهور اسلام, وزارت از فرهنگ ایرانی و یونانی به سیاست اسلامی راه یافت و ماوردی از اولین نظریه پردازانی بود که از منظر حقوقی آن را بحث کرد و ابعاد مختلف آن را تحلیل و قواعد و شروطی برای آن درنظر گرفت و بالاخره ساختار آن را تکامل و لباس شریعت بر آن پوشاند. البته قبل از ماوردی کتاب هایی در زمینه تاریخ وزارت نوشته اند مانند: کتاب الوزراء از جهشیاری و کتاب الوزراء از ابوبکر محمدبن یحیی الصولی. با توجه به پیشینه وزارت در غیر فرهنگ اسلامی, لاجرم ماوردی بایست از تحقیقات دیگران استفاده کرده باشد. محققان این اثر در مقدمه می نویسند: ان الماوردی قد حصل کتابه من مصادر سیاسیه و تاریخیه وادبیه متفرقه الف بینها بالضافه الی ما اضافه الی هذا الکتاب من خبره واقع عاش حیاته السیاسیه بین الخلفاء والسلاطین والوزراء. وقراء اته فی الکتب الفارسیه ومعرفته بحکم الهند والروم والفرس والحکماء و شعراء العرب.28 آنان الادب الکبیر و الادب الصغیر از ابن مقفع, کلیله و دمنه, اخلاق الملوک و البیان و التبیین از جاحظ و عیون الاخبار از ابن قتیبه را از منابع ماوردی در قوانین الوزاره نامیده اند. ماوردی در الاحکام السلطانیه با شیوه های فقهی و در چهارچوب فقه شافعی و با عصای منابع فقه (قرآن, سنت, عقل, اجماع و قیاس) به تحلیل و تبیین مسائل سیاسی پرداخته است. در عین حال مصلحت عمومی, عرف, رویه اداری و عملی و شرایط زمان و مقتضیات آن برای وی اهمیت داشته است چرا که ماوردی از یک سو در صدد نظریه پردازی و تاسیس نظام حقوقی خلافت و زمامداری است و از سوی دیگر, واقع گرا و واقع بین می باشد. 0 برخلاف برخی از محققان که الاحکام السلطانیه را آرمانی محض و تئوری پردازی به دور از واقعیت ها می دانند 3, ماوردی در مقدمه خلافت را تمهیدی برای مصالح امت و تدبیر امور که برنامه های عملی فرمانروایی می باشند, معرفی کرده است. رویکردها و مشربهای سیاسی ماوردی دانش سیاست منقسم به فلسفه سیاست, علم سیاست, تاریخ سیاسی, اخلاق سیاسی و حقوق سیاسی است. فلسفه و علم سیاست توصیفی, تاریخ سیاسی, گزارشی, و اخلاق و حقوق سیاسی دستوری و توصیه ای است. سیاست نگاری در فرهنگ اسلامی, محصول تعامل و تعاطی اندیشه های درونی و بیرونی است. سیاست نگاران مسلمان با پیرایش و پالایش فرهنگ های سیاسی ایران و یونان و روم و عرب جاهلی, تطبیق آن ها با شریعت, تفسیر نصوص سیاسی دین به نظریه پردازی پرداخته اند. همین ارتباط با فرهنگ های سیاسی بیرونی و تفسیرهای مختلف دینی, به تدریج مشرب های مختلف سیاسی در جهان اسلام را پدیدآورد. کتاب هایی که ذیل سیاست توسط متفکران مسلمان نوشته شده از نظر کمیت فراوان و از نظر اختلاف مشارب , هرکدام به گونه ای ویژه مباحث سیاسی را تحلیل کرده اند. این کتاب ها را می توان ذیل پنج عنوان طبقه بندی کرد: فلسفه سیاست: متونی که به بررسی سیاست پرداخته یا تاملات عقلی و استدلالی دربارهء مقوله های سیاسی اند. مقدمه ابن خلدون و بدائع السلک ابن ازرق در بین متفکران گذشته و کتاب هایی مانند الاسلام و فلسفه الحکم از محمد عماره و تطور الفکر السیاسی فی الاسلام از دکتر فتحیه النبراوی و دکتر محمدنصر مهنا از متفکرین جدید در این طبقه قراردارند. شریعت نامه ها: خلافت نامه ها (کتاب هایی که در اهل سنت برای اثبات یا تثبیت نظریه خلافت و نهادهای آن نوشته شده است), ولایت فقیه نامه ها, شرح نصوص سیاسی مانند شرح هایی که بر نامه مالک اشتر نوشته اند. سیاست نامه ها: این گونه منابع خود چند گونه اند, برخی به باید و نبایدهای اخلاقی و توصیه ای برای فرمانروایان پرداخته اند, کتاب هایی هم وجوددارد که به بیان نظام اداری و تشکیلات حکومتی می پردازد. مهم ترین خصیصه این منابع تکیه آن ها بر تجارت بشری است. سیاست مدن ها: آثاری مقتبس از تفکرات یونانی و رومی و جزئی از حکمت عملی است. تاریخ های سیاسی: آثاری که با روش گزارشی به نقل و روایت و گاهی تحلیل حوادث تاریخی می پردازند. تاریخ وزراء, تاریخ خلفاء, تاریخ ملوک و سلاطین, تاریخ های خاندان های حکومت گذار از این زمره اند. اهمیت ماوردی اهتمام به مشرب های مختلف سیاسی است. در بین فقیهان از نوادر کسانی است که غیر از فقه و فقه سیاسی از زوایای دیگر به مسائل سیاست پرداخته است. همه سویه نگری و جامعیت وی در خور توجه است. فی تسهیل النظر قد خصصه للبحث فی ماهیه السلطه وبنیتها وفلسفتها وقوانین صیرورتها لا لاشکال السلطه .... اما کتابه الاحکام السلطانیه فقد خصصه لدراسه الشکل الاسلامی للسلطه او الدوله الاسلامیه. عمده آرای ماوردی در الاحکام السلطانیه وجوب رهبری, شرایط انتخاب کنندگان, شرایط انتخاب شوندگان, روش های انعقاد زمامداری, بیعت و دیگر مسائل حقوق اساسی و حقوق عمومی است ولی در تسهیل النظر (بخش دوم) تاسیس دولت و مولفه های موثر در آن, انحطاط دولت و عوامل آن, کارکرد دین در کشورداری و مشابه این گونه مسائل مطرح است. فقیهان دیگری بوده اند که به سیاست روی آورده اند ولی چون از آگاهی های غیر فقه سیاسی, تهی بوده اند, ناکام و ناموفق مانده اند. بنابراین چهار عنصر فلسفه سیاست, فقه سیاسی, اخلاق سیاسی و علم سیاست (مدیریت و چگونگی تهشیت امور) از ماوردی شخصیتی کامل و موفق ساخته است. این داوری نقدی است بر کسانی همچون گیبHamilton Alexander Gibb که ماوردی را فقط فقیه می دانند. ابي الحسن علي ابن محمد بن حبيب ماوردي وعبدالرحمن بن خلدون متن ماوردي در ضمن فصلي در كتاب ياد شده است كه در خلال آن، به سياست فرمانروا پس از تأسيس و استقرار مي پردازد. از ديد او ملك بر چهار پايه ي آباداني سرزمين ها، پاسداري از رعيت، تدبير لشكر و محاسبه ي دارايي ها قرار دارد كه گستره ي عمل سلطه يا سياست فرمانروا مي باشند. از اين رو ماوردي سرزمين ها را به «مزارع» و «امصار» تقسيم مي نمايد. مراد وي از «مزارع» عبارت از زمين هاي سر سبزي است كه واجد قابليت زراعت باشند. اما «امصار» زادگاه جامعه هستند. كه از لحاظ نقش بر دو قسم مي باشند: اول شهرهاي مبتني بر كشاورزي و باغات اطراف آن، و دوم شهرهاي سودجو و أهل داد و ستد. ماوردي شروطي را به جهت برپايي، استمرار و شكوفايي هر يك از اين دو قسم بيان مي كند. ماوردي قاضي و فقيه بزرگ مذهب شافعي بود كه در طي مدت زمان طولاني در دوران حكمراني خلفاي عباسي و برخي از سلاطين آل بويه زندگي كرد. او كتاب هايي در انديشه و نظريه ي سياسي تأليف كرده كه از آن ميان آثار الاحكام السلطانية، نصيحة الملوك، تسهيل النظر، قوانين الوزارة و سياسة الملك مورد توجه ماست. به جهت روشن شدن جايگاه بحث، نيازمند يادآوري اين موضوع مي باشيم كه ماوردي شافعي بود و مذهب شافعي نظر خاصي درباره ي شهرهاي اسلامي دارد كه از خلال حديث پيشواي ايشان، محمد بن ادريس شافعي (204 هـ / 819 م) درباره ي نماز جمعه و جماعت و رابطه ي آن دو با «مصر» دانسته مي شود. او بر خلاف ابي حنيفه (150هـ / 767م) و مالك بن أنس (179 هـ / 819 م) به وجود رابطه اي ضروري ميان جمعه و جماعت از سويي و «مصر» و «مدينه» از سوي ديگر معتقد نبود و نماز جماعت را در هر اجتماع اسلامي قابل تحقق، و بلكه نماز جمعه در آنرا واجب مي دانست. چرا كه آيات قرآني شرط يا ويژگي مكاني خاصي را به منظور بر پا ساختن آن مطرح نكرده است. اما مالكي ها اقامه ي نماز جمعه را در «مصر الجامع» واجب دانسته و از ديد ايشان «مصر» ضرورتي ديني براي انجام فرائض و در صدر آنها نماز جمعه است. حنفي ها معنايي سياسي براي «مصر» در نظر مي آورند و متذكر جنبه ي سياسي نماز جمعه مي شوند كه در وجود امام در مصر جامع، يا مدينه متبلور مي شود. چرا كه در وراي نماز جمعه، پذيرش سلطه ي اسلام و وحدت مسلمانان در پشت پيشواي خود در نماز و خصوصاً در جهاد معنا مي يابد. اين اصل تاريخي ما را متوجه آزادي نسبي مذهب شافعي در نگرش به وجود شهرهاي اسلامي مي نمايد. از نگاه ايشان برغم تأثيرات متقابل دين و سياست بر شهرهاي اسلامي، اين شهرها فاقد وجودي ديني و يا سياسي مي باشند. لذا ماوردي به عنوان فقيهي شافعي مي تواند از شهرها و أمصار زراعي و يا تجاري، بدون هر گونه اهتمام خاص به تجربه ي تاريخي اسلام درباره ي شهر سخن براند. تجربه اي كه از تبديل يثرب به «المدينه» توسط پيامبر أكرم (ص) آغاز و هجرت از باديه و روستا به سوي آن را لازم شمرد. و در ادامه شهري شدن در دوران عمر بن خطاب (13 ـ 23 هـ / 634 ـ 643 م) بود كه به گسترش اجتماعات شهري معروف المدينه، مكّه، بحرين، دمشق، سرزمين مصر، بصره و كوفه منجر گرديد. اما ابن خلدون در نظر معاصرين خود نه آن مورخ و نظريه پرداز مشهور كه فقيه مالكي بزرگي است كه به مناصب حكومتي در تونس و چندين بار منصب قضاوت در قاهره رسيده است. ضمن آنكه در بابي كه در مقدمه ي خويش «درباره ي شهرهاي كوچك و بزرگ و ديگر عمران ها» تاليف نموده است، از اصول مذهب مالكي و بلكه از نگرش فلسفي خويش درباره ي وجود انساني يا عمران بشري و جايگاه شهرها در آن خارج نشده است. باب چهارم مقدمه ي او اختصاص به سرزمين ها و شهرها دارد كه آنرا به بيست و پنج فصل تقسيم مي نمايد و در آن به موضوعي مي پردازد كه مي توان آن را به نوعي «ريخت شناسي» اجتماعي به جهت خروج از نگرش فلسفي ايي كه پيش تر بيان نموديم، تعبير نمود. در آثار ماوردي و ابن خلدون مي توان تشابهات و همانندي هايي را يافت كه نشان از تكامل نگرش شافعي به دست ماوردي و ابن خلدون در ارتباط دين و دولت (حداقل در آينده ي دولت شهرنشين) از جهتي، و نيز نشان از رهايي ابن خلدون از نگرش مالكي در خصوص ماهيت ديني مدينه و مصر از جهت ديگر دارد. همچنين مشتركاتي ميان آن دو در نگاهشان به طبيعت و وجود طبيعي و صناعي مشاهده مي گردد. ما تشابهي را در اصطلاحات ماوردي و ابن خلدون مي يابيم و آن عدم دقت (در كاربرد اصطلاحات از سوي آنان) است. چرا كه در نزد آن دو هر يك از واژه هاي مدينه، مصر، وطن و بلد داراي يك معنا و آن اجتماع شهري بزرگ مي باشد در حالي كه در قرآن كريم و در تجربه ي تاريخي شهر در اسلام چنين نيست. چه آنكه اصطلاح «مدينه» به وجود شهري ديني و سياسي با ريشه اي تاريخي باز مي گردد كه پيامبر اكرم (ص) بدون اعتبار موقعيت يا ميزان جمعيت آن را بنا نهادند. اما «مصر» وجود شهري سياسي و اداري با ريشه ي قرآني (در اين امر با مدينه هم شأن است.) مي باشد. و ريشه ي تاريخي آن به آباداني شهرها در زمان عمر بن خطاب باز مي گردد. همچنين اصطلاحاتي معين براي شهرهاي بر پا به كار رفته است. چنانكه جغرافي دانان از اصطلاحات بلد، اقليم و ناحيه (هر يك در جاي خود) استفاده مي نمودند و اين فضاي اصطلاحي در آثار ماوردي و ابن خلدون لحاظ نشده است. علت ايجاد شهر مستقر در نگاه ماوردي كه گاهي از آن با عنوان مصر و گاه با عناويني چون بلد، وطن يا مدينه نام مي برد، به نيازهاي فزاينده ي بشري باز مي گردد. امري كه به وجود طبيعي انسان مربوط است. چه آنكه افزايش جمعيت جامعه منجر به افزايش نيازهاي ايشان شده و به انديشه ي تقسيم كار مي انجامد. اجتماع بشري در سرزمين هاي سر سبز در مزارع آغاز مي شود و آن پايه ي موادي است كه وسايل معاش را فراهم مي سازد. ناگفته نماند كه ماوردي سرزمين سر سبز زراعي را بر وجود شهري رجحان مي دهد. هر چند معتقد است كه تطور بشري الزاماً به مصر و مدينه اي خواهد انجاميد كه مي كوشد تا فضايل آبادي ها را در خود نگاه دارد. لذاست كه وي مصر كشاورزي و داراي باغ هاي پيراموني را برتر از مصر فرصت و تجارت مي داند. لذا زمين گنج هاي ملك است و شهري كه در ميانه ي سرزمين هاي حاصلخيز است، محل استقرار طبيعي بشر مي باشد كه دربردارنده ي همه ي محاسن آبادي ها و نيكويي هاي شهر است. در اينجا اثر فلسفه ي ارسطويي در آراي ماوردي مشهود است. چرا كه امر طبيعي (= گياه نامي و حيوان متناسل) را بر امر صناعي (= تجارت و حرفه) مقدم مي دارد. بر اين اساس، او تصور اندام گونه ي بدبينانه اي نسبت به وجود بشري شهر دارد كه در جايي چنين استعاره مي آورد: «بدان كه دولت از خشونت سرشت ها آغاز ... سپس با نرمي و استقامت معتدل گرديده و با گسترش ظلم پايان مي يابد. ... متقدمان دولت را به ميوه اي تشبيه نموده بودند كه ابتدا ... مزه اي تلخ داشته و سپس رسيده و نرم گرديده و با رشد آن به سرحد فساد و دگرگوني مي رسد. ...» اين ترديد در انديشه ي ابن خلدون به مقوله ي فلسفي آشكاري مي انجامد. اتفاقي نيست كه عبارت پيشين ماوردي برگرفته از روايات هلنيستي اي باشد كه در سده ي سوم هجري وارد فرهنگ عربي ـ اسلامي شده و بعدها در انديشه ي ابن خلدون به نظام كاملي مبدل گردد. چرا كه وي بر اين اساس تمامي عمران بشري را تفسير مي نمايد. چنانكه در مقابل معاش طبيعي، معاش صناعي را قرار داده و دولت و مقتضيات مدني را در ضمن وجود صناعي دانسته و تصور اندام گونه ي واضحي از دولت به دست مي دهد: «بدان كه عمر طبيعي اشخاص ... يكصد و بيست سال است، ... اما سن دولت نيز اگر چه بر حسب قرانات مختلف است. اما غالباً عمر دولت از سه نسل فراتر نمي رود و هر نسل عبارت است از سن متوسط يك فرد كه چهل سال مي باشد. از اين رو چهل سالگي پايان دوره ي رشد و نمو تا غايت آن است. ...» پس همانگونه كه عمران طبيعي در نزد ماوردي «عمران زراعي» است، عمران طبيعي در نظر ابن خلدون عبارت از «عمران وحشي» يا بدويّ مي باشد. تطور عمران از ديد ابن خلدون از وضعيت توحش به تمدن، با رسيدن عصبيت باديه نشينان به حكومتي كه در شهر استقرار مي يابد، صورت مي پذيرد. كه در پرتو تحولي همه جانبه رخ داده و نشاندهنده ي دگرگوني زيست شناختي يا اندام گونه ي انسان از جواني به كهولت و پيري است. پس ملك و دولت «غايت عصبيت»، و شهرنشيني «غايت باديه نشيني» است. تمامي عمران از باديه نشيني و شهر نشيني، فرمانروايي و رعاياي آن مانند يك نفر انسان داراي عمري محسوس مي باشند. از آنجا كه از ديد ابن خلدون اجتماع سياسي ضروري است. يعني وجودي طبيعي دارد، پس به جهت استمرار اجتماع بشري هيچگاه بي نياز از سلطه و حكمراني نخواهد بود. لذا شهر بزرگ داراي وجودي صناعي و ناچار از برقراري حكمراني در آن است. بنابراين شهرها، «از امور ضروري مردم نمي باشند كه بنا بر عموميت يافتن سختي ها به ناچار به برپايي آن اقدام نمايند، بلكه ايشان بدان ملزم گرديده و با اجبار پادشاهي و ... بدان سوق داده شدند.» در اين بحث ماوردي منطقي تر از ابن خلدون است. چرا كه به نظر او در تطور اندام گونه ي اجتماع بشري، شهر در مرحله ي كهولت و پيري قرار دارد. اين درست است كه او مي خواهد كه چنين نباشد، اما سرشت تطور غير قابل نقض، اما قابل تلطيف از طريق «مصر مزارع و حومه» مي باشد. اما ابن خلدون در ضمن تصور اندام گونه ي محتوم خويش از اجتماع، شهر را غايت باديه تلقي مي كند. مدينه از ديد او وجودي صناعي است كه لزوماً با حكمراني همراه است. و اين با تطور اندام گونه ي آن در تناقض مي باشد. كما اينكه با داده هاي تاريخي اسلامي نيز ناهمخواني دارد كه دلالت بر روي آوردن مردم به أمصار به جهت حصول به ويژگي هاي معيشتي و فرهنگي بر خلاف صحرا نشينان و باديه نشينان دارد. در تاريخ شهر نشيني اسلامي نمونه اي در كراهت از شهرنشيني جز در اشعار حنين در صدر اسلام و بعدها بيان شيخ المرابطين اوّل ابا بكر بن عمر ـ كه با رها كردن حكومت به نفع يكي از خويشان خود بنام يوسف بن تاشفين، از شهرهاي مغرب دوري گزيد و باديه نشيني را بر زندگي بسته ي شهري ترجيح داد، ـ ديده نمي شود. ماوردی و خلافت در کتاب احکام السلطانیه بعضی ازداوری های او در مورد موضوع بیعت در این کتاب کار او را درمظان بعضی نسبت ها قرار داه است. برای مثال وی با اشاره به حرکت عباس عموی پیامبر و اظهارات وی در مورد بیعت با پیامبر بیان می کند که برای بیعت رای یک فرد درصورت دارا بودن اعتبار بسیار کفایت می کند ولی در مورد این که ماوردی به این نظر پرداخته اجماعی نیست مهترین فصول کتاب مذ کور برای مباحث سیاسی بحث انعقاد امامت و موضوع های وزارت وامارت است .مهترین عقاید وی در باب امامت را می توان در چند مورد خلاصه کرد. -1این که وی به ضروری بودن حکومت اعتقاد داشته واساس ان را بر اجماع که پایه ان شرع است ونه عقل توجیه می کند . 2- ماوری در چهارچوب اهل سنت بر انتخاب خلیفه تاکید داشته و بنابراین روشن میشود که وی بر نص امامت که مورد وثوق اهل شیعه بوده موافقتی نداشته است. در مورد چگونگی انتخاب خلیفه ودستیابی او به قدرت شیوه های مختلفی وجود داشته که خلاصه انها به نظریات اهل حل وعقد واستخلاف می رسد که با توجه به رویدادهای اتفاق افتاده پس از رحلت پیامبر به وقوع پیوست .ماوردی به این دو نظر پرداخته ولی به نظریه شورا به دلیل وضعیت عینی واوضاع سیا سی که امکانی برای نظریه شورا نمی گذاشت نپرداخته است . علاوه بر پزیرش نظریه اهل حل وعقد که ماوردی نظریه مرکز حکومت را به طور ضمنی ارج می داند ولی به نظریه دو امام برای مسلمین هم تاکید دارد این نظریه اولین بار در مذاکرات سقیفه بین انصر ومهجرین پیش آمد . در مورد اتخاذ روش اهل حل وعقد باید به چند نکته اشاره شود : نکته اول :تعداد این افراد است؛ تعداد افراد در اهل حل وعقد با وقایع تاریخی ارتباط مستقیم دارد از این رو ماوردی برای ذکر این ارائ مختلف از یک ، سه و شش نفر بهره میگیرد که یک به بیعت عباس عموی پیامبر، شش نفر به شورای . عمر و سه نفر بر گرفته الگوی عقد نکاح است . نکته دوم : درباب محلیت افراد می باشد . نکته سوم :در مورد ویژگی های افراد انتخاب کنده است . از دیگر روش های انعقاد امامت روش استخلاف است که اولین مورد ان مربوط به عمر خلیفه دو است این نظریه با توجه به رقابت های قدرتی و ظهور سلطنت نظریه مناسبی برای حفظ قدرت نهاد خلافت شناخته می شود . ماوردی دلایل مربوط به عزل خلیفه را به سه گروه تقسیم می کند 1- ماوردی با پذیرش این که در صورت عدول خلیفه از خلافت وی حق خلافت ندارد ولی در عمل نحوی عزل وی را مشخص نمی سازد . 2- در صورت نقص و ناتوانی جسمانی . 3- مواردی که به نقص در رفتار بر می گشت وشامل دو زیر مجموعه حجر وقهر می باشد. کتاب های سیاسی و غیرسیاسی ماوردی برای به دست آوردن سیمای علمی ماوردی, فهرستی از آثار منتشر شده اش با مشخصات کتاب شناختی هریک ارائه می شود: 1-الاحکام السلطانیه. قاهره, مطبعه الوطن, 1298ق. بیروت, دارالکتب العلمیه, 1398ق / 1978م.افست: قم, دفتر تبلیغات اسلامی, 1406ق.264ص. توسط محمد بدرالدین النعسانی الحلبی تصحیح و منتشر (قاهره, مکتبه الخابفی, 1327 ق1909/م) و به کوشش انگرEnger در بن به سال 1915میلادی نشر یافته است. این کتاب به زبان های مختلف ترجمه شده است, آقای محمدتقی دانش پژوه گزارشی از ترجمه فارسی آن توسط قوام الدین یوسف بن حسن حسینی (درگذشت 922ق) برای رستم بهادر آق قوینلو داده است . س,کیسر(S.KEYZER) به هلندی (لاهه, 1862م) و فاگنان (E.FAGNAN.E)به فرانسه (الجزائر 1915م) ترجمه کرده اند . -2 ادب الدنیا والدین
دعوت اسماعیلیه در سرزمین بربرهاى شمال افریقا نیز اشاعه پیدا كرد و مقدمات تأسیس خلافت فاطمیان فراهم گردید. در حدود سال 281ق/894م دعوت اسماعیلیه در منطقه بحرین در شرق عربستان آغاز گردید و ابو سعید جنابى از جانب حمدان به بحرین فرستاده شد تا دعوت را در آنجا سازماندهى و رهبرى كند. ابو سعید سرانجام موفق شد كه تا 286ق/899م، قسمت اعظم بحرین را تحت نفوذ خود در آورد و دولت مستقلى را در آنجا بنیان نهد. اندكى پس از 260 ق دعوت اسماعیلیه در قسمتهایى از مركز و شمال غربى ایران، منطقهاى كه اعراب آن را جبال مىخواندند، آغاز گردید و سپس به خراسان و ماوراء النهر نیز بسط یافت. در ناحیه رى كه مركز دعوت در جبال بوده، داعى خلف حلاج آغازگر نهضت اسماعیلیه شد. پس از خلف پسرش احمد رئیس دعوت در جبال شد و سپس دستیار اصلى احمد به نام غیاث از اهل كلین، به ریاست دعوت در جبال رسید.در خراسان و نیز ماوراء النهر ، پس از فعالیتهاى مقدماتى غیاث، دعوت در آخرین دهه قرن 3ق رسما توسط داعى ابو عبدالله خادم افتتاح شد. داعى بعدى در خراسان و مناطق مجاور، امیر حسین بن على مرو رودى بود كه خود به طبقه اشراف تعلق داشت. داعى امیر حسین محمد بن احمد نسفى را به جانشینى خود برگزید. نسفى همچنین نخستین مؤلف و فیلسوف اسماعیلى بود كه تفكر مذهبى این فرقه را با نوعى فلسفه نو افلاطونى رایج در جهان اسلام در هم آمیخت. آغاز افتراقات و پایان خلافت فاطمى: پس از مرگ خلیفه مستنصر، افضل پسر بدر الجمالى كه در مقام وزارت، اقتدارى تمام داشت، توانست به قصد مستحكم ساختن موقعیت خود و با اعمال نفوذ، نزار فرزند ارشد مستنصر را كه نص امامت و خلافت بر او قرار گرفته بود، از حقوق خود محروم كند و در عوض جوانترین برادر او ابوالقاسم احمد را با لقب المستعلى بالله جایگزین وى سازد. افضل به سرعت مقامات عالى رتبه دولت و دعوت فاطمیان را وادار كرد تا با مستعلى بیعت كنند و او را به جانشینى مستنصر بشناسند. این اقدام بىسابقه، نهضت اسماعیلیه را با بحران شدیدى مواجه ساخت و اسماعیلیان كه تا آن زمان نهضت واحدى را تشكیل مىدادند، به زودى به دو شاخه اصلى مستعلویه و نزاریه منقسم شدند. در اواخر سال 488 ق نزار همراه یكى از پسرانش به دستور مستعلى در زندان به قتل رسید. با قتل جانشین مستعلى، الآمر باحكام الله در 524 ق مستعلویان با بحران جدیدى مواجه شدند كه منجر به انشعاب مستعلویه به دو شاخه حافظیه و طیبیه گردید. آمر چند ماه پیش از مرگش صاحب فرزندى به نام طیب شده بود كه تنها پسر او بوده است، اما در وقایع پس از مرگ آمر، عملا نامى از طیب در میان نیست. عموزاده آمر، ابو المیمون عبدالمجید كه عضو ارشد خانواده فاطمیان، و مدعى قدرت بود، پس از یك سال كشمكش با مخالفان، بر مسند حكومت قرار گرفت. او كه ابتدا با عنوان ولیعهد زمام امور را در دست گرفته بود، در ربیع الآخر 526، مدعى خلافت و امامت شد و لقب الحافظ لدین الله را براى خود برگزید. امامت حافظ مورد تأیید رسمى مركز دعوت مستعلویه در قاهره قرار گرفت و اكثر اسماعیلیان مستعلوى در مصر و شام، و گروهى از مستعلویان یمن كه حافظ و جانشینانش را به عنوان امامان خود شناختند، با نامهاى حافظیه و مجیدیه اشتهار یافتند. از طرف دیگر، گروههایى از مستعلویان مصر و شام، و شمار كثیرى از مستعلویان یمن ادعاهاى حافظ را باطل دانستند و امامت طیب را پذیرفتند كه ابتدا با نام آمریه، و پس از تأسیس دعوت مستقل طیبى در یمن، به طیبیه شهرت یافتند.
درآمد لم و ستم و عدل و داد از عناوين برون ديني و فطري هستند. هر كس با توجه به عقل خود ميتواند اين عناوين را درك كند. عقل هر انساني قبح ظلم و مذمت ظالم را به سادگي درك ميكند. اما شبهه پراكني، به حدي كه فضاي سالم انديشه را تحت تأثير قرار دهد، ميتواند به توجيه قبائح منجر شود.
زندگي نامه مقام معظم رهبري – بخش سوم
موضوعات: امام (ره) زندگینامه و مبارزات سیاسی به نقل از کتاب: بررسيوتحقيق از نهضت امامخميني شرح : امامخميني در تاريخ بيستم جمادي الثاني / 1320 هجري قمري ـ مصادف با سال روز ميلاد بانوي بزرگ اسلام حضرت فاطمه (ع) ـ در شهرستان «طين» چشم به جهان گشود پدر ايشان آيتالله شهيد، مرحوم سيد مصطفي موسوي ـ فرزند برومند علامهي جليل القدر مرحوم سيد احمد موسوي است که بنا به دعوت و درخواست مرد نيکوکار و بزرگوار به نام «يوسف خان کمرهاي» که براي زيارت به عتبات مقدسه مشرف شده بود ـ به منظور ارشاد و پيشوايي اهالي «خمين» به آن سامان ميروند و با دختر مرحوم «يوسف خان» ازدواج ميکنند. از فرزندان ايشان يک دختر و پسر به نامهاي «صاحبه» و «مصطفي» باقي ميمانند.
عقاید نماز • روزه • خمس • زکات • حج • جهاد • امر به معروف • نهی از منکر • تولی • تبری مهدویت: غیبت(غیبت صغری، غیبت کبری) و انتظار و ظهور و رجعت • بداء • شفاعت و توسل • تقیه • عصمت • مرجعیت و حوزه علمیه و تقلید • ولایت فقیه • متعه • شهادت ثالثه • جانشینی محمد • نظام حقوقی شخصیتها محمد • فاطمه • علی • حسن • حسین • سجاد • باقر • صادق • کاظم • رضا • جواد (تقی) • هادی (نقی) • عسکری • مهدی سلمان فارسی • مقداد بن اسود • ابوذر غفاری • عمار یاسر • بلال حبشی • جعفر بن ابیطالب • مالک اشتر • محمد بن ابوبکر • عقیل • عثمان بن حنیف • کمیل بن زیاد • اویس قرنی • ابوایوب انصاری • جابر بن عبدالله انصاری • ابن عباس • ابن مسعود • ابوطالب • حمزه • یاسر • عثمان بن مظعون • عبدالله بن جعفر • خباب بن ارت • اسامة بن زید • خزیمة بن ثابت • مصعب بن عمیر • مالک بن نویره • عبدالله بن جحش مکه مکرمه و مسجد الحرام • مدینه منوره و مسجد النبی و بقیع • بیت المقدس و مسجد الاقصی • نجف اشرف و حرم علی بن ابیطالب و مسجد کوفه • کربلای معلی و حرم حسین بن علی • کاظمین و حرم کاظمین • سامرا و حرم عسکریین • مشهد مقدس و حرم علی بن موسیالرضا عید فطر • عید قربان(عید اضحی) • عید غدیر • محرّم(سوگواری محرم)، تاسوعا و عاشورا و اربعین) • عید مبعث • میلاد پیامبر • تولد ائمه • ایام فاطمیه رویداد مباهله • غدیر خم • سقیفه بنیساعده • فدک • رویداد خانه فاطمه • قتل عثمان • جنگ جمل • جنگ صفین • جنگ نهروان • واقعه کربلا • مؤتمر علماء بغداد • حدیث ثقلین • حدیث کساء • آیه تطهیر • شیعه کُشی قرآن • نهجالبلاغه • صحیفه سجادیه شاخهها ,
مقدمه هند سرزمین هزار ادیان و دموکراسی ترین کشور جهان، یکی از دیدنی ترین مناطق این کره خاکی است، که عموما آن را کشور هفتاد و دو ملت می خوانند . تعدد ادیان و مذاهب اقوام و فرهنگ ها، این کشور را در جهان بی نظیر کرده است . . کتاب سبز (هند)، وزارت امور خارجه، تهران 1379، ص 134) در کشور هند، روزانه اکثریت مردم به آیین و مناسک دینی موجود در ادیانشان می پردازند . این آیین و مناسک که بیشتر مدیون گذشته است دائما در حال تکامل است . بدین ترتیب می توان گفت، دین یکی از مهم ترین وجوه تاریخ و زندگی معاصر هند است . هندویزم محصول فرهنگهای بسیاری است و این رادر غالب رسوم وجشنهای اجتماعی روشن میشود روزانه اعمالی شامل نمازها عبادتها و ایین گوناگون است هیچ عمل خاصی برای هیچ کس اجبارنیست (کتاب ماه دین شماره 146|اذر 1388 ص42) آئین هندو، از حیث قدمت، کهن ترین مذهب زنده جهان است و اکنون بالغ بر پانصد میلیون تن پیرو دارد. این آیین شارع و پیامبر ویژه ای ندارد و اساساً دین بومی و ارثی است و تاریخ آن مانند پیروانش در طول زمان و اعصار، به گونه ای دستخوش انقلاب و دگرگونی شده و با افسانه های گذشتگان و رسوم و عادات نیاکانی و قومی در آمیخته که اصول و فروع آن را به آسانی از یک دیگر نمی توان تشخیص داد( . جلالی نائینی، سیدمحمدرضا، هند در یک نگاه، انتشارات شیرازه، صفحه 73 جلد اول 1375) ایین هندوئی این آیین که ریشه ای بسیار قدیمی دارد بر خلاف ادیان الهی که اغاز و انجام مشخصی دارند این ایین در طی زمانها و اعصار در حال جذب عقاید و اصولی و ترک عقاید و اصول دیگر بوده و تحولات زیادی را پشت سر گذاشته است آثار توتم پرستی از نشانه های ادیان بدوی است که دیده میشود مثل پرستش گاو. در ایین ودای فدیه و قربانی مهم است معتقدند الهه میافریند و خدایان گذشته از اهمیت میافتند و خدایان جدید جای ان را میگیرند (کتاب سبز هند.عباس ملکی21-24) در سرودهای ریگ ودا نه تنها ستایش یاما و روان مردگان فراوان است بلکه از پدران و نیاکا ن یاد شده است و این جزی مهم از ایین دینی ایشان بوده و همواره بر روی زمین خوانی به نام اموات میگسترده واز نانهای گندم و برنج و حبوبات و ...می نهاده و سرودهای خطاب به ارواح نیاکان می سروده و از انها دعوت میکرده اند که بیایند و از ان خوان بخورند و بنوشند(تاریخ جامع جان ناس ص138) . جشن ها و اعیاد، نه تنها در ارتباط با رب النوع ها و ربه النوع ها هستند، بلکه در ارتباط با خورشید، ماه، گیاهان، رودخانه ها، اقیانوس ها، درختان و حیوانات اند . بعضی از اعیاد هند طرفداران زیادی دارد; نظیر عید دی والی، هلی، دسهرا، گنش چاتورتی . پنگال، جاناماساتی و شیوا راتری . این جشن ها به آیین هندوئیسم جاذبه محبوب کننده تری می دهد و سنت هندی را غنی و زنده می سازد . در اسطوره شناسی هند، قهرمانان حماسی شبیه موهاباهارات و رامایانا وجود دارند که زندگی جاوید به آنها بخشیده شده است و هنوز در زندگی روزانه مردم هند زنده اند . خدایان هندوئیسم زمانی ابرانسان و انسان هستند. (کتاب سبز هند.عباس ملکی26) در مواقع دراجرای مراسم آیینی یا مخصوص مانند عیدهای مذهبی یا از راه رسیدن میهمان غذای مفصلتری فراهم می اورند همراه با غذا سورا suraیا مدهوmadhu که نوشابه های سکر اور بود می آشامیدند .لباس مردم ساده بود .بیشتر لنگی بر کمر میبستند اما استفاده از زینت الات رواج داشت و برای صاحبان ان مطبوع و دلپذیر بود .ایام فراغت با نواختن آلات موسیقی و اواز خواندن و رقصیدن و قمار کردن میگذ شت .مسابقه گردونه رانی از ورزشهای با اهمیت و جالب بود که به عنوان بخشی از ایین های مراسم سلطنتی به شمار میامد(تاریخ هند ج1 .رومیلا تاچار .ترجمه همایون صفتی زاده48-49) نقش معبد در ایین و مراسم هند در روزهای جشن مربوط به خدای هر معبد غالبا آداب و مراسم و راه پیمایی های بسیار چشم گیر و مجللی انجام می شوند، به نحوی که افراد از مکان های دور به آن معبد می روند. از تکالیف الزامی هیچ فرد هندو نیست که به معبد برود، هر چند خیلی ها این کار را می کنند. پرستش و عبادت خدایان امری خصوصی (شخصی) به حساب می آید. فرد هندو به امید دریافت «دارشانا» (نظر یا تجربه) ای از خدای معبد اهدای نذورات و پیشکش ها، انجام دعا و طلب چیزی از خدای معبد و یا شاید انجام عهد و سوگند به معبد می رود. غالبا غذایی که به محضر خدای معبد پیشکش و بدین ترتیب مقدس و متبرک (پراسادا) شده است در اختیار زایرین معبد قرار می گیرد که این از نظر زایران سعادت بسیار بزرگ و مطلوبی است. )راهنمای ادیان زنده، جان ر. هینلز، ترجمه دکتر عبد الرحیم گواهی، ج1، ص531-558 آیین هندو، نویسنده: سیمن ویتمن، مترجم: علی موحدیان عطار ( مهمترين اعياد هندو ها هولي :holi مهمترين عيد هندوان است و سه روز و با شركت همه مردم طول ميكشد ، سرتاسر هند غرق شادي ميشود . عيد هولي در بين فوريه تا مارس برگزار شده و در شهرهايي نظير متورا چند هفته به طول مي انجامد. پایان زمستان و آغاز بهار طبیعت را جشن میگیرند. « آیین جشن دو روز است. در روز اول آتشی بزرگ در غروب و یا شب هنگام روشن میشود. قبل ازآن، آتش بزرگ دیگری برروی مکانی که از قبل آماده شده روشن میشود و تمثالی از هولیکا که از خیزران و بوریا ساخته شده و تمثال در وسط تل آتش گذارده میشود و دستیار برهمن، هفت بار آن را طواف میکند و قبل از اینکه آن را آتش بزنند، اشعاری را در ستایش هولی میخوانند. سپس مردم به خانههایشان برمیگردند. در روز دوم از صبح زود تا ظهر بر سر و روی دوستان و خویشان گرد رنگ میریزند یا با آبفشان آبرنگی میپاشند. اما مسنترها گرد قرمز را به آرامی روی صورت هم میریزند. مردم البته از رنگین شدن لباسهایشان ناراحت نمیشوند. در غروب همان روز، مردم شیرینی تعارف میکنند؛ دوستان سهبار همدیگر را در آغوش میگیرند و برای هم آرزوی خوشبختی میکنند و کودکان و نوجوانان برای ادای احترام بر پاهای بزرگترهایشان دست میکشند. ديوالي مشتق از دياوالي سنسكريت بوده و به معناي خوشه نور است.عيد ديوالي 5 روز طول كشيده و عيد نوروز هندوها بوده و در پاييز برگزار ميشود. این جشنواره پنج روزه بر اساس گاهشماری هندی، در روز پانزدهم کارتیکا آغاز میشودطی روزهای قبل از جشن، تمام خانهها پاکیزه و مرتب شده و پنجرهها برای خوشامدگویی به لاکشمی (Lakshmi)، الهه توانگری و کامیابی گشوده میشوند. ديوالي يادبودي از بازگشت راما قهرمان قصه رامايانا پس از 14 سال سرگرداني است. هندو ها در عيد ديوالي مجسمه بزرگي از كره خالص ميسازند و انرا با ساز و آواز و تشريفات خاص در رودخانه مي اندازند. گل آرایی و آتش بازی، این جشن را که پیام آور شادی، نشاط و خوشبختی در سال جدید است، از شکوه و زیبایی خاصی برخوردار میکند. روز اول روز اول دیوالی دهان ترایوداشی (Dhantrayodashi)، این نام به روز سیزدهم از نیمه اول ماه قمری کارتیکا اشاره میکند که در آن، دهان وانتاری (Dhanvantari)، یکی از نمودهای ویشنو (Vishnu) خدای هندی، از آبهای اقیانوسی که دانش طب روحانی "اهوروداً را در خود دارد، خارج میشود و به مردم کمک میکند بر علیه بیماری و مرگ مبارزه کنند. در غروب این روز، هندوها باید حمام کنند و هدایای خود را که شامل فانوسهای روشن را به خدای مرگ تقدیم کنند. روز دوم روز دوم دیوالی نارک چاتورداسی (Narak Chaturdasi) نام دارد. در این روز کریشنا (Krishna بزرگترین خدای هندویان)، اهریمنی به نام ناراکاسور (Narakasur) را نابود کرده و جهان را از ترس رهانیدهاست. مادر ناراکاسور، اعلام میکند که روز مرگ فرزندش - که موجب ناراحتی عموم را فراهم میکرده- نباید به عزاداری بگذرد و باید روزی برای جشن و شادی اعلام شود روز سوم: روز اصلی دیوالی مراسم واقعی دیوالی در روز سوم اجرا میشود. در این شب ماه به کلی غروب میکند و تاریکی کامل آسمان را فرا میگیرد. در این تاریکی، دیوالی امکان تجلی واقعی خود را به دست میآورد. در این روز مردم از لاکشمی، الهه ثروت، برای نعمات متعدد او سپاسگزاری میکنند و مراسم دعای شکرگزاری که پوجا (Puja) نام دارد، هم در سپیده دم و هم هنگام غروب آفتاب انجام میگیرد. هنگام غروب، خانهها و خیابانها با چراغها، فانوسها و شمعهای بی شمار تزیین میشود. و مردم در خارج از خانهها گرد آمده و منتظر ورود الهه به داخل خانه و برکت بخشیدن به آن هستند. در این مدت آنها به آتش بازی و تماشای فانوسها میپردازند. روز چهارم . اهمیت این روز در داستانی است که از کریشنا نقل میشود.مردم از ایندره طلب باران کافی میکنند کریشنا این کار را نکوهش میکند و میگوید که هر کس موظف است از گاوهای خود که مهمترین بخش زندگی آنها هستند نگهداری کند نه اینکه به پرستش خدایی خشمگین بپردازد. این گفته موجب خشم فراوان ایندرا میشود و طوفانی را بر سر دهکده روانه میکند. کریشنا نیز با بلند کردن تپه گوواردهان (Govardhan) و نگه داشتن آن بر فراز دهکده، از مردم محافظت میکند. تا امروز نیز در شمال هند، مردم به طور سمبولیک به پرستش تپه گوواردهان میپردازند و آن را محل عبور کریشنا میدانند در این روز، برای سال نوی اقتصادی، دفترهای پس انداز تازهای میگیرند تا سال را با موفقیت مالی و رونق اقتصادی سپری کنند. روز پنجم به خواهران اختصاص یافتهاست. در این روز یاما (خدای مرگ) به دیدار خواهر خود یامونا (Yamuna) رفت و به عنوان هدیه به او مزیتی اعطا کرد که به موجب آن، هر کس در این روز به دیدار یامونا میرفت، از تمام گناهانش بری میشد. دسه را desera: دسه را از اعياد بزرگ هنوست و 10 روز طول ميكشد كه هفت روز اول آن مراسم مذهبي در خانه است و روز هشتم جشن گرفته شده و روز دهم قرباني حيواني به دورگا همسر شيوا تقديم ميشود ماهاشي واراتري : شب يلداي هندوان همان ماهاشي واراتري خوانده ميشود. تمام روز را هندوان روزه گرفته و شب را نميخوابند و روز بعد جشن مفصلي به افتخار شيوا برگزار ميشود گنش چاتورتيgansh chatuthi : گنش پسر شيواست كه شكمي بزرگ و خرطوم فيل دارد و در اين روز متولد شده و باعث کامیابی و رفاه می شود هندوها قبل از شروع هر کاری از گنیشه تجلیل می کنند رفتن به زیارت و مسافرت ، گشودن مدارس آغاز کسب و کار و حتی در ابتدای پرداختن به هر نوع فعالیت روزمره او پاسدار خانواده است و خانه و خدایان خانگی را تواما از تاثیرات شوم و نامیمون مصون می دارد . چهارمین روز نیمه تاریک که مردم برای گنیشه بدین امید که مانع بروز مشکلات شود نذر می کنند . موقعی که چهارم گنیشه به ماه بهادراپادا ( اوت و دسامبر ) می افتد جشن بزرگی به افتخار خدای مزبور در ایلات ماهه راشتره برگزار می شود . در همین جشن خانواده ها مورتی گلی گنیشه را در محراب های خانوادگیشان نصب می کنند بیش از آمکه خدا فرا رسد خانه باید کاملا تمیز گردد و اعضای خانواده هم باید مطابق آداب و تشریفات دینی غسل کنند . و در اين عيد هندوان مجسمه گنش را از بازار خريده و پس از اجرای مراسم آن را در رودخانه ، درياچه يا دريا غرق ميكنند. . گنیشه ، خدای فیل سر را پیش از همه وظایف نیایش می کنند زیرا وی آفریننده و بر طرف کننده موانع است او همچنین امکان دسترسی به سایر خدایان را برای پیروان خود فراهم می سازد . ناواراتری،نه شبnavaratri جشن ناواراتری نه شب و ده روز طول می کشد این جشن موسوم خرمن است که بر حسب ماه نو بین وسط سپتامبر و اکتبر می افتد و به بانو – خدایانی مانند سروسواتی ، لوکشمی ، دروگا( یا پاروواتی ) اختصاص داده شده است نماد پردازی کشاورزی ناوارات ری تقریبا سراسر هند را بر می گیرد دانه های غلات به ویژه جو در طی نه روز جشن به عنوان تجلی بانو خدا جوانه می زند روز دهم به لوکشمی ، بانو خدای نیک بختی اختصاص دارد جان ماشتامي :jan mashtami روز تولد كرشنا بوده و مراسم مخصوص مذهبي به افتخار كرشنا برگزار ميشود. نارالي پورنيما : نارالي پورنيما يا روز نارگيل جشني است كه به افتخار وارونا خداي دريا برگزار ميشود . در اين روز مردم نارگيل خريده و انرا به دريا مي اندازند. راماناوامي : روز تولد راما است . هنومن جايانتي hanaman jayanti: روز تولد هنومن يا رستم هند است كه سيتا همسر راما را از چنگ راوانا نجات داد. ناگا پانچامي : پنجمين روز ناگا است و روز مخصوص پرستش مار است . در هند مار پرستي رواج داشته و مار پس از گاو و ميمون حيوان مقدسي محسوب ميشود . در اين روز شخم زدم زمين ممنوع است تا مبادا ماري كه در خاك به سر ميبرد به قتل برسد . گودي پروا :
مصطفي ملكيان از آن دسته افرادي است كه ذهن خيلي دقيقي دارد و خيلي خوب مسائل را دسته بندي و طبقه بندي مي كند. به نظرم در تحليل (منظور از تحليل شناسايي اجزاي مساله) مسائل اصلا اجزاي مساله را قاطي نمي كند و كلا خيلي تميز و شسته رفته بحث مي كند. در مورد مسائل از منظري برون ديني بحث مي كند و به نظر من يكي از برگ هاي برنده اش هميشه اين بوده است. چرا كه كار سخت تري است از اين منظر بحث كردن تا اينكه بخواهي درون ديني بحث كني. اولين بار با وي، با خواندن يكي از مقالاتش به نام زندگي اصيل، مطالبه دليل آشنا شدم. خيلي تحت تاثير مقاله قرار گرفتم. بعد از آن با دو وبلاگ "عقلانيت، معنويت" و "نيلوفر" كه آثار وي را جمع آوري مي كنند آشنا شدم. يك بار هم پاي يكي از سخنراني هايش رفتم كه بحث خيلي جالبي داشت در مورد "عقلانيت اخلاقي زيستن".
جنبش های اسلامی در قرن 20(هند،پاکستان وافغانستان) جنبش های اسلامی معاصر(هند،پاکستان وافغانستان) مقدمه با تسلط استعمارگران اروپایی بر کشور های اسلامی که چند قرن به درازا کشید،دو نوع واکنش در جوامع اسلامی علیه آن به وجود آمدند: 1-واکنش ملی گرایانه؛ 2-واکنش دین گرایانه. واکنش اول را روشنفکران تحصیل کرده در مدارس و مراکز آموزشی جدید انجام دادند که تحت تاثیر تفکر ملی گرایی غرب قرار داشتند؛اما واکنش دوم،ریشه در تمدن و فرهنگ بومی جوامع اسلامی داشت که مایه های اصلی آن آموزه های دینی بود. حال لازم است مفهوم اصلی و کلیدی این پژوهش،را تعریف و تبین کرده : جنبش اسلامی «جنبش»عبارت است از «حرکت یا رفتار گروهی نسبتآ منظم و با دوام برای رسیدن به هدف اجتماعی- سیاسی معین و بر اساس نقشه معین که ممکن است انقلابی یا اصلاحی باشد.»(آقابخشی،1374،ص213) تام با تامور در جامعه شناسی سیاسی نیز جنبش را چنین تعریف می کند: به طور کلی جنبش اجتماعی و سیاسی به کوشش جمعی برای پیشبرد هدف یا مقاومت در برابر دگرگونی در یک جامعه اطلاق می شود.(باتامور،1374،ص56) دکتر کلیم صدیقی در تعریف «جنبش اسلامی»می نویسد: نهضت اسلامی به آن بخشی از امت اطلاق می شود که امکانات و منابع معنوی،فکری،مادی وانسانی خود را در جهت تاسیس حکومت اسلامی بسیج می نماید.(صدیقی،1375،ص107) اگر بخواهیم «جنبش»را با پسوند «اسلامی»به کار ببریم،معنای آن «تلاش جمعی و نسبتآ منظم برای پیشبرد اهداف اسلامی»خواهد شد.(عارفی،1379،ص17) البته جنبش الزاما یک حزب با سازماندهی و رهبری واحد نیست.«یک جنبش معمولا به علت گستردگی افکار و عقاید،طیف وسیعی از مردم را در خود جای می دهد وغالبا به ایجاد انواع گروه های نسبتا آشکار سیاسی در درون خود گرایش دارد.»(موثقی،1374،ص2) جنبش ها اسلامی در تمام کشورهای اسلامی در یک امر محوری،اشترک دارند وآن احیای قوانین و ارزش های اسلامی است. امااساس این که این ارزش ها ماهیت سنتی داشته باشد یا نوگرا،اصلاح طلب باشد یا انقلابی،گرایش های مختلفی را در جنبش اسلامی می توان مشاهده کرد. جنبش از نظر گرایش های فکری،انواع مختلفی پیدا می کند که از بررسی آن از حوصله این پژوهش خارج است. با توجه به توضیحات فوق،«جنبش اسلامی»را در این پژوهش چنین تعریف می کنیم:جنبش اسلامی عبارت از کوشش جمعی اسلام گرایان برای تحقق عملی قوانین و احکام اسلامی در تمامی زمینه ها از طریق در اختیار گرفتن قدرت سیاسی است.شایان ذکر است که در این جا واژه های «جنبش اسلامی»،«گروه های اسلامی»،«اسلام گرا»و «بنیاد گرا یان» مترادف هم به کاررفته وازآنها معنای واحدی اراده شده است. علل و عوامل ظهور جنبشهای اسلامی معاصر: بحث های نظری در رابطه با ظهور جنبشهای اجتماعی و پیوستن افراد به این جنبشها و دست زدن به اقدامات جمعی جهت رسیدن به اهداف خاص نظریات گوناگونی درغرب مطرح شده است.ازآنجا که جنبش های اسلامی قرن 20 و یا بنیادگرایی اسلامی نوعی جنبش اجتماعی ( با رنگ و ماهیت دینی ) به حساب می آیند، دراین قسمت چند نظریه خاص مربوط به جنبشهای اجتماعی ارائه میدهیم. دررابطه باظهور جنبشهای اجتماعی دو نظریه اقدام جمعی ونظریه انتخاب حسابگرانه ودررابطه با جنبشهای اسلامی دو نظریه تجدیدحیات اسلامی و نظریه ادواری از اهمیت بسزایی برخوردارند. ا)collective action theory1 : نظریه اقدام جمعی (ا این نظریه بدنبال اعتراضات گسترده دانشجویی و جوانان در 1968 درامریکا و فرانسه پیدا شد. عده ای بر آن شدند که علل مشارکت جوانان درجنبشهای اجتماعی و درگیر شدن آنها در اقدام جمعی خشونت بار را تبیین کنند. این نظریه از سوی تد رابرت گر مطرح شد و درکتاب او تحت عنوان چرا انسانها شورش می کنند بحث شد. اساس نظر گر بر محرومیت نسبی استوار بود. به نظراومحرومیت نسبی زمانی بوجود می آید که میان انتظارات افراد و توان آنها برای رسیدن به این انتظارات و برآوردن آنها تناسب وجود نداشته باشد. یعنی زمانی که افراد برای برآوردن انتظارات خود ( چه سیاسی ، اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی ) دارای توان کافی نباشند احساس محرومیت نسبی می کنند. این محرومیت نسبی باعث احساس سرخوردگی و توسل به خشونت می شود و اقدام سیاسی و شرکت افراد در اقدامات جمعی و خشونت بار را بدنبال می آورد. البته مسالمت آمیز بودن اقدام جمعی و یاخشونت بار بودن آن بستگی به عوامل متعدد دیگر دارد. نارضایتی افراد از نظام اجتماعی و سیاسی بخاطر عدم نفوذ اجتماعی آنها و محرومیت اقتصادی آنها است. منتقدان به این نظریه می گویند که همه شرکت کنندگان دراعتراضات اجتماعی مثل دانشجویان جزو طبقات محروم نیستند و بطور مثال مشارکت در جنبش آزادی زنان ازسوی زنان متنفذی صورت می گرفت که از نظر اقتصادی در محرومیت بسر نمی بردند. بطور کلی طبقات متوسط بیشتر از طبقات محروم در جنبشهای اجتماعی شرکت میکنند. یکی ازمنتقدان میگوید که محرومیت نسبی درصد اندکی از علل پیوستن به جنبشهای اجتماعی اعتراض آمیز است. )rational choice theory) 2- نظریه انتخاب حسابگرانه بر اساس این نظریه انقلابات یا دیگر انواع اقدام جمعی و یا مشارکت مردم در جنبش های اجتماعی بخاطر احساس روانی محرومیت نسبی یا نگرانی برای اهداف اجتماعی صورت نمی گیرد. دلیل عمده شرکت افراد در اقدامات جمعی و جنبش های اجتماعی امید به کسب سود بیشتر و انگیزه های سود جویانه است. شرکت افراد در فعالیت های سیاسی نیز به همین دلیل است. منکور اولسون نظریه پرداز اصلی در این مورد بوده است. بگفته او افراد در اقدامات جمعی گسترده شرکت نمی کنند مگر اینکه سود این مشارکت بیش از زیان آن باشد. پس منافع شخصی انگیزه اصلی مشارکت افراد در احزاب و جنبش های اجتماعی و انقلابی است. انحراف از این مدل ، زمانی صورت می گیرد که زور و سرکوب و قیدوبندهای خارجی در کار باشد. منتقدان این نظریه می گویند که طرفداران این نظریه بیشتر اقتصاددانهای سیاسی هستند و اینها نمی توانند توضیح دهند که چرا افرادگاه در جنبش هایی شرکت می کنند که منافع آنها رابرآورده نمی کندو مشارکت در آنها از نظر مادی به زیان آنها نیز هست. بنظر منتقدان این نظریه ( انتخاب حسابگرانه ) مسئله ماجراجویی افرادو یاسود جمعی را تبیین نمی کند. اهداف بیشتر جنبش های اجتماعی جدید نظیر جنبش های زنان و محیط زیست خیر جمعی است تا سود شخصی. اکثر جنبش های اجتماعی جدید منافع شخصی برای شرکت کنندگان به دنبال نمی آورند. تحقیقات تجربی و عملی نشان می دهد که اهداف ایدئولوژی جمعی بر محاسبات متکی بر منافع و سود شخصی برتری دارد. 3- نظریه تجدید حیات اسلامی نظریه پرداز اصلی در این رابطه ، خورشید احمد ، از رهبران جماعت اسلامی در پاکستان است. خورشید احمد طی مقاله ای جنبش های اسلامی قرن بیست را به نفوذ استعمار در جهان اسلام ربط می دهد. به گفته خورشید احمد سلطه استعمار چهار نتیجه عمده بر جوامع اسلامی در بر داشت : الف : غیر مذهبی کردن جامعه در اثر سلطه استعمار و نفوذ آن : همه وجوه زندگی مسلمانان غیرمذهبی شد و پایه های معنوی جامعه روبه سستی نهاد. ب : وابسته شدن به غرب: در جوامع اسلامی تحت استعمار نهادهای سیاسی ، اجتماعی و اقتصادی جدید براساس تجربه غرب خلق شد که با نهادهای سنتی درتضاد بودند. ج : قطب بندی کردن آموزشی : بر اساس نفوذ استعمار دو نوع آموزش در جوامع اسلامی ایجاد شد. یک نوع آموزش ملهم از غرب در برابر آموزش سنتی و مذهبی بوجود آمد. جامعه به دو گروه نخبگان مدرن تحصیل کرده جدید و رهبری سنتی قدیم تقسیم شد. د : بحران رهبری : در نفوذ استعمار ، رهبری سنتی بطور سیستماتیک ضعیف شد و از بین رفت و نوعی رهبری سیاسی خارجی به جامعه اسلامی تحمیل گردید. این رهبری ، طرفدار غرب و از مردم خود بیگانه بود. بنظر شیخ احمد جامعه اسلامی در برابر این نفوذ استعمار و سلطه آن و عقب ماندگی و انحطاط جامعه عکس العمل نشان داد. برای نجات از این بحران و حل این مشکل چندین استراتژی مطرح شد. استراتژی مدرنیسم : طرفداران این استراتژی مدعی بودند که زمانه عوض شده است و باید ارزشهای تکنولوژی و نهادهای سیاسی ، اجتماعی و اقتصادی قدرت سلطه گر را گرفت و جامعه را به پیشرفت رساند. استراتژی اسلامی : به نظر عده زیادی از مردم علل این اوضاع و احوا ل دوری جستن از اسلام است. در این رابطه دو گروه ظهور کردند. گروه نخست دارای یک موضع سنتی بودند و معتقد بودند که سنن اسلامی را باید حفظ کرد و تغییری در آن ایجاد نکرد. آنها هیچ گونه بدعت و تغییری را نمی پذیرفتند و مخالف هرگونه پیروی از ارزشهای غربی بودند. بنابراین دوری جستن ازمظاهر تمدن جدید و تاکید بر حفظ سنت ها هدف اصلی انها بود. گروه دوم معتقد بودند که حفظ سنت های گذشته کافی نیست و پاسخی به تهدیدهای موجود نمی دهد. باید ابتدا ماهیت تمدن غرب را درک کرد و بجای آن الترناتیو ( جایگزین ) ارائه داد. پاسخ به تمدن غرب باید جامع و مثبت باشد. پس از شناخت تمدن غرب . اسلام رابه عنوان اساس تمدن و فرهنگ جدید ارائه کرد. بدین منظور لازم است به پیام اولیه اسلام رجوع کرد ه و ارتباط آن با عصر کنونی راپیدا کنیم. جنبش های اسلامی جدید ناشی از این گروه است. بنابراین جنبش های اسلامی یک عکس العمل صرف در برابر حکومت استعماری نیست ، بلکه باید آنرا در چارچوب آمال مثبت امت اسلامی برای بدست آوردن چیزی دانست که سلطه غرب آنرا از بین برد. ) cyclical theory نظریه ادواری : ( این نظریه از سوی هرایر دکمجیان در کتاب جنبشهای اسلامی در جهان عرب مطرح شده است. او نظریه خود را بر اساس ترکیب نظریات اسلام گرایان و تجربه جوامع اسلامی با نظریه های جامعه شناسی غرب استوار ساخته است. حال به بررسی جنبش های اسلامی در سه کشور هندوستان ،پاکستان و افغانستان می پردازیم . در آغاز لازم است برای فراهم شدن بستر موضوع و آشنایی با پیشینه تاریخی دین و حرکت های احیا گرای دینی در شبه قاره هند،مروری کوتاه به سیر تحول تاریخی اسلام در این سه منطقه بیندازیم،زیرا جنبش های اسلام گرای یک قرن اخیر در این سه کشور رابطه ناگستنی با پیشینه تحول سیاسی اسلام در این منطقه دارد.در واقع حرکت های دین خواهانه در این سه کشور مثل اکثر کشورهای دیگر این منطقه ،تماما پاسخی در جهت جبران شکست فرهنگی و سیاسی تاریخی مسلمانان در پی تهاجم از خارج بوده است. (عارفی،1379) هندوستان هند یا هندوستان با نام رسمی جمهوری هند (هندی: भारत गणराज्य؛ تلفظ: بهارت گنراجیا) کشوری در جنوب آسیا است که پایتخت آن دهلی نو است. هندوستان از شمال باختری با پاکستان؛ از شمال با چین، بوتان، نپال و تبت؛ و از شمال خاوری با برمه و بنگلادش همسایهاست. همچنین هند از باختر با دریای عرب، از خاور با خلیج بنگال، و از جنوب نیز با اقیانوس هند مرز آبی دارد. پهناوری هندوستان اهل سنت دیار سلمان فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه در دنياى اسلام، شخصيتهاى بزرگى نداى آزادى و عدالتخواهى سر داده و مردم را به بازگشت به اسلام راستين و مبارزه با ستم دعوت كردهاند. يكى از اين شخصيتهاىبزرگ، «سيد قطب» است كه فرياد اسلامخواهى و مبارزات او با استعمار كهنه انگليس، شايسته مطالعه و درخور تأمل است. وى در طول نيم قرن زندگى و جهاد، خدمات فراوانى در راه اعتلاى اسلام و تحقق حكومت اسلامى انجام داد. دشمنان اسلام كه تا امروز زيركانهتر از مسلمانان عمل كردهاند، رفتار سيدقطب و دوستانش را به طور كامل زير نظر گرفته و سرانجام پس از مدتها حبس و زندان، وى را شهيد كردهاند. گرچه بدخواهان نگذاشتند او به هدف مهمش كه ايجاد حكومت واحد اسلامى در سراسر جهان است برسد، فرياد رساى او اكنون پرده گوشها را در كشورهاى اسلامى به لرزه در آورده و چراغ فروزانى كه او برافروخته، مشعل هدايت جوانان مؤمن و انقلابى سراسر عالم اسلام شده است. كتابها و مقالات نافذ او كه بارها به زبانهاى گوناگون دنيا چاپ، و در سراسر جهان منتشر شده، همچون خورشيد، روشنگر دلهاى مسلمانان وحدتگرا و جوانان انقلابى است. اكنون مركز تحقيقات مجمع جهانى تقريب مذاهب كه اصلىترين وظيفه خود را گسترش ادبيات تحقيقى تقريب و شكلدادن به پژوهشهاى كاربردى و علمى پيرامون اين مقوله مىداند، معرفى طلايهداران تقريب و شناساندن انديشههاى پيشتاز و تجربههاى به جاىمانده از آنان را يكى از نخستين گامها و پيشنيازها قرار داده است. در اين مقاله، شرح حال «شهيد سيد قطب» يكى از انديشهوران اصلاحگرا، از نظر مىگذرد. اميد است آشنايى با شرح حال اين مرد بزرگ، راه را براى مبارزان و مصلحان مسلمان هموارتر سازد. تولد و زادگاه سيد قطب Sayyid Qutb در سال1906 ميلادى در روستاى «موشه» از توابع استان اسيوط مصر كه به روستاى عبدالفتاح نيز معروف است، ديده به جهان گشود. روستاى موشه يا موشا از نظر جغرافيايى در يكى از سرزمينهاى مرتفع مصر و كنار رود خروشان نيل واقع است. اكثر اهالى روستاى موشه مسلمانند و اقليتى پيرو دين مسيحيت در روستا زندگى مىكنند. محيط خانواده پدرش حاج قطب ابراهيم سر سلسله خاندان قطب بود كه پس از وفات پدر رياست اين خاندان را برعهده گرفت. از خصوصيات بارز وى اين بود كه بسيار انفاق مىكرد. بخشش وى به قدرى بود كه وقتى دارايىاش تمام شد، زمينهاى كشاورزى را يكى پس از ديگرى فروخت تا اين كه مجبور شد منزل بزرگ و زيبايش را نيز بفروشد. از عادات هر ساله او اين بود كه روزهاى عيد سعيد فطر، قربان، عاشورا، نيمه شعبان، سالروز معراج پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله و ماه مبارك رمضان، همه اهالى روستا را براى تلاوت قرآن به مناسبت روزهاى يادشده در منزل خود جمع مىكرد و پس از مراسم دورهخوانى قرآن، بهترين طعامها را به مهمانان مىداد. از ويژگىهاى ديگر پدرش كه سيد قطب از آن ياد مىكرد، تواضع او است. سيد قطب در اين باره مىنويسد: كارگرانى براى پدرم كار مىكردند. طبق رسم هميشگى او را «سيدى» خطاب مىكردند؛ اما او بسيار ناراحت مىشد و مىگفت: كوچكترها بگويند عمى الحاج و بزرگترها بگويند حاجى.(1) حاج ابراهيم از نظر سياسى عضو حزب اللواى مصر و منزلش مركز امور سياسى روستا بود. در جريان انقلاب 1919 ميلادى در مصر، اجتماعات علنى و سرى تشكيل داد و راه انقلاب را به مردم مىآموخت. حاجى قطب ابراهيم دوبار ازدواج كرد كه حاصل ازدواج اول يك دختر و حاصل ازدواج دوم سه دختر و دو پسر بود كه همگى وقتى به سن رشد رسيدند، با دولت وقت درگير شدند و همه آنها طعم تلخ زندان را چشيدند. هنگامى كه سيد قطب به جرم اسلامخواهى، به زندان افتاد، خواهرش نفيسه و خواهرزادههايش رفعت و عزمى نيز دستگير و روانه زندان شده، مورد اذيت و آزار قرار گرفتند. پس از مدتى نفيسه آزاد شد؛ ولى فرزندان نفيسه يعنى رفعت و عزمى در زندان ماندند. دولت از رفعت خواست ضد دايىاش سيد قطب شهادت بدهد تا آزاد شود؛ ولى او نپذيرفت و زير شكنجههاى شديد مأموران زندان شهيد شد؛ ولىعزمى پس از مدتى رهايى يافت (خالدى، ص42). خواهران ديگر سيد به نامهاى أمينه و حميده و همچنين برادرش محمد قطب سرنوشتى شبيه آنها داشتند. محمد قطب كه در سال 1919 ميلادى چشم به جهان گشود و به دليل مبارزات سياسى و دوران حبس، در پنجاه سالگى ازدواج كرد، هماكنون در عربستان به سر مىبرد و به كار تحقيق و تأليف اشتغال دارد.(2) مادر سيد قطب، زنى پاكدامن و از خاندانى بلند مرتبه بود و قبل از ازدواج با حاج ابراهيم در قاهره زندگى مىكرد. دو تن از برادرانش در دانشگاه الازهر مصر تدريس مىكردند. از خصوصيات مادرش اين بود كه استماع قرآن را بسيار دوست مىداشت و پسرش سيدقطب را به اين نيت به مدرسه فرستاد تا قرآن بياموزد و براى مادر تلاوت كند. مادر سيد قطب در سال 1940 ميلادى در روستاىموشهدرگذشت. دوران تحصيل پس از گذراندن دوران كودكى، پدر و مادر سيد قطب تصميم گرفتند او را به مدرسه بفرستند؛ ولى او تمايلى به مدرسه رفتن نداشت؛ اما با تشويق پدر و مادر در سال 1912 ميلادى به مدرسه رفت. بعضى اهالى روستا درباره مدارس دولتى حس بدى داشتند و آن را مخالف قرآن آموزى مىدانستند. وقتى سيد در سال دوم ابتدايى مشغول تحصيل بود، صاحب مكتبخانه كه با حاجى ابراهيم رابطه دوستى داشت، از او خواهش كرد فرزندش را از مدرسه به مكتبخانه انتقال دهد تا قرآن حفظ كند و مسائل اسلامى را فرا گيرد. صبح روز بعد سيد به توصيه پدر به مكتب رفت. سيد تصميم گرفت هم درس بخواند و هم قرآن حفظ كند و بنابراين تصميم، در سال دوم ابتدايى حفظ قرآن را آغاز كرد و در سال چهارم ابتدايى يعنى در ده سالگى حافظ كل قرآن كريم شد. سيد از همان كودكى اهل دقت بود و هر حرفى را بدون دليل نمىپذيرفت. خود وى مىگويد: روزى عالمى از دانشگاه الازهر قاهره براى تبليغ به روستاى ما آمد. شبى از شبها كه بر روى منبر سوره كهف را تفسير مىكرد، اين آيه را خواند: ذلك ما كنا نبغ(كهف (18)، 64). من از پايين منبر پرسيدم: «يا شيخ! چرا حرف ياء در كلمه نبغ بدون جازم حذف شده است؟»(3) وى به كتاب و كتابخوانى بسيار علاقه داشت؛ به طورى كه بين مردم روستا به اين صفت معروف شده بود. پس از مدتى با خريد كتابهايى كه هر هفته كتابفروش محله به نام عمو صالح، به روستا مىآورد، كتابخانه شخصى كوچكى كه داراى 25 جلد بود، فراهم كرد و اين كتابخانه كوچك، يگانه كتابخانه روستاى موشه بود. وى كنار آموزشهاى قرآنى توانست پس از 6سال در سال 1918 ميلادى دوره ابتدايى كلاسيك را نيز با كاميابى به انجام برساند. پس از اين دوره، وى در جلسات هفتگى پدرش پيرامون اوضاع اجتماعى و سياسى مصر حضورى مستمر يافت و اين در حالى بود كه سيزده سال داشت (همان). سفر به قاهره و ادامه تحصيل سيد قطب به مدت دو سال به سبب اوضاع آشفته داخلى نتوانست تحصيلات خود را ادامه دهد؛ اما در سال 1920ميلادى براى ادامه تحصيل به قاهره سفر كرد و در منزل دايىاش، احمد حسين عثمان سكونت گزيد. حدود 16سالگى وارد دانشسراى عبدالعزيز قاهره شد. او بعد از اتمام دوره دانشسرا و دريافت گواهينامه تدريس در مدارس ابتدايى به استخدام وزارت تعليم و تربيت درآمد. زمانى كه دانشجوى دانشگاه دارالعلوم بود، رياست دانشگاه را دكتر طه حسين به عهده داشت. در سال سوم دوره دانشجويى، كنفرانسى به وسيله رياست دانشگاه ترتيب داده شد تا سيد در آن سخنرانى كند. او با مقالهاى تحت عنوان «مهمه الشاعر فى الحياه، شعر الجيل الحاضر» همگان را به شگفتى واداشت. وى در زمان دانشجويى بسيار با نشاط و آگاه بود و با شجاعت از اوضاع علمى و فرهنگى دانشگاه انتقاد مىكرد. با وجود اينكه هنوز جوان بود، از بحث با استادان در زمينههاى علمى، اقتصادى، و اجتماعى هراسى نداشت. استادان دانشگاه نيز از تلاش و پشتكار سيد، متعجب و در عين حال خوشحال بودند. به گفته استادش، محمدمهدى علام، جرأت و استقلال سيد باعث شده تا محبوب دلها و از مفاخر دارالعلوم باشد. سيد در 1932 ميلادى با مدرك ليسانس در رشته ادبيات عرب، از دانشكده دارالعلوم فارغ التحصيل شد و همان سال در تشكيل جماعتى به نام جماعت دارالعلوم مشاركت كرد. هدف اين جمعيت كه از بين فارغ التحصيلان دارالعلوم انتخاب مىشدند، دفاع از ادب و لغت عربى بود. اين جماعت پس از مدتى مجلهاى به نام «دارالعلوم» منتشر مىكرد. سيدقطب در سال 1933 ميلادى به استخدام وزارت تعليم و تربيت مصر درآمد و همان سال در مدرسه داووديه مصر در جايگاه معلم ابتدايى به امر مقدس تدريس پرداخت. او سپس در مدارس دمياط، بنى سويف و مدرسه ابتدايى حلوان به تدريس مشغول بود تا اين كه پس از شش سال تدريس در مدارس گوناگون، در تاريخ 1940 در جايگاه كارمند، به اداره مركزى وزارت تعليم و تربيت مصر انتقال يافت و به ترتيب در بخشهاى روابط عمومى، آمار، بازرس مدارس ابتدايى مشغول فعاليت شد. در سال 1945 ميلادى دوباره به بخش روابط عمومى برگشت و تا سال 1948 ميلادى در اين قسمت مشغول به كار بود. اعزام به امريكا سيدقطب به همراه دوستانش(4) در دانشگاه با فعاليتهاى سياسى و اجتماعى بيشتر آشنا شد و با آشنايى پيشين كه به وسيله دايى خود از حزب «وفد» داشت، به عضويت اين حزب درآمد و مقالات خود را در نشريه اين حزب منتشر كرد. بعد از انتشار مقالاتى در باره مشكلات مصر، دولتمردان مصر تصميم گرفتند سيد قطب را براى مأموريتىكارى به امريكا اعزام كنند. وزارت تعليم و تربيت مصر سيد را به بهانه تحقيق در شيوه تربيت در مدارس امريكا اعزام كرد؛ اما آنها از اين تصميمگيرى دو هدف را پى مىگرفتند: 1. سيد قطب از جامعه علمى ـ فرهنگى مصر دور شود تا ديگر نتواند اذهان عمومى را متوجه حركت اسلامى كند؛ 2. در مدت اقامت خود در امريكا تحت تأثير فرهنگ غرب قرار گيرد و به اصطلاح نظرش از غربستيزى، به غربزدگى برگردد. وى در سال 1948ميلادى سفرش را با كشتى از بندر اسكندريه به نيويورك آغاز كرد. پس از ورود به نيويورك به انجام مأموريت محوله پرداخت و هر روز به مدارس امريكا مىرفت و از نحوه آموزش در آنجا اطلاعاتى كسب مىكرد. او حدود دو سال در امريكا اقامت داشت و در اين مدت از طريق جرايد، راديو و تلويزيون و با شمّ سياسى بالايى كه داشت، فهميد امريكا مىخواهد از سلطه انگليس بر دنيا بكاهد و خود، استعمار كشورهاى عربى و اسلامى را ادامه دهد؛ بدين سبب تصميم گرفت هنگام بازگشت به مصر با نوشتن مقاله، به مردم به ويژه نسل جوان آگاهى بخشد و طرح امريكا را آشكار سازد. بازگشت به مصر سيد قطب در سال 1950 ميلادى به مصر بازگشت و در جايگاه دستيار دفتر وزير تعليم و معارف مصر، مشغول كار شد. سفر به امريكا نه تنها او را از اهداف و آرمانهايش دور نكرد، بلكه مصمم شد با استعمار بجنگد؛ اما چون نبرد فرهنگى را از درون حكومت مقدور نديد، در 1952 ميلادى استعفانامه خود را تقديم وزارت كرد و اعلام داشت ديگر حاضر به همكارى با آنها نيست. تا دو سال استعفاى او مورد قبول واقع نشد؛ ولى سرانجام در اوايل سال 1954 با استعفاى وى موافقت شد (خالدى، ص88). در سنگر مطبوعات سيد قطب از سنين جوانى در مطبوعات مصر مقاله مىنوشت و به روزنامهنگارى علاقه وافرى داشت. نخستين مقاله وى در 16سالگى در مجله «صحيفه بلاغ» در سال 1922 ميلادى چاپ شد. وى ابتدا با نشريات معروفى چون البلاغ، البلاغ الاسبوعى، الجهاد، الاهرام، و غيره همكارى مىكرد و مرتب براى اين نشريات مقاله مىنوشت (همان، ص98). سيد قطب در چهل سالگى همزمان با آغاز تفكر در باره حركت اسلامى و انقلابى با نشرياتى چون الكتاب المصرى، الكتاب السوادى، الشؤون الاجتماعيه و غيره همكارى داشت. پس از چند سال در مجله «اللواء الجديد» نيز كه شاخه جوانان حزب وطنى مصر آن را چاپ مىكرد، مقاله نوشت؛ اما پس از اندكزمانىبه علت انتقاد شديد سيد از استعمار و اتهام همكارى دولت با آنان، تعطيل شد. وى پس از تعطيلى مجله اللواء الجديد، دست از مبارزه نكشيد و در جايگاه سردبير و نويسنده مجله «الدعوه» كار خود را ادامه داد. مقالات وى در اين نشريه، دعوت از مردم براى انقلاب، تشكيل حكومت اسلامى و تغيير حاكميت بود؛ اما اين مجله را نيز پس از مدتى رژيم مصر تعطيل كرد. سيد باز هم نااميد نشد و با همكارى يوسف شماته، نشريهاى به نام «العالم العربى» را منتشر ساخت. يوسف شماته در جايگاه مدير مسؤول و سيد قطب در مقام سردبير مشغول فعاليت شدند (همان، ص103). سيد در نشريه العالم العربى بر خلاف همه نشريات مصرى كه تاريخ روز را به ميلادى درج مىكردند، بر اساس تاريخ هجرى قمرى مىنوشت. وى همچنين در سال 1948ميلادى با همكارى جمعيت اخوان المسلمين، مجله «الفكر الجديد» را تأسيس كرد و در اين مجله نيز طرفدارى از اصلاحات و تغيير حاكميت موجود را جزو اهداف خود قرار داد. مقالات سيد در اين مجله از تندترين و در عين حال قوىترين مقالات به شمار مىرود.(5) با ادامه موضع انقلابى در مقالات سيد، اين نشريه هم تعطيل شد. در سال 1954 جمعيت اخوان المسلمين مجلهاى به نام «اخوان المسلمين» چاپ كرد و سيد قطب را در جايگاه رئيس هيأت تحريريه آن برگزيد. اين هفتهنامه روزهاى پنجشنبه منتشر مىشد و نخستين شماره آن در 17 رمضان 1373 قمرى به چاپ رسيد. سيد در اين هفتهنامه افكار اسلامى و انقلابى خود را بيش از گذشته منتشر كرد؛ از اينرو پس از چاپ دوازده شماره در تاريخ 6 ذىالحجه 1373 از انتشار آن جلوگيرى شد و اين واپسين فعاليت مطبوعاتى سيد قطب به شمار مىرفت؛ زيرا در همين سال دستگير و روانه زندان شد. سيد قطب در طول حيات 25ساله مطبوعاتى خود، 455 مقاله و قصيده در مجلات و روزنامههاى گوناگون مصر چاپ كرد (خالدى، ص109). وى كه نيمى از زندگى خود را با نشريات مختلف سپرى كرد، در اين مدت پى برد كه رفتار و عملكرد بعضى از اين مطبوعات مشكوك است و از چاپ مقالات وى خوددارى مىكنند و دريافت كه بعضى از آنها با بيگانگان در ارتباطند؛ به همين سبب مقالهاى تحت عنوان «الدوله تخفق الأدب» ضد اين دسته از نشريات نگاشت و آنها را رسوا كرد (همان، ص111). استادان و افراد تأثيرگذار بر سيد قطب افراد متعددى بر سيدقطب تأثير عقيدتى داشتند كه اينجا به اسامى دو تن از آنها اشاره مىكنيم: 1. ابوالاعلى مودودى (م1979م): مودودى، يكى از متفكران بزرگ پاكستانى معتقد به ضرورت تشكيل جامعه اسلامى و مبارزه با استعمار بود. وى در سال 1941 ميلادى در هندوستان، حزب «جماعت اسلامى» را تأسيس كرد كه شباهت بسيارى به تشكيلات اخوان المسلمين مصر داشت (پيامبر و فرعون، ص48). وى نويسنده كتابهاى الاسلام اليوم، منهاج الانقلاب الاسلامى، الحكومة الاسلاميه، الاسلام و المدينه، تدوين الدستور الاسلامى و المصطلحات الاربعة فى القرآن است و سيد قطب در زندان با افكار و آثار او آشنا شد (سيرى در انديشههاى سيدقطب، ص9). از نظر ابوالاعلى مودودى، اسلام دين كاملى است و اگر كسى به بخشى از اسلام عمل كند و بخش ديگرى را رها سازد، مرتكب ارتداد جزئى مىشود. وىاسلام بدون حاكميت را اسلام نمىداند. آثار ابوالاعلى تأثير شگرفى بر فكر و ذهن سيد قطب داشته است. هنگامى كه سيد دستگير شد، در پاسخ اين پرسش كه آيا افكارت را از مودودى گرفتهاى، پاسخ داد: فكر و نظر من همان انديشههاى ابوالاعلى مودودى است. 2. عباس محمود عقاد: سيد قطب پس از ورود به قاهره به واسطه دايىاش، احمد حسين عثمان با او آشنا شد و به دليل مشتركاتى كه سيد با او داشت،(6) تحت تأثير افكار او قرار گرفت. سيد مدتى در مدرسه عقاديه كه زير نظر عقاد اداره مىشد، درس خواند و در اين مدت با افكار و عقايد او آشنا شد؛ اما پس از مدتى آثار ادبى او را نقد كرد. زمانىكه سيد در سال 1951 ميلادى به طور رسمى به اخوان المسلمين پيوست، عقاد كه با اخوان المسلمين به شدت مخالف بود، از سيد قطب انتقاد كرد و تحت مقالهاى با عنوان «ارادة الغفلة» به سيد بىحرمتى كرد (خالدى، ص146). انديشهها و اعتقادات سيد قطب سيد قطب در جايگاه مغز متفكر جمعيت اخوان المسلمين بين سالهاى 1952 تا 1964 ميلادى مطرح بود و همواره مقابل كسانى كه از اين جنبش ضد استعمارى انتقاد مىكردند، مىايستاد. وى در باره «اخوان المسلمين» مىگويد: خداوند اخوان المسلمين را زنده بدارد كه مصر را زنده نمود و مفهوم جهاد را كه از نظر مردم فقط شعار دادن و كفزدن بود، تغيير داد و مفهوم اصلى آن را كه كار و فداكارى است، به آن بازگردانيد و چگونگى نبرد را كه منحصر به تبليغات بود، به قربانى شدن و شهادت در راه خدا تبديل كرد (سيد قطب، 1370، ص107). سيدقطب معتقد است هر گروه و دولتى كه به يكى از كشورهاى اسلامى حمله نظامى مىكند، بايد تحريم سياسى و اقتصادى شود. وى مىگويد: انگلستان و امريكا با همكارى روسيه در بيرون راندن ما مسلمانان از فلسطين شركت نمودند. فرانسه در شمال افريقا بر ضد ما جنگيد و در آزار و شكنجه ما شركت كرد و هنوز هم دسته جمعىبر ضد ما و دين ما كوشش مىكنند؛ به همين دليل، هر گونه معاهده و هر گونه همكارى با اين كشورها از نظر اسلام نامشروع است و البته مردم مسلمان حق ندارند كه در عمل نامشروعى با دولت همكارى كنند؛ بلكه بايد به هر وسيلهاى كه مقدور باشد دولت را از ارتكاب هر عمل حرامى بازدارند (همان، ص100). سيد قطب از تمام شركتهاى اسلامى مىخواهد روابط اقتصادى خود را با دشمنان اسلام قطع كنند و معتقد است كه همكارى شركتها و مؤسسات تجارى با دشمنان اسلام نامشروع است (همان، ص101). وى همانند ديگر متفكران متعهد جهان اسلام به شدت با فرهنگ غرب مخالفت، و از انديشه و اخلاق غربى انتقاد مىكرد و مقالهاى به نام «عود الى المشرق» از مجله العالم العربى در اين زمينه چاپ كرد. سيد قطب جامعه را به دو نوع جاهلى و اسلامى تقسيم مىكند. او در اين زمينه مىگويد: امروز در جاهليتى به سر مىبريم كه هنگام ظهور اسلام وجود داشت و بلكه تاريكتر از آن. تمامى آنچه در اطراف ما است، جاهلى است. وظيفه ما اين است كه اولاً تحولى در درون خود به وجود آوريم تا بر اساس آن بتوانيم جامعه را دگرگون كنيم. اسلام بيش از دو جامعه نمىشناسد. جامعه جاهلى و جامعه اسلامى. جامعه اسلامى جامعهاى است كه در تمامى ابعاد عقيده و عبادت، شريعت و احكام، سلوك و اخلاق اسلامى در آن تحقق يافته است و جامعه جاهلى جامعهاى است كه به اسلام عمل نمىكند. اين انديشه سياسى سيد قطب ما را به ياد حضرت امام خمينى قدسسره مىاندازد كه فرمود: حكومت يا طاغوت است يا اسلام. در واقع سيد قطب معتقد است: اسلامى كه دشمنان معرفى مىكنند با اسلامى كه رسول گرامى صلىاللهعليهوآله آورد، تفاوت عميق دارد. سيدقطب نخستين انديشهور جهان اسلام است كه كلمه «اسلام امريكايى» را مطرح كرده بود. به اعتقاد او، اين روزها امريكايىها نيازمند اسلام هستند تا در خاورميانه و كشورهاى اسلامى با كمونيسم بجنگد(ما چه مىگوييم، ص91). وى معتقد است جامعهاى كه مردمش مسلمانند اما احكام آن را رعايت نمىكنند، هرچند نماز بخوانند، روزه بگيرند و به حج بروند، به هيچوجه جامعه اسلامى نبوده، در رديف جامعه جاهلى قرار دارد؛ چنان كه به اعتقاد او جامعهاى كه خدا را قبول دارد، ولى به مردم اجازه نمىدهد دين را به جامعه سرايت دهند، بلكه فقط اجازه مىدهد مردم خدا را در مساجد عبادت كنند، جامعه جاهلى است. سيد قطب به جنبش يهود و صهيونيسم نيز به شدت بدگمان بود و آن را عامل انحطاط و عقبماندگى جوامع اسلامى مىدانست. وى هدف صهيونيسم را تضعيف عقيده اسلامى مىداند و مىگويد: نقشههاى صهيونيسم و استعمار از لابهلاى كتابها و برنامهها و سخنرانىهاى سردمداران و نيز بازىهاى عمال آنها بيانگر اين حقيقت است كه آنها درصدد تضعيف عقيده اسلامى و محو اخلاق در جامعه اسلامى هستند و مىخواهند اسلام را از اينكه مصدر و منبع قانونگذارى باشد، دور سازند. سيد در كتاب معالم فى الطريق ضرورت جهاد ضد دشمن را اجتنابناپذير مىداند و مىگويد: برقرارى حكومت خداوند بر روى زمين و محو حكومت بشرى، گرفتن قدرت از دست بندگان غاصب و برگرداندن به خدا، اقتدار بر اساس قانون الاهى و از بين بردن قوانين ساخته بشر فقط از طريق موعظه و حرف صورت نخواهد گرفت. سيد قطب، اسلام را يگانه دين رهايىبخش از مشكلات جوامع بشرى مىداند و معتقد است كه هيچ نظامى غير از نظام اسلام نمىتواند سعادت بشر را فراهم سازد(عدالت اجتماعى در اسلام، ص23، 27 و130). سيد در باره آزادى انديشه معتقد است كه آزادى يعنى رهايى از همه قيود، غير از بندگى خدا (مسجدجامعى، ص163). او آزادى را در عبد خدا بودن مىداند و مىگويد: كلمه «لا إله إلا الله» شاهفرد و اساس طرز فكر اسلامى است. هدف از اين جمله، طريقه كاملى است براى يك زندگانى كه بر پايه آزادى وجدان از هر گونه بندگى غيرخدايى پىريزى شده است (همان، ص52). بر پايه همين آزادانديشى، وى از جمله عالمان اهل سنت است كه از برخى خلفاى صدر اسلام به ويژه از بنىاميه به شدت انتقاد مىكند و احترام به خلفاى صدر اسلام و صحابه را كه از نظر اهل سنت واجب است، لازم نمىداند. وى در باره ابوسفيان مىگويد: او كسى است كه از روى ميل اسلام نياورد تا اينكه اسلام غلبه كرد. او از اسلام و مسلمين كينه داشت و شادى خود را هنگام شكست مسلمين ابراز كرد. [همچنين در باره يزيد بن معاويه مىگويد:] او اسلام را نمىشناخت. از قوميت خود دفاع مىكرد. از نظر دورى روحش از حقيقت اسلام، شبيهترين مردم به بنىاميه بود و از عثمان به دليل اينكه در شب عروسى دخترش به دامادش حارث بن حكم دويست هزار درهم از بيتالمال مسلمانان هديه كرد، انتقاد مىكند و مىگويد: رفتار عثمان ناعادلانه بود. او به صورت غير قانونى [از بيتالمال] انفاق مىكرد (مطاعن سيد قطب، فى أصحاب رسولالله، ص159)؛ چنان كه تبعيد ابوذر به وسيله عثمان، بىعدالتى ديگرى بوده است (همان، ص376). انديشه وحدت در كلام سيد قطب سيد قطب متفكر و دانشمند بزرگ مصرى، آفت بزرگ جوامع اسلام را ملىگرايى مىداند و معتقد است تا وحدت ميان مسلمانان جهان حاصل نشود، امپرياليسم غرب بر منابع مالى مسلمانان چنگ خواهد انداخت. علت مخالفت سيد با ملىگرايى اين است كه ملىگرايى در مقابل وحدت مسلمانان قرار گرفته. همين انديشه سيد، يكى از مواردى بود كه باعث تيرگى روابط او با جمال عبدالناصر شد؛ زيرا جمال عبدالناصر به ناسيوناليسم عربى معتقد بود؛ در حالى كه سيد قطب با ملىگرايى به شدت مخالفت مىكرد. وى در نوشتارى مىنويسد: بىترديد، انديشه تنگ و تاريك ملىگرايى در درون مسائل داخلى ما انديشه ويرانگرى بود؛ انديشهاى كه نيروهاى ميهن بزرگ اسلامى را پراكنده ساخت و آن را به دولتهاى كوچك ناتوان بىارزشى كه با هيچچيزى، قدرت مقابله ندارد، تبديل نمود. انديشهاى بود كه به امپرياليسم غربى اجازه و امكان داد روزانه يك كشور اسلامى را بدَرَد و بخورد؛ در حالى كه اطمينان دارد اين مرزهاى ساختگى به هيچ دولت كوچكى اجازه كمك به ديگرى را نخواهد داد (تاريخ فرهنگ معاصر، ش 6، ص278، به نقل از مصر الفتاه، 6سپتامبر 1951م). سيد قطب همچون سيدجمال الدين اسدآبادى مرزهاى جغرافيايى را در هم شكست. وى معتقد بود هر جا مسلمانى هست، آنجا قلمرو اسلام است. در جريان ملى شدن صنعت نفت ايران، وى نامهاى به آيت الله سيدابوالقاسم كاشانى نوشت و از نهضت ملىشدن صنعت نفت حمايت كرد. سيد قطب در اين نامه نكات بسيار مهمى را بيان مىكند. به اعتقاد او، نهضت ملىشدن صنعت نفت، نهضت ملى نيست؛ بلكه نهضتى اسلامى به رهبرى شخصى روحانى است. وى اين گام را قدمى در راه استقرار نظام اسلامى و كوتاه كردن دست اجانب از كشور ايران مىداند. همچنين در اين نامه مسلمانان را به وحدت و دورى از تفرقه فرا مىخواند. مبارزات سياسى سيدقطب مهمترين دوران مبارزه سيدقطب به زمانى مربوط مىشود كه به جمعيت اخوان المسلمين پيوست. جمعيت اخوان المسلمين يكى از جمعيتهاى مبارز در سالهاى 1930 تا 1960ميلادى بود كه در بيشتر كشورهاى عربى فعاليت مىكرد و مقر اصلى آن در مصر قرار داشت. اين جمعيت را حسن البناء (م1368ق) در شهر اسماعيليه مصر در ذىالقعده سال 1347 پايهگذاشت و فعاليت خود را در مدرسه «التهذيب» با تعليم قرآن، تجويد، حديث، تفسير و ديگر علوم اسلامى، آغاز كرد. حسن البناء در سال 1350قمرى، رسالهاى دربردارنده اهداف جمعيت اخوان المسلمين منتشر كرد و در جايگاه دبيركل جمعيت برگزيده شد. هنگام جنگ اعراب و اسرائيل در سال 1948 ميلادى جمعيت اخوان المسلمين به يارى ملت فلسطين شتافت و بسيارى از اعضاى آن در اين جنگ شركت كردند. پس از اين وقايع، از طرفى محبوبيت اخوان المسلمين بين مسلمانان به شدت افزايش يافت و از طرف ديگر، دربار مصر و استعمار پير انگليس از آنان عصبانى و ناراحت شدند؛ از اينرو به فرمان ملك فاروق در سال 1368 قمرى فرمان انحلال جمعيت صادر شد و به تلافى اين فرمان، جمعيت اخوان المسلمين نخست وزير مصر(نقراشى پاشا) را كشتند و حكومت وقت نيز به تلافى اين اقدام، دبير كل اين جمعيت يعنى «حسن البناء» را در سال 1369ق ترور كرد (دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج7، ص271). ترور حسن البناء زمانى بود كه سيدقطب در امريكا به سر مىبرد. او مىديد كه نشريات امريكايى به شدت از كشتهشدن حسن البناء ابراز خوشحالى مىكنند؛ بدين جهت همانجا تصميم گرفت پس از بازگشت از امريكا در سال 1951 ميلادى به طور رسمى به اخوان المسلمين بپيوندد. وى چنان به اين گروه علاقه داشت كه هميشه مىگفت: من در سال 1951 ميلادى متولد شدم (پيامبر و فرعون، ص39). سيدقطب پس از عضويت در جمعيت اخوان المسلمين، ابتدا عضو مكتب ارشاد، سپس در جايگاه رئيس هيأت تحريريه نشريه اخوان ال
روشنفكري ديني چيست؟ روشنفكر ديني كيست؟ آگوستين قديس در كتاب اعترافات خود مي گويد: سخت ترين پرسش در باب مفاهيمي است كه گويي همگان پاسخ آن را مي دانند؛ مفاهيمي نظير عدالت، آزادي. شايد مفهوم «روشنفكري ديني» نيز به سبب گذر از مسير تجربه مند انديشه هاي سودانگار و متعارض در زمره چنين مفاهيمي جاي گرفته باشد. در تفسير و آشكار ساختن هر موضوعي، نخست بايد نوع نگرش به آن سوژه را مشخص كرد. چرا كه هر ديدگاه از رويكرد همان منظر حاصل مي شود و مسلما پيش فهم ها، اصول موضوعي و عوامل پديدآورنده خاص خود را مي طلبد. از اين رو لازم به ذكر است كه رويكرد حاضر در تبيين مقدمات مفهوم مذكور تنها از خاستگاه نگرش تاريخي-انتقادي بيان خواهد شد. ۱ - روشنفكر ديني چيست؟ بهتر است به جاي پرسش از چيستي روشنفكر ديني، بپرسيم روشنفكر ديني چه هست تا به اين شكل مبناي پرسش را از چيستي مفهوم ساري به پرسش از هستندگي و چگونگي به بار نشستن آن مفهوم انتقال دهيم. شايد به اين صورت بتوان در تحليل انطباعات با واسطه از برانگيختگي هاي معنايي تركيب مزبور جلوگيري كرد؛ چراكه در پيشامد نقصان تعارض واژگان «روشنفكري» و «ديني» و در نشر مفاهيم تركيبي و انتخابي، با وجود عدم انطباق تصور مفهومي با خطوط رايج، برخي سعي بر ديكته همان مفهوم ها بر اذهان ديگري دارند كه مسلما محصول چنين فضاي نسبي و تكثرگراي مفاهيم، ناسازگاري و گاه نزاع خواهد بود. به اين باب محل بحث سطور پيش رو با توجه به ساختار مفهومي واژگان تركيب مذكور، پرسش از تحقق مفهومي تحت عنوان روشنفكري ديني است و اينكه آيا روشنفكر ديني مي تواند نسبتي با دين و عقلانيت انتقادي داشته باشد؟ 2 – بسياري از بانيان جريان مزبور، در تبيين و تكوين مفهوم «روشنفكري ديني» بسيار شتاب زده و به طرز ناكارآمدي كوشيده اند تا احتمال وقوع بحران برانگيختگي معنايي را به واسطه دو قيد متنازع مهار كنند: نخست رهيافت همسان گرايي و هماهنگي ميان دين و بنيان جهان شمول مدرنيته و ديگري رهيافت انتقادي و انتخابي به باستان (سنت) و مباني مدرنيسم كه متاسفانه نه منظور از چيستي همسان گرايي را كاملامشخص كرده اند و نه حدود رويكرد انتقادي و گزينشي را ترسيم كرده اند. از اين رو علي الاصول بايد جايگاه روشنفكر ديني را به عنوان كسي كه تفكر متجدد غرب را پذيرفته و سعي در سازگاري و هماهنگي مفاهيم و انديشه هاي ديني با فرهنگ مدرنيته غربي را دارد، در قامت يك «نئو سنت گرا» يا «اصلاح طلب ديني» شناخته و بپذيريم حتي اگر بسياري از آنها خود را با چنين كسوتي بيگانه بدانند. با اين حال احتمال تحقق روشنفكري ديني منوط به پذيرش دو تفكيك ساختارگرايانه اي است كه انكار هر يك از تمييز ها مشروعيت و توان حضور اين مفهوم را سلب خواهد كرد و مسلما هيچ جزيي قابل فروكاستن بر جزو ديگري نخواهد بود. به اين باب از يك سو تفكيك ميان ذات و عرض دين و از طرفي ديگر تفكيك ميان صور اجتناب پذير و اجتناب ناپذير مدرنيته، مقدمات حيات متعارض «روشنفكر ديني» را مهيا خواهد كرد كه طبقه بندي پرمخاطره اي از كارنامه اجرايي خود نمايش خواهد داد. 3 – اگرچه روشنفكران ديني محاط به يك مخرج مشترك واحد هستند اما با اين حال رفتار كار فكري آنان از گرايش ها و الگوهاي متغيري تبعيت مي كند كه در منطق مدرسي و شرعي آنها پارادايم ها و انطباعات وابسته اي را ترسيم خواهد كرد. از اين رو شاهد طبقات متكثر نظري و تئوريك گفتمان روشنفكران ديني هستيم كه در خطوط مقابل اصول شرع و روشنفكري ارگانيك ظاهر مي شوند. لايه نخست از طبقه مزبور به رفرميست ها و اصلاح طلبان ديني اطلاق مي شود كه منطق آنان بر منطق مدرسي و فلسفي استوار است مرحوم مطهري نماينده بارز اين نسل است. اما طبقه بعدي بر خلاف اصلاح طلبان، با تاكيد بر سنت ديني و روش فلسفي يوناني، به هيچ روي با نقد سنت دين موافق نيست از اين رو در فاصله حداكثري با بنيان مدرنيته و در تكاپوي ارتباط ميان دنياي كهن و اكنون است؛ سيدحسين نصر را به عنوان نماينده اين گروه مي شناسيم. دسته اي ديگر با تمركز بر منطق تئوريك غربي و ماهيت روش شناختي دين، رهيافت معادلات همزيستي دين و مدرنيته را در بنيان آزادي و از مجراي علوم طبيعي پي گرفتند. اما ديدگاه ديگر اين طبقه برخلاف انديشه پيشين بر اساس فلسفه علم و با تمركز بر عرفان و آزادي، كمترين درگيري و تداخل مفهومي و مواجهه انتقادي را با غرب پيدا كرد؛ چراكه انتقاد آنان به جاي بنياد و ساختار مدرن بر مبناي اخلاق دنياي غرب بود. اما در لايه متاخر تقسيم بندي مزبور به هرمنوتسين هاي تاريخ مداري مي رسيم كه در تلاش بودند تا از محيط خارج، ارتباط سنت و دين را به وسيله خرد نقاد نوبنياد تحليل كنند تا از اين رو در فعليت عملكرد استعلايي آنان هم شاهد نقد راديكال بنيان مدرنيته باشيم و هم بنيان دين را در چالشي ساختاري نظاره كنيم كه شبستري از سرآمدان طبقه مذكور است. البته لازم به ذكر است تنها به حكم فعليت كار عقلي آنها است كه طبقه بندي مزبور صورت پذيرفت اما با تمام اين اوصاف تسامح تصنعي آنان هيچ گاه نمي تواند تنها محاط به جامعه ايران باشد.
تحلیل جامعه شناسی جریان های روشنفکری در ایران خاستگاه تاریخی و اجتماعی و جریان های روشنفکری در غرب به لحاظ خاستگاه تاریخی، جریان های روشنفکری در غرب حاصل انسان گرایی دوره ی رنسانس و روشنگری قرن هجدهم اروپا می باشند و از نظر خاستگاه اجتماعی، روشنفکران قرن هجدهم سیاستمداران، روزنامه نگاران، رمان نویسان، نویسندگان و هنرمندانی بودند که می کوشیدند آرای اومانیستی جدید (رنسانس) و ارزشها، مفاهیم و نگرش مادی فلاسفه ی قرن هفدهم و هجدهم، مانند رنه دکارت، فرانسیس بیکن و ایمانوئل کانت را در میان مردم معتقد به آداب و عادات دینی گسترش دهند. نویسنده از بررسی مجموع آثار موسکا، مانهایم، گورویچ و گرامشی روشنفکران را فاقد ویژگی های یک «طبقه» دانسته و عنوان «گروه» و آن هم «گروه نخبه کوچک» را در جمع بندی ساختار عمومی آنان مناسب می داند. وی در جریان شناسی روشن فکری در غرب به جریان های «اومانیسم»، «پروتستانتیزم»، «تئیسم»، «راسیونالیسم»، «لیبرالیسم»، «دموکراسی»، «ماکیاولیسم»، «پراگماتیسم»، «فراماسونری»، «ناسیونالیسم» و «سکولاریسم» اشاره می کند. خاستگاه تاریخی و اجتماعی روشنفکران ایران (1357-1284) حسینی جبلی خاستگاه تاریخی جریان روشنفکری ایران را در سه دوره ی تاریخی پیگیری می کند. دوره ی اول به اواسط سلطنت قاجاریه (اواخر دوران فتحعلی شاه و اوایل دوران محمدشاه: 1853-1811) باز می گردد و با اعزام عده ای از اشراف و شاهزادگان به فرنگ به عنوان دانشجو برای تحصیل علم مشخص می شود. دوره ی دوم از سال های 1320 به بعد و با حاکمیت محمدرضا پهلوی آغاز می شود. روشنفکران این دوره ی تاریخی را مشخصاً با توجه به نسبت ساده ای که بین کسب علوم جدید و دین برقرار می کردند می توان به سه جریان تقسیم نمود. در آراء جریان اول برای کسب علوم جدید باید دین را کنار گذاشت؛ کمونیست ها، گروه های ضد دینی و عمدتاً دانشگاهی که مبلغ جریان های مسلک های انحرافی جدید بودند در این جریان جای می گیرند. با همین برداشت از نسبت میان علم جدید و دین، جریان دوم هرگونه تمایل، توجه و حرکت به سوی غرب را با بی دینی، فساد اخلاق، ارتداد و سقوط مترادف می دانست و در برابر آن موضع منفی می گرفت؛ افراد متحجر مذهبی این واکنش افراطی را تقویت می کردند. جریان دیگری در این دوره وجود داشت که بر این باور بود که علوم و فنون جدید، صرفاً محصول کار غرب نیست، بلکه دستاورد بشر بوده و همه ی ملت ها و نژادها حتی خود مسلمانان نیز در ایجاد و توسعه ی آن نقش داشته اند و علاوه بر این باید بین «علوم» و «فرهنگ اخلاقی و اجتماعی» غرب تفکیک قائل شد؛ بازرگان، طالقانی و اکثر روحانیون به این گرایش تعلق داشتند. دوره ی سوم از دهه ی 1330 آغاز و تا اواخر دهه ی 1350 ادامه پیدا می کند. حسینی در این دوره از دو جریان نام می برد؛ روشنفکری اسلامی، که از پیشگامان آن در روحانیت از مطهری و طالقانی را نام می برد، از اوایل دهه ی 50 جریانی به وجود آمد که موجب شد قشری از روشنفکران ایران به سمت ایدئولوژی اسلام با تعبیرهای شورشگرانه روی آورند. هدف آنان احیای اسلام با عنوان نظامی اجتماعی و سیاسی در برابر نظام سرمایه داری بود. نمایندگان این اندیشه در میان روشنفکران را می توان جلال آل احمد، علی شریعتی، بنیان گذاران گروه مجاهدین خلق و جنبش انقلابی مردم مسلمان (جاما) و نهضت آزادی ایران دانست. در سوی دیگر در سال های 1342 و پس از آن بود که قشر تازه ای از روشنفکران محافظه کار، غرب گرا و درباری پدید آمد که موقعیت های عمده ی سیاسی را به دست گرفت. این قشر که در انجمنی به نام کانون ترقی گرد هم جمع شدند و از تحصیلکردگان در غرب و به ویژه آمریکا شمرده می شدند، بعدها به صورت حزبی به نام حزب ایران نوین درآمد که مبلغ ایدئولوژی ویژه ای بود که بازتاب ساخت دولت استبدادی پهلوی بود؛ ایدئولوژی ای که می توان آن را به صورت «بوژوایی مطلقه» در برابر «بورژوایی لیبرال» تعریف کرد. نویسنده در بررسی خاستگاه اجتماعی روشنفکران، تا حدود زیادی از کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکرانِ» جلال آل احمد متأثر است. وی خاستگاه های اجتماعی روشنفکران را اشراف زادگان، روحانیت، مالکان و دامداران بزرگ، شهرنشینی و مشاغل اداری و کارمندی، محیط های دانشگاهی و لژهای فراماسونری می داند. جریان شناسی روشنفکری در ایران نسل اول ویژگی نسل اول روشنفکری در ایران را می توان در عنوان «غرب گرا و سنت گریز» خلاصه کرد. نخستین نسل از جریان های روشنفکری در ایران چند جریان تاریخی داشته است: (الف) جریان دیپلمات های سیاسی: این جریان بیشتر از قاجارها هستند افرادی مانند میرزا ابوالحسن خان ایلچی (2)، میرزا عسکرخان افشار ارومی، میرزا آقاخان نوری و امین السلطان در آن قرار می گیرند. این جریان 70 تا 80 سال پس از جنگ ایران و روس و تا جریان تنباکو ادامه داشته است. (ب) جریان فرهنگی: این جریان به ظاهر فرهنگی بود و افراد آن کسانی بودند که در مطبوعات مقاله می نوشتند و کارشان نویسندگی بود. میرزا فتحعلی آخوندزاده، میرزا صالح شیرازی، حاج سیاح، شیخ احمد روحی و میرزاآقاخان کرمانی در این جریان قرار می گیرند. (ج) جریان سیاسی - فرهنگی: شخصیت های جریان سوم، افرادی سیاسی - فرهنگی بودند. میرزا ملکم خان (3)، میرزا حسین خان سپهسالار و محمدحسن خان اعتمادالسلطنه در این جریان قرار می گیرند. نسل دوم می توان جریان دوم روشنفکری را که با جریان اول در چالش است، «اسلام گرا، سنت گرا یا بومی گرا» نامید. پیشگامان این جریان در ایران، آل احمد، شریعتی، مطهری، بهشتی و طالقانی بودند. هدف اندیشه گران این جریان، احیای تفکر جدیدی درباره ی دین است ولی علی رغم علاقه و اعتقاد قلبی به اسلام، چون در برابر پرسش های مطروحه پاسخ های مقتضی با زمان را پیدا نمی کنند، در پی پارادایم های دیگری رفته و از آنجا متقاعد می شوند و از خلال این اندیشه بدون قصد لطمه زدن به دین، ناخودآگاه التقاط اندیش می شوند. نسل سوم سومین جریان تا پیش از انقلاب اسلامی ایران، جریان روشنفکری با رویکرد غرب گرایی جدید است که «بازاندیش»، «گزینش گرا» و «عرفی گرا» نیز نامیده می شوند. علم گرایی (Scientism)، به معنای پوزیتیویستی آن که تجربه گرایی است و سکولاریسم به معنای نفی ایدئولوژیک بودن دین و دین زدایی از صحنه ی اجتماعی شاخص های بارز اندیشه گران این جریان می باشد. عنصر محوری این جریان، نفی تفکرات شریعتی وآل احمد می باشد. بخش بعدی اثر «موضع شناسی علماء» نام دارد که در واقع بحث اصلی اثر پیرامون این بخش می باشد. وی پیش از ورود به بحث یک تیپولوژی از عالمان دینی ارائه می دهد: (1) علماء (مرجع کل، مرجع تقلید و مجتهدان با نفوذ)؛ (2) فضلاء (اساتید حوزه علمیه، صاحبان آثار و محققان)؛ (3) طلاب (دانش پژوهان مشغول به تحصیل علوم اسلامی)؛ (4) وعاظ (روحانیانی که با فن خطابه مردم را موعظه می کنند)؛ (5) روضه خوان (روحانیانی که با اسناد تاریخی معتبر، قیام امام حسین (ع) را نقل می کنند). وی بعد از ارائه ی این تیپولوژی، تصریح می کند که مراد وی از علماء در این اثر، روحانیانی هستند که در صحنه ی اجتماع، جریان ساز و از تیپ مراجع و مجتهدان بانفوذند. قبل از ورود به بحث اصلی لازم است چشم انداز کلی ای از این بخش ارائه شود تا در فهم سیر این بحث با مشکلی مواجه نشویم. مباحث این بخش منحصر به موضع شناسی علماء در برابر جریان روشنفکریِ نسل اول می باشد. لذا ابتدا اختصاراً به خاستگاه اجتماعی و تاریخی علمای دینی (شیعه) می پردازیم. سپس برای درک بهتر موضع شناسی عالمان دینی در برابر جریانات روشنفکری، سعی شده است که اندیشه های اساسی روشنفکران نسل اول تبیین شود تا موضع علماء در قبال آن ها به صورت عینی تری قابل درک باشد. اصلی ترین نکته ای که لازم به ذکر است این است که در این اثر، در راستای روشن کردن موضع علماء در برابر جریان روشنفکری نسل اول، با توجه به این که مدل ساختاری و تفسیری برای پیشبرد تحلیل ها اتخاذ شده است، مقایسه های تطبیقی، در قالب مفاهیم تعیین کننده ای چون آزادی، قانون، مساوات، مجلس شورا و معنای مشروطه صورت پذیرفته است. روشنفکرانی که در این بخش مؤلفه های آراء و اندیشه های آنان به ویژه در باب مسائلی چون آزادی، قانون، مساوات، مجلس شورا و معنای مشروطه مورد بررسی قرارگرفت است عبارتند از: ملکم خان، آقاخان کرمانی، آخوند زاده، طالبوف و سپهسالار. خاستگاه اجتماعی و تاریخی علمای دینی (شیعه) می توان گفت روحانیون از میان طبقات مختلف جامعه، همانند پیشه وران شهری و کارگران و روستانشینان دارای مشاغل کشاورزی و دامداری بوده اند و نیز از طبقات متوسط و پایین شهری و از خانواده های روحانی برخاسته اند. نمی توان روحانیت را وابسته به گروه، طبقه و قشر خاصی دانست، بلکه از همه ی اقشار یا گروه های اجتماعی در آنان یافت می شود؛ و می بایست که تنها امتیاز افراد این قشر دانش، معنویت و تقوای آنان باشد. نهاد روحانیت بر این باور است که روی آوری به علم و دانش برای همگان آزاد است، و این تلاش علمی در جهت عمل به اجرای دین در پاسخ به نیازمندی های جامعه ی اسلامی صورت می پذیرد. به لحاظ تاریخی نیز، روحانیت شیعه که در رأس آن امامان معصوم قرار دارند، پس از غیبت امام دوازدهم به دلیلی که حاکمیت را از آنِ معصومان و نایبان ایشان می دانند، دائماً با قدرت های دنیوی و سلاطین ظالم در ستیزی شدیدند. فتاوی علمایی چون شیخ مفید و علامه حلی شاهدی بر این مدعاست. کلیت این نگاه را می توان به طور خلاصه در قول شیخ مفید مشاهده کرد: در حالت اختیاری، پذیرش سرپرستی از ناحیه ی ظالمان جایز نیست و همچنین در امور بندگان و بلاد اسلامی نباید به آنان مراجعه کرد. موضع شناسی علماء در برابر جریان روشنفکری و مشروطه جریان مشروطیت که به دست منورالفکران به ایران آمد، بین علماء به چند صورت پدیدار شد: (1) جریان مشروطه ی مشروعه: سرآمد علمای مشروطه ی مشروعه، آقا شیخ فضل الله نوری است. وی ماهیت سکولار غرب را بسیار عمق می شناخت. (2) جریان مشروطه ی مذهبی ضدغرب: پیشوایان آن، علمای بزرگی مانند آخوند خراسانی و ملاعبدالله مازندرانی در نجف و نیز حاج آقا نورالله اصفهانی و آقانجفی اصفهانی در اصفهان و عبدالحسین لاری در شیراز بوده اند. نظریه پرداز مهم این تفکر در نجف آقا میرزاحسین نائینی بوده است. (3) جریان مشروطه خواه آزادی طلب: این جریان به دو دسته تقسیم می شود: الف) مشروطه ی ترقی خواه: این جریان از غرب تقلید می کرد و از طرفی خواستار اصلاحات به سبک غربی بود. عده ای از آنان با دولت های غربی و مجامع فراماسونری ارتباط داشته اند. نویسنده در این مورد، مشخصاً اشاره ای به شخصیت های این جریان نداشته است. ب) جریان مشروطه ی میانه رو با گرایش دینی: آقا سید عبدالله بهبهانی و سید محمد طباطبایی، از علمایی بودند که از استبداد قاجار نفرت داشتند. آن ها با بست نشینی در سفارت قاجار مخالف نبودند و با منورالفکران رابطه ی خوبی داشتند و گروهی از آزادی طلبان نیز از آن ها حمایت می کردند. البته فرجام این جریان با نوعی بازگشت نسبت به موضع گیری های اولیه همراه بود که با ترور آقای بهبهانی و فوت سید محمدطباطبایی مسکوت ماند. (4) جریان علمایی که سیاست سکوت را برگزیدند: آقا سید اسماعیل صدر و میرزای شیرازی دوم را می توان در این جریان قرار داد. این گرایش نمی خواست در مسئله ی اختلاف علماء و مشروطه وارد شود وگرنه در جریان های سیاسی مبارزه با استعمار و اجانب مانند حرکت انقلاب العشرین عراق علیه انگستان نقش تعیین کننده ای داشت. با توجه به سؤالاتی که ابتدائاً مطرح شدند، به ویژه این پرسش که «چرا برخی از علماء به مقابله با تفکرات روشنفکرانه و چالش با نخبگان فکری جدید برخاستند؟»، نویسنده، دیدگاه نظریه پردازان جریان اول و دوم از علماء را با محوریت مفاهیم مذکور (آزادی، قانون، مساوات، مجلس شورا و معنای مشروطه)، مورد بررسی قرار می دهد. نویسنده در ذیل جریان اول (جریان مشروطه ی مشروعه) به خوبی به معرفی «مکتب سامرا» و در ذیل جریان دوم به معرفی «مکتب نجف» در حوزه ی معرفت سیاسی شیعه می پردازد که به ترتیب می توان آراء سیاسی - اجتماعی شیخ فضل الله نوری و میرزای نائینی را به عنوان نظریه پردازان و علمای برجسته ی این دو مکتب تأثیرگذار در تاریخ سیاسی - اجتماعی معاصر ایران، در ذیل این دو جریان درک کرد؛ مکاتبی که با برخی تفاوت ها در پاسخ به پرسش های اساسی، از قبیل فلسفه ی تشکیل حکومت، کیفیت حاکمیت، خاستگاه روش ها و ارزش های جاری در حکومت و حیطه ی اقتدار و اختیارات قدرت از طرف علمای دین، از یکدیگر تمایز می یابند؛ و هر کدام از این سلسله پاسخ ها در قالب یک نظام اندیشگی می تواند بیانگر پیدایش یک مکتب در معرفت سیاسی شیعه باشد. مکتب سامرا تأملات میرزای شیرازی بزرگ و شاگردان وی درباره ی حوزه ی معرفت سیاسی، این مکتب با شکوه را در سامرا پایه ریزی کرد.بزرگانی چون محدث نوری، آقا سید محمد کاظم طباطبایی یزدی، آقانورالله اصفهانی، سید حسن مدرس، میرزای آشتیانی، ملاعبدالله مازندرانی و مجتهدان دیگری که مستجمع بینش های فقاهتی و سیاسی بوده اند و از متأثران یا متلمذان این ممکتب بودند، طلایه داران جنبش های اسلامی در دنیای شیعه شدند. می توان رئوس باورداشت ها و رهیافت مکتب سامرا را در اندیشه ی شیخ فضل الله نوری، که آثار مکتوب اش (رسائل، لوایح و مکتوبات) در زمینه ی معرفت سیاسی به طور منسجم و مشخصی قابل دسترس است، پیگیری کرد: -سیاست با دیانت ارتباطی ذاتی دارد (اندیشیدن درباره ی قدرت و حکومت امری خلاقت شأن مذهب نمی باشد). - برقراری عدالت اجتماعی با تشکیل حکومت اسلامی است (برای گسترش عدالت باید حاملان اندیشه ی دینی (فقها و مجتهدان) حاکم شوند یا حکومت بر اساس نظریات آن ها اداره شود). - منشأ حقیقی حکومت های اقتداری و استبدادی، انفکاک سیاست از شریعت است. - ولایت و اطاعت محض از فقیه جامع الشرایط لازم است. - مخالفت صریح با آزادیِ مطلق بیان و قلم. - مساوات در این معنی که باید هر چه اسلام مساوی دانسته است، پذیرفت و آنچه شریعت مطهره برای آن مساوی قائل نشده، به صورت قانون جعل نکرد. - قوانین موضوعه ی جدید نباید مخالفتی با قواعد مقدسه اسلام و قوانین موضوعه ی نبوی (ص) داشته باشد و معلوم است که تشخیص مواد موافقت و مخالفت قوانین موضوعه ی مجلس شورای ملی با قواعد اسلامیه، در عهده ی علمای اعلام ... بوده و هست. با توجه به موارد مذکور پیرامون رئوس جهت گیری شیخ فضل الله و مورد مسائل زمانه ی خود، می توان تطور موضع آقا شیخ فضل الله نوری در برابر جریان های مختلف روشنفکری و مشروطه را تبیین کرد: موضع اول، مشروطه خواه؛ موضع دوم، مشروطه ی مشروعه؛ موضع سوم، مخالف با مشروطه.نخست با مطرح شدن بحث مشروطه و استبداد و محورهای اصلاحی مشروطه در جهت عدالت، آزادی، پارلمان و قانون، شیخ فضل الله نیز مانند دیگر روشنفکران، بر جنبه های مثبت و اولیه ی مشروطه مثل عمل به قانون تأکید کرده و تحول اجتماعی در راستای سست شدن پایه های سلطنت استبدادی را ضروری می دانست. با تأسیس مجلس شورای ملی و برداشته شدن گام اول در رفع استبداد و استقرار قانون، موضع دوم وی قابل پیش بینی بود؛ موضعی که در پاسخ به این سؤال مطرح می شد که آیا این قانون باید از خارج (ترجمه ی قوانین مدنی سایر ملل سکولار) بیاید یا از آنچه برگرفته از شریعت مردم می باشد. در اینجا بود که شیخ فضل الله نظریه ی مشروطه ی مشروعه را مطرح کرد. تلاش های شیخ در اصلاح مبتنی بر شرعِ مشروطه با توفیقی همراه نبود و مشروطه بنای آن داشت که همان سیر عرفی شدن و سکولاریزاسیون جامعه را طی کند و در اینجا بود که موضع سوم یعنی مخالفت با مشروطه را در پیش گرفت و با بیان دلایل شرعی خود، از مخالفت با مشروطه به حرمت مشروطه فتوا داد. وی در پاسخ به این که «آیا در این حکم دلایل شرعی داشته اید یا عوارض عادیه و دواعی اتفاقیه علت مخالفت بوده؟» چنین ابراز می دارد که کار نهایتاً بدان جا رسید که برای وی محرز شد که «ممکن نیست مملکت اسلامی در تحت قانون مشروطه گی بیاید، مگر به رفعید از اسلام»؛ و از این رو بود که وی حکم حرمت مشروطه و ارتداد مشروطه خواهان را صادر کرد. مکتب نجف در حوزه ی معرفت سیاسی، در نجف مکتبی به وجود آمد که پیروان آن آخوند خراسانی و ملاعبدالله مازندرانی و نظریه پردازش میرزای نائینی بوده است. بنابراین دیدگاه، مفهوم مشروطه، توانایی برآوردن آرزوهای مردم، محدود ساختن قدرت حاکمان ظالم، تأمین آزادی، عدالت و مساوات را دارد، هر چند نمی تواند آرزوی اصلی علمای شیعه را مبنی بر تأسیس حکومت اسلامی برآورده سازد. - در عصر غیبت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه)، که امکان تشکیل حکومت حقه نیست، از باب دفع افسد به فاسد، می توان نظا
اهل سنت دیار سلمان فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه در دنياى اسلام، شخصيتهاى بزرگى نداى آزادى و عدالتخواهى سر داده و مردم را به بازگشت به اسلام راستين و مبارزه با ستم دعوت كردهاند. يكى از اين شخصيتهاىبزرگ، «سيد قطب» است كه فرياد اسلامخواهى و مبارزات او با استعمار كهنه انگليس، شايسته مطالعه و درخور تأمل است. وى در طول نيم قرن زندگى و جهاد، خدمات فراوانى در راه اعتلاى اسلام و تحقق حكومت اسلامى انجام داد. دشمنان اسلام كه تا امروز زيركانهتر از مسلمانان عمل كردهاند، رفتار سيدقطب و دوستانش را به طور كامل زير نظر گرفته و سرانجام پس از مدتها حبس و زندان، وى را شهيد كردهاند. گرچه بدخواهان نگذاشتند او به هدف مهمش كه ايجاد حكومت واحد اسلامى در سراسر جهان است برسد، فرياد رساى او اكنون پرده گوشها را در كشورهاى اسلامى به لرزه در آورده و چراغ فروزانى كه او برافروخته، مشعل هدايت جوانان مؤمن و انقلابى سراسر عالم اسلام شده است. كتابها و مقالات نافذ او كه بارها به زبانهاى گوناگون دنيا چاپ، و در سراسر جهان منتشر شده، همچون خورشيد، روشنگر دلهاى مسلمانان وحدتگرا و جوانان انقلابى است. اكنون مركز تحقيقات مجمع جهانى تقريب مذاهب كه اصلىترين وظيفه خود را گسترش ادبيات تحقيقى تقريب و شكلدادن به پژوهشهاى كاربردى و علمى پيرامون اين مقوله مىداند، معرفى طلايهداران تقريب و شناساندن انديشههاى پيشتاز و تجربههاى به جاىمانده از آنان را يكى از نخستين گامها و پيشنيازها قرار داده است. در اين مقاله، شرح حال «شهيد سيد قطب» يكى از انديشهوران اصلاحگرا، از نظر مىگذرد. اميد است آشنايى با شرح حال اين مرد بزرگ، راه را براى مبارزان و مصلحان مسلمان هموارتر سازد. تولد و زادگاه سيد قطب Sayyid Qutb در سال1906 ميلادى در روستاى «موشه» از توابع استان اسيوط مصر كه به روستاى عبدالفتاح نيز معروف است، ديده به جهان گشود. روستاى موشه يا موشا از نظر جغرافيايى در يكى از سرزمينهاى مرتفع مصر و كنار رود خروشان نيل واقع است. اكثر اهالى روستاى موشه مسلمانند و اقليتى پيرو دين مسيحيت در روستا زندگى مىكنند. محيط خانواده پدرش حاج قطب ابراهيم سر سلسله خاندان قطب بود كه پس از وفات پدر رياست اين خاندان را برعهده گرفت. از خصوصيات بارز وى اين بود كه بسيار انفاق مىكرد. بخشش وى به قدرى بود كه وقتى دارايىاش تمام شد، زمينهاى كشاورزى را يكى پس از ديگرى فروخت تا اين كه مجبور شد منزل بزرگ و زيبايش را نيز بفروشد. از عادات هر ساله او اين بود كه روزهاى عيد سعيد فطر، قربان، عاشورا، نيمه شعبان، سالروز معراج پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله و ماه مبارك رمضان، همه اهالى روستا را براى تلاوت قرآن به مناسبت روزهاى يادشده در منزل خود جمع مىكرد و پس از مراسم دورهخوانى قرآن، بهترين طعامها را به مهمانان مىداد. از ويژگىهاى ديگر پدرش كه سيد قطب از آن ياد مىكرد، تواضع او است. سيد قطب در اين باره مىنويسد: كارگرانى براى پدرم كار مىكردند. طبق رسم هميشگى او را «سيدى» خطاب مىكردند؛ اما او بسيار ناراحت مىشد و مىگفت: كوچكترها بگويند عمى الحاج و بزرگترها بگويند حاجى.(1) حاج ابراهيم از نظر سياسى عضو حزب اللواى مصر و منزلش مركز امور سياسى روستا بود. در جريان انقلاب 1919 ميلادى در مصر، اجتماعات علنى و سرى تشكيل داد و راه انقلاب را به مردم مىآموخت. حاجى قطب ابراهيم دوبار ازدواج كرد كه حاصل ازدواج اول يك دختر و حاصل ازدواج دوم سه دختر و دو پسر بود كه همگى وقتى به سن رشد رسيدند، با دولت وقت درگير شدند و همه آنها طعم تلخ زندان را چشيدند. هنگامى كه سيد قطب به جرم اسلامخواهى، به زندان افتاد، خواهرش نفيسه و خواهرزادههايش رفعت و عزمى نيز دستگير و روانه زندان شده، مورد اذيت و آزار قرار گرفتند. پس از مدتى نفيسه آزاد شد؛ ولى فرزندان نفيسه يعنى رفعت و عزمى در زندان ماندند. دولت از رفعت خواست ضد دايىاش سيد قطب شهادت بدهد تا آزاد شود؛ ولى او نپذيرفت و زير شكنجههاى شديد مأموران زندان شهيد شد؛ ولىعزمى پس از مدتى رهايى يافت (خالدى، ص42). خواهران ديگر سيد به نامهاى أمينه و حميده و همچنين برادرش محمد قطب سرنوشتى شبيه آنها داشتند. محمد قطب كه در سال 1919 ميلادى چشم به جهان گشود و به دليل مبارزات سياسى و دوران حبس، در پنجاه سالگى ازدواج كرد، هماكنون در عربستان به سر مىبرد و به كار تحقيق و تأليف اشتغال دارد.(2) مادر سيد قطب، زنى پاكدامن و از خاندانى بلند مرتبه بود و قبل از ازدواج با حاج ابراهيم در قاهره زندگى مىكرد. دو تن از برادرانش در دانشگاه الازهر مصر تدريس مىكردند. از خصوصيات مادرش اين بود كه استماع قرآن را بسيار دوست مىداشت و پسرش سيدقطب را به اين نيت به مدرسه فرستاد تا قرآن بياموزد و براى مادر تلاوت كند. مادر سيد قطب در سال 1940 ميلادى در روستاىموشهدرگذشت. دوران تحصيل پس از گذراندن دوران كودكى، پدر و مادر سيد قطب تصميم گرفتند او را به مدرسه بفرستند؛ ولى او تمايلى به مدرسه رفتن نداشت؛ اما با تشويق پدر و مادر در سال 1912 ميلادى به مدرسه رفت. بعضى اهالى روستا درباره مدارس دولتى حس بدى داشتند و آن را مخالف قرآن آموزى مىدانستند. وقتى سيد در سال دوم ابتدايى مشغول تحصيل بود، صاحب مكتبخانه كه با حاجى ابراهيم رابطه دوستى داشت، از او خواهش كرد فرزندش را از مدرسه به مكتبخانه انتقال دهد تا قرآن حفظ كند و مسائل اسلامى را فرا گيرد. صبح روز بعد سيد به توصيه پدر به مكتب رفت. سيد تصميم گرفت هم درس بخواند و هم قرآن حفظ كند و بنابراين تصميم، در سال دوم ابتدايى حفظ قرآن را آغاز كرد و در سال چهارم ابتدايى يعنى در ده سالگى حافظ كل قرآن كريم شد. سيد از همان كودكى اهل دقت بود و هر حرفى را بدون دليل نمىپذيرفت. خود وى مىگويد: روزى عالمى از دانشگاه الازهر قاهره براى تبليغ به روستاى ما آمد. شبى از شبها كه بر روى منبر سوره كهف را تفسير مىكرد، اين آيه را خواند: ذلك ما كنا نبغ(كهف (18)، 64). من از پايين منبر پرسيدم: «يا شيخ! چرا حرف ياء در كلمه نبغ بدون جازم حذف شده است؟»(3) وى به كتاب و كتابخوانى بسيار علاقه داشت؛ به طورى كه بين مردم روستا به اين صفت معروف شده بود. پس از مدتى با خريد كتابهايى كه هر هفته كتابفروش محله به نام عمو صالح، به روستا مىآورد، كتابخانه شخصى كوچكى كه داراى 25 جلد بود، فراهم كرد و اين كتابخانه كوچك، يگانه كتابخانه روستاى موشه بود. وى كنار آموزشهاى قرآنى توانست پس از 6سال در سال 1918 ميلادى دوره ابتدايى كلاسيك را نيز با كاميابى به انجام برساند. پس از اين دوره، وى در جلسات هفتگى پدرش پيرامون اوضاع اجتماعى و سياسى مصر حضورى مستمر يافت و اين در حالى بود كه سيزده سال داشت (همان). سفر به قاهره و ادامه تحصيل سيد قطب به مدت دو سال به سبب اوضاع آشفته داخلى نتوانست تحصيلات خود را ادامه دهد؛ اما در سال 1920ميلادى براى ادامه تحصيل به قاهره سفر كرد و در منزل دايىاش، احمد حسين عثمان سكونت گزيد. حدود 16سالگى وارد دانشسراى عبدالعزيز قاهره شد. او بعد از اتمام دوره دانشسرا و دريافت گواهينامه تدريس در مدارس ابتدايى به استخدام وزارت تعليم و تربيت درآمد. زمانى كه دانشجوى دانشگاه دارالعلوم بود، رياست دانشگاه را دكتر طه حسين به عهده داشت. در سال سوم دوره دانشجويى، كنفرانسى به وسيله رياست دانشگاه ترتيب داده شد تا سيد در آن سخنرانى كند. او با مقالهاى تحت عنوان «مهمه الشاعر فى الحياه، شعر الجيل الحاضر» همگان را به شگفتى واداشت. وى در زمان دانشجويى بسيار با نشاط و آگاه بود و با شجاعت از اوضاع علمى و فرهنگى دانشگاه انتقاد مىكرد. با وجود اينكه هنوز جوان بود، از بحث با استادان در زمينههاى علمى، اقتصادى، و اجتماعى هراسى نداشت. استادان دانشگاه نيز از تلاش و پشتكار سيد، متعجب و در عين حال خوشحال بودند. به گفته استادش، محمدمهدى علام، جرأت و استقلال سيد باعث شده تا محبوب دلها و از مفاخر دارالعلوم باشد. سيد در 1932 ميلادى با مدرك ليسانس در رشته ادبيات عرب، از دانشكده دارالعلوم فارغ التحصيل شد و همان سال در تشكيل جماعتى به نام جماعت دارالعلوم مشاركت كرد. هدف اين جمعيت كه از بين فارغ التحصيلان دارالعلوم انتخاب مىشدند، دفاع از ادب و لغت عربى بود. اين جماعت پس از مدتى مجلهاى به نام «دارالعلوم» منتشر مىكرد. سيدقطب در سال 1933 ميلادى به استخدام وزارت تعليم و تربيت مصر درآمد و همان سال در مدرسه داووديه مصر در جايگاه معلم ابتدايى به امر مقدس تدريس پرداخت. او سپس در مدارس دمياط، بنى سويف و مدرسه ابتدايى حلوان به تدريس مشغول بود تا اين كه پس از شش سال تدريس در مدارس گوناگون، در تاريخ 1940 در جايگاه كارمند، به اداره مركزى وزارت تعليم و تربيت مصر انتقال يافت و به ترتيب در بخشهاى روابط عمومى، آمار، بازرس مدارس ابتدايى مشغول فعاليت شد. در سال 1945 ميلادى دوباره به بخش روابط عمومى برگشت و تا سال 1948 ميلادى در اين قسمت مشغول به كار بود. اعزام به امريكا سيدقطب به همراه دوستانش(4) در دانشگاه با فعاليتهاى سياسى و اجتماعى بيشتر آشنا شد و با آشنايى پيشين كه به وسيله دايى خود از حزب «وفد» داشت، به عضويت اين حزب درآمد و مقالات خود را در نشريه اين حزب منتشر كرد. بعد از انتشار مقالاتى در باره مشكلات مصر، دولتمردان مصر تصميم گرفتند سيد قطب را براى مأموريتىكارى به امريكا اعزام كنند. وزارت تعليم و تربيت مصر سيد را به بهانه تحقيق در شيوه تربيت در مدارس امريكا اعزام كرد؛ اما آنها از اين تصميمگيرى دو هدف را پى مىگرفتند: 1. سيد قطب از جامعه علمى ـ فرهنگى مصر دور شود تا ديگر نتواند اذهان عمومى را متوجه حركت اسلامى كند؛ 2. در مدت اقامت خود در امريكا تحت تأثير فرهنگ غرب قرار گيرد و به اصطلاح نظرش از غربستيزى، به غربزدگى برگردد. وى در سال 1948ميلادى سفرش را با كشتى از بندر اسكندريه به نيويورك آغاز كرد. پس از ورود به نيويورك به انجام مأموريت محوله پرداخت و هر روز به مدارس امريكا مىرفت و از نحوه آموزش در آنجا اطلاعاتى كسب مىكرد. او حدود دو سال در امريكا اقامت داشت و در اين مدت از طريق جرايد، راديو و تلويزيون و با شمّ سياسى بالايى كه داشت، فهميد امريكا مىخواهد از سلطه انگليس بر دنيا بكاهد و خود، استعمار كشورهاى عربى و اسلامى را ادامه دهد؛ بدين سبب تصميم گرفت هنگام بازگشت به مصر با نوشتن مقاله، به مردم به ويژه نسل جوان آگاهى بخشد و طرح امريكا را آشكار سازد. بازگشت به مصر سيد قطب در سال 1950 ميلادى به مصر بازگشت و در جايگاه دستيار دفتر وزير تعليم و معارف مصر، مشغول كار شد. سفر به امريكا نه تنها او را از اهداف و آرمانهايش دور نكرد، بلكه مصمم شد با استعمار بجنگد؛ اما چون نبرد فرهنگى را از درون حكومت مقدور نديد، در 1952 ميلادى استعفانامه خود را تقديم وزارت كرد و اعلام داشت ديگر حاضر به همكارى با آنها نيست. تا دو سال استعفاى او مورد قبول واقع نشد؛ ولى سرانجام در اوايل سال 1954 با استعفاى وى موافقت شد (خالدى، ص88). در سنگر مطبوعات سيد قطب از سنين جوانى در مطبوعات مصر مقاله مىنوشت و به روزنامهنگارى علاقه وافرى داشت. نخستين مقاله وى در 16سالگى در مجله «صحيفه بلاغ» در سال 1922 ميلادى چاپ شد. وى ابتدا با نشريات معروفى چون البلاغ، البلاغ الاسبوعى، الجهاد، الاهرام، و غيره همكارى مىكرد و مرتب براى اين نشريات مقاله مىنوشت (همان، ص98). سيد قطب در چهل سالگى همزمان با آغاز تفكر در باره حركت اسلامى و انقلابى با نشرياتى چون الكتاب المصرى، الكتاب السوادى، الشؤون الاجتماعيه و غيره همكارى داشت. پس از چند سال در مجله «اللواء الجديد» نيز كه شاخه جوانان حزب وطنى مصر آن را چاپ مىكرد، مقاله نوشت؛ اما پس از اندكزمانىبه علت انتقاد شديد سيد از استعمار و اتهام همكارى دولت با آنان، تعطيل شد. وى پس از تعطيلى مجله اللواء الجديد، دست از مبارزه نكشيد و در جايگاه سردبير و نويسنده مجله «الدعوه» كار خود را ادامه داد. مقالات وى در اين نشريه، دعوت از مردم براى انقلاب، تشكيل حكومت اسلامى و تغيير حاكميت بود؛ اما اين مجله را نيز پس از مدتى رژيم مصر تعطيل كرد. سيد باز هم نااميد نشد و با همكارى يوسف شماته، نشريهاى به نام «العالم العربى» را منتشر ساخت. يوسف شماته در جايگاه مدير مسؤول و سيد قطب در مقام سردبير مشغول فعاليت شدند (همان، ص103). سيد در نشريه العالم العربى بر خلاف همه نشريات مصرى كه تاريخ روز را به ميلادى درج مىكردند، بر اساس تاريخ هجرى قمرى مىنوشت. وى همچنين در سال 1948ميلادى با همكارى جمعيت اخوان المسلمين، مجله «الفكر الجديد» را تأسيس كرد و در اين مجله نيز طرفدارى از اصلاحات و تغيير حاكميت موجود را جزو اهداف خود قرار داد. مقالات سيد در اين مجله از تندترين و در عين حال قوىترين مقالات به شمار مىرود.(5) با ادامه موضع انقلابى در مقالات سيد، اين نشريه هم تعطيل شد. در سال 1954 جمعيت اخوان المسلمين مجلهاى به نام «اخوان المسلمين» چاپ كرد و سيد قطب را در جايگاه رئيس هيأت تحريريه آن برگزيد. اين هفتهنامه روزهاى پنجشنبه منتشر مىشد و نخستين شماره آن در 17 رمضان 1373 قمرى به چاپ رسيد. سيد در اين هفتهنامه افكار اسلامى و انقلابى خود را بيش از گذشته منتشر كرد؛ از اينرو پس از چاپ دوازده شماره در تاريخ 6 ذىالحجه 1373 از انتشار آن جلوگيرى شد و اين واپسين فعاليت مطبوعاتى سيد قطب به شمار مىرفت؛ زيرا در همين سال دستگير و روانه زندان شد. سيد قطب در طول حيات 25ساله مطبوعاتى خود، 455 مقاله و قصيده در مجلات و روزنامههاى گوناگون مصر چاپ كرد (خالدى، ص109). وى كه نيمى از زندگى خود را با نشريات مختلف سپرى كرد، در اين مدت پى برد كه رفتار و عملكرد بعضى از اين مطبوعات مشكوك است و از چاپ مقالات وى خوددارى مىكنند و دريافت كه بعضى از آنها با بيگانگان در ارتباطند؛ به همين سبب مقالهاى تحت عنوان «الدوله تخفق الأدب» ضد اين دسته از نشريات نگاشت و آنها را رسوا كرد (همان، ص111). استادان و افراد تأثيرگذار بر سيد قطب افراد متعددى بر سيدقطب تأثير عقيدتى داشتند كه اينجا به اسامى دو تن از آنها اشاره مىكنيم: 1. ابوالاعلى مودودى (م1979م): مودودى، يكى از متفكران بزرگ پاكستانى معتقد به ضرورت تشكيل جامعه اسلامى و مبارزه با استعمار بود. وى در سال 1941 ميلادى در هندوستان، حزب «جماعت اسلامى» را تأسيس كرد كه شباهت بسيارى به تشكيلات اخوان المسلمين مصر داشت (پيامبر و فرعون، ص48). وى نويسنده كتابهاى الاسلام اليوم، منهاج الانقلاب الاسلامى، الحكومة الاسلاميه، الاسلام و المدينه، تدوين الدستور الاسلامى و المصطلحات الاربعة فى القرآن است و سيد قطب در زندان با افكار و آثار او آشنا شد (سيرى در انديشههاى سيدقطب، ص9). از نظر ابوالاعلى مودودى، اسلام دين كاملى است و اگر كسى به بخشى از اسلام عمل كند و بخش ديگرى را رها سازد، مرتكب ارتداد جزئى مىشود. وىاسلام بدون حاكميت را اسلام نمىداند. آثار ابوالاعلى تأثير شگرفى بر فكر و ذهن سيد قطب داشته است. هنگامى كه سيد دستگير شد، در پاسخ اين پرسش كه آيا افكارت را از مودودى گرفتهاى، پاسخ داد: فكر و نظر من همان انديشههاى ابوالاعلى مودودى است. 2. عباس محمود عقاد: سيد قطب پس از ورود به قاهره به واسطه دايىاش، احمد حسين عثمان با او آشنا شد و به دليل مشتركاتى كه سيد با او داشت،(6) تحت تأثير افكار او قرار گرفت. سيد مدتى در مدرسه عقاديه كه زير نظر عقاد اداره مىشد، درس خواند و در اين مدت با افكار و عقايد او آشنا شد؛ اما پس از مدتى آثار ادبى او را نقد كرد. زمانىكه سيد در سال 1951 ميلادى به طور رسمى به اخوان المسلمين پيوست، عقاد كه با اخوان المسلمين به شدت مخالف بود، از سيد قطب انتقاد كرد و تحت مقالهاى با عنوان «ارادة الغفلة» به سيد بىحرمتى كرد (خالدى، ص146). انديشهها و اعتقادات سيد قطب سيد قطب در جايگاه مغز متفكر جمعيت اخوان المسلمين بين سالهاى 1952 تا 1964 ميلادى مطرح بود و همواره مقابل كسانى كه از اين جنبش ضد استعمارى انتقاد مىكردند، مىايستاد. وى در باره «اخوان المسلمين» مىگويد: خداوند اخوان المسلمين را زنده بدارد كه مصر را زنده نمود و مفهوم جهاد را كه از نظر مردم فقط شعار دادن و كفزدن بود، تغيير داد و مفهوم اصلى آن را كه كار و فداكارى است، به آن بازگردانيد و چگونگى نبرد را كه منحصر به تبليغات بود، به قربانى شدن و شهادت در راه خدا تبديل كرد (سيد قطب، 1370، ص107). سيدقطب معتقد است هر گروه و دولتى كه به يكى از كشورهاى اسلامى حمله نظامى مىكند، بايد تحريم سياسى و اقتصادى شود. وى مىگويد: انگلستان و امريكا با همكارى روسيه در بيرون راندن ما مسلمانان از فلسطين شركت نمودند. فرانسه در شمال افريقا بر ضد ما جنگيد و در آزار و شكنجه ما شركت كرد و هنوز هم دسته جمعىبر ضد ما و دين ما كوشش مىكنند؛ به همين دليل، هر گونه معاهده و هر گونه همكارى با اين كشورها از نظر اسلام نامشروع است و البته مردم مسلمان حق ندارند كه در عمل نامشروعى با دولت همكارى كنند؛ بلكه بايد به هر وسيلهاى كه مقدور باشد دولت را از ارتكاب هر عمل حرامى بازدارند (همان، ص100). سيد قطب از تمام شركتهاى اسلامى مىخواهد روابط اقتصادى خود را با دشمنان اسلام قطع كنند و معتقد است كه همكارى شركتها و مؤسسات تجارى با دشمنان اسلام نامشروع است (همان، ص101). وى همانند ديگر متفكران متعهد جهان اسلام به شدت با فرهنگ غرب مخالفت، و از انديشه و اخلاق غربى انتقاد مىكرد و مقالهاى به نام «عود الى المشرق» از مجله العالم العربى در اين زمينه چاپ كرد. سيد قطب جامعه را به دو نوع جاهلى و اسلامى تقسيم مىكند. او در اين زمينه مىگويد: امروز در جاهليتى به سر مىبريم كه هنگام ظهور اسلام وجود داشت و بلكه تاريكتر از آن. تمامى آنچه در اطراف ما است، جاهلى است. وظيفه ما اين است كه اولاً تحولى در درون خود به وجود آوريم تا بر اساس آن بتوانيم جامعه را دگرگون كنيم. اسلام بيش از دو جامعه نمىشناسد. جامعه جاهلى و جامعه اسلامى. جامعه اسلامى جامعهاى است كه در تمامى ابعاد عقيده و عبادت، شريعت و احكام، سلوك و اخلاق اسلامى در آن تحقق يافته است و جامعه جاهلى جامعهاى است كه به اسلام عمل نمىكند. اين انديشه سياسى سيد قطب ما را به ياد حضرت امام خمينى قدسسره مىاندازد كه فرمود: حكومت يا طاغوت است يا اسلام. در واقع سيد قطب معتقد است: اسلامى كه دشمنان معرفى مىكنند با اسلامى كه رسول گرامى صلىاللهعليهوآله آورد، تفاوت عميق دارد. سيدقطب نخستين انديشهور جهان اسلام است كه كلمه «اسلام امريكايى» را مطرح كرده بود. به اعتقاد او، اين روزها امريكايىها نيازمند اسلام هستند تا در خاورميانه و كشورهاى اسلامى با كمونيسم بجنگد(ما چه مىگوييم، ص91). وى معتقد است جامعهاى كه مردمش مسلمانند اما احكام آن را رعايت نمىكنند، هرچند نماز بخوانند، روزه بگيرند و به حج بروند، به هيچوجه جامعه اسلامى نبوده، در رديف جامعه جاهلى قرار دارد؛ چنان كه به اعتقاد او جامعهاى كه خدا را قبول دارد، ولى به مردم اجازه نمىدهد دين را به جامعه سرايت دهند، بلكه فقط اجازه مىدهد مردم خدا را در مساجد عبادت كنند، جامعه جاهلى است. سيد قطب به جنبش يهود و صهيونيسم نيز به شدت بدگمان بود و آن را عامل انحطاط و عقبماندگى جوامع اسلامى مىدانست. وى هدف صهيونيسم را تضعيف عقيده اسلامى مىداند و مىگويد: نقشههاى صهيونيسم و استعمار از لابهلاى كتابها و برنامهها و سخنرانىهاى سردمداران و نيز بازىهاى عمال آنها بيانگر اين حقيقت است كه آنها درصدد تضعيف عقيده اسلامى و محو اخلاق در جامعه اسلامى هستند و مىخواهند اسلام را از اينكه مصدر و منبع قانونگذارى باشد، دور سازند. سيد در كتاب معالم فى الطريق ضرورت جهاد ضد دشمن را اجتنابناپذير مىداند و مىگويد: برقرارى حكومت خداوند بر روى زمين و محو حكومت بشرى، گرفتن قدرت از دست بندگان غاصب و برگرداندن به خدا، اقتدار بر اساس قانون الاهى و از بين بردن قوانين ساخته بشر فقط از طريق موعظه و حرف صورت نخواهد گرفت. سيد قطب، اسلام را يگانه دين رهايىبخش از مشكلات جوامع بشرى مىداند و معتقد است كه هيچ نظامى غير از نظام اسلام نمىتواند سعادت بشر را فراهم سازد(عدالت اجتماعى در اسلام، ص23، 27 و130). سيد در باره آزادى انديشه معتقد است كه آزادى يعنى رهايى از همه قيود، غير از بندگى خدا (مسجدجامعى، ص163). او آزادى را در عبد خدا بودن مىداند و مىگويد: كلمه «لا إله إلا الله» شاهفرد و اساس طرز فكر اسلامى است. هدف از اين جمله، طريقه كاملى است براى يك زندگانى كه بر پايه آزادى وجدان از هر گونه بندگى غيرخدايى پىريزى شده است (همان، ص52). بر پايه همين آزادانديشى، وى از جمله عالمان اهل سنت است كه از برخى خلفاى صدر اسلام به ويژه از بنىاميه به شدت انتقاد مىكند و احترام به خلفاى صدر اسلام و صحابه را كه از نظر اهل سنت واجب است، لازم نمىداند. وى در باره ابوسفيان مىگويد: او كسى است كه از روى ميل اسلام نياورد تا اينكه اسلام غلبه كرد. او از اسلام و مسلمين كينه داشت و شادى خود را هنگام شكست مسلمين ابراز كرد. [همچنين در باره يزيد بن معاويه مىگويد:] او اسلام را نمىشناخت. از قوميت خود دفاع مىكرد. از نظر دورى روحش از حقيقت اسلام، شبيهترين مردم به بنىاميه بود و از عثمان به دليل اينكه در شب عروسى دخترش به دامادش حارث بن حكم دويست هزار درهم از بيتالمال مسلمانان هديه كرد، انتقاد مىكند و مىگويد: رفتار عثمان ناعادلانه بود. او به صورت غير قانونى [از بيتالمال] انفاق مىكرد (مطاعن سيد قطب، فى أصحاب رسولالله، ص159)؛ چنان كه تبعيد ابوذر به وسيله عثمان، بىعدالتى ديگرى بوده است (همان، ص376). انديشه وحدت در كلام سيد قطب سيد قطب متفكر و دانشمند بزرگ مصرى، آفت بزرگ جوامع اسلام را ملىگرايى مىداند و معتقد است تا وحدت ميان مسلمانان جهان حاصل نشود، امپرياليسم غرب بر منابع مالى مسلمانان چنگ خواهد انداخت. علت مخالفت سيد با ملىگرايى اين است كه ملىگرايى در مقابل وحدت مسلمانان قرار گرفته. همين انديشه سيد، يكى از مواردى بود كه باعث تيرگى روابط او با جمال عبدالناصر شد؛ زيرا جمال عبدالناصر به ناسيوناليسم عربى معتقد بود؛ در حالى كه سيد قطب با ملىگرايى به شدت مخالفت مىكرد. وى در نوشتارى مىنويسد: بىترديد، انديشه تنگ و تاريك ملىگرايى در درون مسائل داخلى ما انديشه ويرانگرى بود؛ انديشهاى كه نيروهاى ميهن بزرگ اسلامى را پراكنده ساخت و آن را به دولتهاى كوچك ناتوان بىارزشى كه با هيچچيزى، قدرت مقابله ندارد، تبديل نمود. انديشهاى بود كه به امپرياليسم غربى اجازه و امكان داد روزانه يك كشور اسلامى را بدَرَد و بخورد؛ در حالى كه اطمينان دارد اين مرزهاى ساختگى به هيچ دولت كوچكى اجازه كمك به ديگرى را نخواهد داد (تاريخ فرهنگ معاصر، ش 6، ص278، به نقل از مصر الفتاه، 6سپتامبر 1951م). سيد قطب همچون سيدجمال الدين اسدآبادى مرزهاى جغرافيايى را در هم شكست. وى معتقد بود هر جا مسلمانى هست، آنجا قلمرو اسلام است. در جريان ملى شدن صنعت نفت ايران، وى نامهاى به آيت الله سيدابوالقاسم كاشانى نوشت و از نهضت ملىشدن صنعت نفت حمايت كرد. سيد قطب در اين نامه نكات بسيار مهمى را بيان مىكند. به اعتقاد او، نهضت ملىشدن صنعت نفت، نهضت ملى نيست؛ بلكه نهضتى اسلامى به رهبرى شخصى روحانى است. وى اين گام را قدمى در راه استقرار نظام اسلامى و كوتاه كردن دست اجانب از كشور ايران مىداند. همچنين در اين نامه مسلمانان را به وحدت و دورى از تفرقه فرا مىخواند. مبارزات سياسى سيدقطب مهمترين دوران مبارزه سيدقطب به زمانى مربوط مىشود كه به جمعيت اخوان المسلمين پيوست. جمعيت اخوان المسلمين يكى از جمعيتهاى مبارز در سالهاى 1930 تا 1960ميلادى بود كه در بيشتر كشورهاى عربى فعاليت مىكرد و مقر اصلى آن در مصر قرار داشت. اين جمعيت را حسن البناء (م1368ق) در شهر اسماعيليه مصر در ذىالقعده سال 1347 پايهگذاشت و فعاليت خود را در مدرسه «التهذيب» با تعليم قرآن، تجويد، حديث، تفسير و ديگر علوم اسلامى، آغاز كرد. حسن البناء در سال 1350قمرى، رسالهاى دربردارنده اهداف جمعيت اخوان المسلمين منتشر كرد و در جايگاه دبيركل جمعيت برگزيده شد. هنگام جنگ اعراب و اسرائيل در سال 1948 ميلادى جمعيت اخوان المسلمين به يارى ملت فلسطين شتافت و بسيارى از اعضاى آن در اين جنگ شركت كردند. پس از اين وقايع، از طرفى محبوبيت اخوان المسلمين بين مسلمانان به شدت افزايش يافت و از طرف ديگر، دربار مصر و استعمار پير انگليس از آنان عصبانى و ناراحت شدند؛ از اينرو به فرمان ملك فاروق در سال 1368 قمرى فرمان انحلال جمعيت صادر شد و به تلافى اين فرمان، جمعيت اخوان المسلمين نخست وزير مصر(نقراشى پاشا) را كشتند و حكومت وقت نيز به تلافى اين اقدام، دبير كل اين جمعيت يعنى «حسن البناء» را در سال 1369ق ترور كرد (دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج7، ص271). ترور حسن البناء زمانى بود كه سيدقطب در امريكا به سر مىبرد. او مىديد كه نشريات امريكايى به شدت از كشتهشدن حسن البناء ابراز خوشحالى مىكنند؛ بدين جهت همانجا تصميم گرفت پس از بازگشت از امريكا در سال 1951 ميلادى به طور رسمى به اخوان المسلمين بپيوندد. وى چنان به اين گروه علاقه داشت كه هميشه مىگفت: من در سال 1951 ميلادى متولد شدم (پيامبر و فرعون، ص39). سيدقطب پس از عضويت در جمعيت اخوان المسلمين، ابتدا عضو مكتب ارشاد، سپس در جايگاه رئيس هيأت تحريري
شرح مختصر زندگانی مولف شهید آیت الله مطهری استاد شهید آیت الله مطهری در 13 بهمن 1298 هجری شمسی در فریمان واقع در 75 کیلومتری شهر مقدس مشهد در یک خانواده اصیل روحانی چشم به جهان می گشاید. پس از طی دوران طفولیت به مکتبخانه رفته و به فراگیری دروس ابتدایی می پردازد. در سن دوازده سالگی به حوزه علمیه مشهد عزیمت نموده و به تحصیل مقدمات علوم اسلامی اشتغال می ورزد. در سال 1316 علیرغم مبارزه شدید رضاخان با روحانیت و علیرغم مخالفت دوستان و نزدیکان، برای تکمیل تحصیلات خود عازم حوزه علمیه قم می شود در حالی که به تازگی موسس گرانقدر آن آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی دیده از جهان فروبسته و ریاست حوزه را سه تن از مدرسان بزرگ آن آیات عظام سید محمد حجت، سید صدرالدین صدر و سید محمد تقی خوانساری به عهد گرفته اند. در دوره اقامت پانزده ساله خود در قم از محضر مرحوم آیت الله العظمی بروجردی (در فقه و اصول) و حضرت امام خمینی ( به مدت 12 سال در فلسفه ملاصدرا و عرفان و اخلاق و اصول) و مرحوم علامه سید محمد حسین طباطبائی (در فلسفه : الهیات شفای بوعلی و دروس دیگر) بهره می گیرد. قبل از هجرت آیت الله العظمی بروجردی به قم نیز استاد شهید گاهی به بروجرد می رفته و از محضر ایشان استفاده می کرده است. مولف شهید مدتی نیز از محضر مرحوم آیت الله حاج میرزا علی آقا شیرازی در اخلاق و عرفان بهره های معنوی فراوان برده است. از اساتید دیگر استاد مطهری می توان از مرحوم آیت الله سید محمد حجت ( در اصول) و مرحوم آیت الله سید محمد محقق داماد (در فقه) نام برد. وی در مدت اقامت خود در قم علاوه بر تحصیل علم، در امور اجتماعی و سیاسی نیز مشارکت داشته و از جمله با فدائیان اسلام در ارتباط بوده است. در سال 1331 در حالی که از مدرسین معروف و از امیدهای آینده حوزه به شمار می رود به تهران مهاجرت می کند. در تهران به تدریس در مدرسه مروی و تألیف و سخنرانیهای تحقیقی می پردازد. در سال 1334 اولین جلسه تفسیر انجمن اسلامی دانشجویان توسط استاد مطهری تشکیل می گردد. در همان سال تدریس خود در دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران را آغاز می کند. در سالهای 1337 و 1338 که انجمن اسلامی پزشکان تشکیل می شود .استاد مطهری از سخنرانان اصلی این انجمن است و در طول سالهای 1340 تا 1350 سخنران منحصر به فرد این انجمن می باشد که بحثهای مهمی از ایشان به یادگار مانده است. کنار امام بوده است به طوری که می توان سازماندهی قیام پانزده خرداد در تهران و هماهنگی آن با رهبری امام را مرهون تلاشهای او و یارانش دانست. در ساعت 1 بعد از نیمه شب روز چهارشنبه پانزده خرداد 1342 به دنبال یک سخنرانی مهیج علیه شخص شاه به وسیله پلیس دستگیر شده و به زندان موقت شهربانی منتقل می شود و به همراه تعدادی از روحانیون تهران زندانی می گردد. پس از 43 روز به دنبال مهاجرت علمای شهرستانها به تهران و فشار مردم، به همراه سایر روحانیون از زندان آزاد می شود. پس از تشکیل هیئتهای موتلفه اسلامی، استاد مطهری از سوی امام خمینی همراه چند تن دیگر از شخصیتهای روحانی عهده دار رهبری این هیئتها می گردد. پس از ترور حسنعلی منصور نخست وزیر وقت توسط شهید محمد بخارایی کادر رهبری هیئتهای موتلفه شناسایی و دستگیر می شود ولی از آنجا که قاضی یی که پرونده این گروه تحت نظر او بود مدتی در قم نزد استاد تحصیل کرده بود به ایشان پیغام می فرستد که حق استادی را به جا آوردم و بدین ترتیب استاد شهید از مهلکه جان سالم بدر می برد. سنگینتر می شود. در این زمان وی به تألیف کتاب در موضوعات مورد نیاز جامعه و ایراد سخنرانی در دانشگاهها، انجمن اسلامی کردن محتوای نهضت اسلامی پزشکان، مسجد هدایت، مسجد جامع نارمک و غیره ادامه می دهد. به طور کلی استاد شهید که به یک نهضت اسلامی معتقد بود نه به هر نهضتی، برای اسلامی کردن محتوای نهضت تلاشهای ایدئولوژیک بسیاری نمود و با اقدام به تأسیس حسینیه ارشاد نمود و با کجرویها و انحرافات مبارزه سرسختانه کرد. در سال 1346 به کمک چند تن از دوستان اقدام به تأسیس حسینیه ارشاد نمود به طوری که می توان او را بنیانگذار آن موسسه دانست. ولی پس از مدتی به علت تکروی و کارهای خودسرانه و بدون مشورت یکی از اعضای هیئت مدیره و ممانعت او از اجرای طرحهای استاد و از جمله ایجاد یک شورای روحانی که کارهای علمی و تبلیغی حسینیه زیر نظر آن شورا باشد سرانجام در سال 1349 علیرغم زحمات زیادی که برای آن موسسه کشیده بود و علیرغم امید زیادی که به آینده آن بسته بود در حالی که در آن چند سال خون دل زیادی خورده بود از عضویت هیئت مدیره آن موسسه استعفا داد و آن را ترک گفت. در سال 1348 به خاطر صدور اعلامیه ای با امضای ایشان و حضرت علامه طباطبایی و آِیت الله حاج سید ابوالفضل مجتهد زنجانی مبنی بر جمع اعانه برای کمک به آوارگان فلسطینی و اعلام آن طی یک سخنرانی در حسینیه ارشاد دستگیر شد و مدت کوتاهی در زندان تک سلولی به سربرد. از سال 1349 تا 1351 برنامه های تبلیغی مسجدالجواد را زیر نظر داشت و غالباً خود سخنران اصلی بود تا اینکه آن مسجد و به دنبال آن حسینیه ارشاد تعطیل گردید و بار دیگر استاد مطهری دستگیر و مدتی در بازداشت قرار گرفت. پس از آن استاد شهید سخنرانیهای خود را در مسجد جاوید و مسجد ارک و غیره ایراد می کرد. بعد از مدتی مسجد جاوید نیز تعطیل گردید. در حدود سال 1353 ممنوع المنبر گردید و این ممنوعیت تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت. اما مهمترین خدمات استاد مطهری در طول حیات پر برکتش ارائه ایدئولوژی اصیل اسلامی از طریق درس و سخنرانی و تألیف کتاب است. این امر خصوصاً در سالهای 1351 تا 1357 به خاطر افزایش تبلیغات گروههای چپ و پدید آمدن گروههای مسلمان چپ زده و ظهور پدیده التقاط به اوج خود می رسد. گذشته از حضرت امام، استاد مطهری اولین شخصیتی است که به خطر سران سازمان موسوم به « مجاهدین خلق ایران » پی می برد و دیگران را از همکاری با این سازمان باز می دارد و حتی تغییر ایدئولوژی آنها را پیش بینی می نماید. در این سالها استاد شهید به توصیه حضرت امام مبنی بر تدریس در حوزه علمی قم هفته ای دو روز به قم عزیمت نموده و درسهای مهمی در آن حوزه القا می نماید و همزمان در تهران نیز درسهایی در منزل و غیره تدریس می کند. در سال 1355 به دنبال یک درگیری با یک استاد کمونیست دانشکده الهیات! زودتر از موعد مقرر بازنشسته می شود. همچنین در این سالها استاد شهید با همکاری تنی چند از شخصیتهای روحانی، «جامعه روحانیت مبارز تهران » را بنیان می گذارد بدان امید که روحانیت شهرستانها نیز به تدریج چنین سازمانی پیدا کند. گرچه ارتباط استاد مطهری با امام خمینی پس از تبعید ایشان از ایران به وسیله نامه و غیره استمرار داشته است ولی در سال 1355 موفق گردید مسافرتی به نجف اشرف نموده و ضمن دیدار با امام خمینی درباره مسائل مهم نهضت و حوزه های علمیه با ایشان مشورت نماید. پس از شهادت آیت الله سید مصطفی خمینی و آغاز دوره جدید نهضت اسلامی، استاد مطهری به طور تمام وقت درخدمت نهضت قرار می گیرد و در تمام مراحل آن نقشی اساسی ایفا می نماید. در دوران اقامت حضرت امام در پاریس، سفری به آن دیار نموده و در مورد مسائل مهم انقلاب با ایشان گفتگو می کند و در همین سفر امام خمینی ایشان را مسؤول تشکیل شورای انقلاب اسلامی می نماید. هنگام بازگشت امام خمینی به ایران مسؤولیت کمیته استقبال از امام را شخصاً به عهده می گیرد و تا پیروزی انقلاب اسلامی و پس از آن همواره در کنار رهبر عظیم الشأن انقلاب اسلامی و مشاوری دلسوز و مورد اعتماد برای ایشان بود تا اینکه در ساعت بیست و دو و بیست دقیقه سه شنبه یازدهم اردیبهشت ماه سال 1358 در تاریکی شب در حالی که از یکی از جلسات فکری سیاسی بیرون آمده بود یا گلوله گروه نادان و جنایتکار فرقان که به مغزش اصابت نمود به شهادت می رسد و امام و امت اسلام در حالی که امیدها به آن بزرگمرد بسته بودند در ماتمی عظیم فرو می روند. سلام و درود خدا بر روح پاک و مطهرش
علامه شهيد، آيت الله سيد محمد باقر صدر، يکي از بزرگترين انديشمندان مسلمان _ و به تعبير امام خميني: «مغز متفکر اسلامي» _ در تاريخ اسلامي به ويژه در قرن چهاردهم هجري است. سيد محمد باقر صدر در تاريخ 25 ذيقعده 1353 در شهر مقدس کاظمين ديده به جهان گشود. و دومين فرزند خانواده بود. پدرانش همه از عالمان دين بودند. پدرش سيد حيدر در جواني فوت کرد، پدر بزرگش آيت الله العظمي سيد اسماعيل صدر که يکي از مراجع بزرگ تقليد شيعه در نيمه اول قرن چهارده اسلامي بود در سال 1338 ق. وفات کرد. و ديگر اجدادش که شاخه هايي سرسبز و پربار از شجره پربرکت «خاندان صدر» و از تبار غيرتمند و پاک امام کاظم (ع) بوده اند و در سرزمين ايران، لبنان وعراق از پاسداران فرهنگ و انديشه و دانش و دين بشمار مي رفته اند. خواهرش «آمنه بنت الهدي صدر» يکي از زنان دانشمند، شاعر، نويسنده و معلم فقه و اخلاق بود که در مسير جهاد و مبارزه، با بردارش سيد محمد باقر همگام شد و سرانجام سرنوشت هر دو به شهادت وسعادت ابدي ختم گشت. سيد محمد باقر، از پنج سالگي به مدرسه رفت و تا يازده سالگي دوره ابتدايي را به اتمام رساند. در اين دوران، نبوغ شگفت انگيز و استعداد سرشار خدادادي او درخشيد و تعجب آموزگاران خود رابرانگيخت، بطوري که اولياي مدرسه تصميم گرفتند او را به مدرسه کودکان تيزهوش و نابغه بگذارند تا به هزينه دولت درس بخواند و پس از طي مراحل لازم و قانوني، به دانشگاههاي اروپا يا آمريکا اعزام کنند و در رشته هاي علوم جديد تحصيل کند و به کشور خود بازگردد. او به تحصيل علوم ديني و پرداختن به رشته کار پدرانش گرايش داشت و از طرفي مادر و برادر بزرگش رضايت ندادند که او به پول دولت وابسته به غرب و دست اندرکاران خود باخته آموزش و پرورش آن روز عراق، درس بخواند...... بالاخره با راهنمايي دو دايي فقيه و دانشمندش آيت الله «شيخ محمد رضا آل ياسين» و آيت الله «شيخ مرتضي آل ياسين» به فراگيري دروس حوزوي و علوم ديني پرداخت. تحصيلات علوم ديني را با کتاب «معالم الاصول» نزد برادرش سيد اسماعيل آغاز کرد و ديگر کتابهاي دوره سطح حوزه را با شور و شوق و تلاش بسيار در مدتي کوتاه خواند و تمام کرد. او علاوه بر تحصيل، دروس ابتدايي را نيز به خواهرش بنت الهدي مي آموخت و بنت الهدي بي آنکه به مدارس نامناسب دخترانه آن روز عراق پاي بگذارد، نزد برادرش سيد محمد باقر قرآن، ادبيات، تاريخ، حديث فقه، اصول و ...... را آموخت. در نجف اشرف، شهر امامت و فقاهت: در سال 1365 ق. که دوازده ساله بود همراه برادرش سيد اسماعيل به نجف اشرف رفت تا در محضر اساتيد بزرگ حوزه علميه شهر امامت، به تحصيلات عالي بپردازد. او دوره عالي فقه و اصول را در نزد مرحوم آيت الله العظمي سيد ابوالقاسم خويي و مرحوم آيت الله شيخ محمد رضا آل ياسين گذراند. فلسفه اسلامي (اسفار ملاصدرا) را از مرحوم «شيخ صدرا بادکوبه اي» آموخت. و در کنار آن، طي سالها، فلسفه غرب و نظرات فلاسفه غير مسلمان را به دقت مورد تحقيق و نقد قرار داد. کتاب «فَلسفَتُنا» (فلسفه ما) گوياي ابعاد گسترده انديشه هاي فلسفي سيد محمد باقر صدر است. در ديگر رشته هاي علوم مثل حديث، رجال، درايه، کلام و تفسير نيز سالها به تحصيل و تحقيق و مطالعه گذراند و به کمال رسيد. سيد محمد باقر در طول هفده _ هيجده سال تحصيل (از آغاز تا پايان) علاوه بر استفاده از هوش و استعداد و نبوغ فوق العاده اش، روزانه حدود شانزده ساعت به تحصيل و مطالعه و مباحثه و تحقيق مي پرداخت و خودش نيز هميشه مي گفته است که من به اندازه چند طلبه درسخوان، تلاش مي کنم. در سايه اين پشتکار بود که بر همه مشکلات فايق آمد و در کسب دانش و فضيلت به مقامي عالي دست يافت. تعليم و تربيت: سيد محمد باقر از بيست سالگي با تدريس کتاب «کفايه الاصول»، تعليم و تربيت طلاب جوان را آغاز کرد. از بيست و پنج سالگي به تدريس خارج اصول و از بيست و هشت سالگي به تدريس دوره خارج فقه براساس کتاب «العروه الوثقي» پرداخت. بعدها فلسفه و تفسير قرآن نيز تدريس مي کرد. او در طول نزديک به سي سال تدريس و تعليم، شاگرداني جوان، محقق، پرشور، متقي، متفکر، آگاه، مجاهد و سياستمدار تربيت کرد که هر يک از آنها بعدها پرچمدار نشر علم و فرهنگ و آيين جهاد در راه خدا شدند و بعد از استادشان، راه علمي، فکري و سياسي _ اجتماعي او را ادامه دادند. حمايت از امام: سيد محمد باقر صدر، نهضت امام خميني در ايران را روزنه اميدي براي نجات امت اسلامي مي دانست. بنابراين از آغاز نهضت اسلامي امام در سال 1342 ش آن را تحت نظر داشت و از امام و حرکتش حمايت مي کرد. در تاريخ 9 جمادي الثاني 1385، حضرت امام خميني از تبعيدگاه ترکيه به نجف اشرف منتقل شد. ورود امام به حوزه علميه نجف، جنب و جوشي در آن ايجاد کرد. علما و روحانيون نجف درباره استقبال از امام، نظرات مختلفي داشتند. آيت الله صدر با اشتياق تمام به همراه عده اي از علماي ديگر، در مراسم استقبال و پيشواز از امام شرکت، و شاگردان و همفکرانش را نيز به آن دعوت کرد... در تمام چهارده سال اقامت امام در نجف، سيد محمد باقر با ايشان ارتباط نزديکي داشت و به امام عشق مي ورزيد، عشقي که تا آخر عمر در بين او و امام بود. دوران مرجعيت: دوران مرجعيت آيت الله سيد محمد باقر صدر، پس از وفات آيت الله حکيم (1390 ق) آغاز شد و بسياري از مردم عراق از او تقليد کردند. در سال 1392 ق. رژيم بعث عراق، بيش از پيش از تحرکهاي ضد استبدادي حزب دعوت اسلامي و ديگر گروههاي مبارز و مسلمان به وحشت افتاد. بنابراين با يورش به خانه هاي مبارزان و مجاهدان، عده زيادي را دستگير و زنداني کردند. آيت الله صدر نيز با اينکه بيمار بود و در بيمارستان نجف بستري شده بود، تحت نظر مأموران سازمان امنيت رژيم بعث قرار گرفت. تا اينکه با اعتراض مردم و علما، سازمان امنيت دست از او برداشت. از حوادث مهم ديگر در دوران مرجعيت آيت الله صدر، حرکت اربعين سال 1397 بود. مردم نجف از قديم هر سال در روز اربعين حسيني، مويه کنان و عزادار، با پاي پياده از نجف تا کربلا راهپيمايي مي کنند. در آن سال، آيت الله صدر هر چه در توان داشت به هيئتهاي عزادار مساعدت کرد تا مراسم شورانگيز اربعين را هر چه با شکوهتر برگزار نمايند. آن روز دهها هزار نفر در قالب عزاداران حسيني، اعتراض خود را عليه سلطه ضد انساني رژيم بعث عراق، اعلام کردند. به دنبال آن قيام تاريخي، آيت الله صدر، را دستگير و به سازمان امنيت بغداد منتقل کردند، در آنجا پس ازبازجويي، هشت ساعت تحت شکنجه جسمي و روحي قرار دادند. آثار آن شکنجه ها، تا آخر عمر در, توسط ابراهیم غلامی کارشناس ارشد اندیشه سیاسی در اسلام
زندگی نامه محمد صدر باقرمحمد باقر صدر را بايد در گروه فلاسفه سياسي که مجموعه تفکر و آثارشان مي تواند نظامند و سيستمي باشد، قرار داد. اما وجود موانع و شرايط خاص مانند ديکتاتوري رژيم عراق و شهادت صدر در سن 47 سالگي باعث شد که فرصت انجام و دسته بندي انديشه سياسي را از دست بدهد. شهيد صدر دربيست وپنجم ذي القعده سال 1353ه. ق(1934م)درشهرکاظمين متولدشد. پدرش سيدحيدرصدر ازدانشمندان بزرگ شيعه عراق واهل علم و تقوي و مادرش دختر عبدالحسين ال ياسين ازمردان برجسته علمي و مذهبي عراق، و بانويي متقي وپاک سيرت بود. صدر درسه سالگي پدرش راازدست داد و تحت سرپرستي برادر بزرگتر خودآيت ا.. سيداسماعيل صدر و دايي خود پرورش يافت. (2) وي دردوران کودکي در مدرسه ابتدايي" منتدي النشر" اموزش ميديد و نشانه هاي تيزهوشي ونبوغ بينظيرش در اين مدرسه گزارش شده است. او درسن دوازده سالگي(1365ه. ق)به همراه برادرش سيداسماعل صدر براي گذراندن دوره عالي حوزه به نجف اشرف هجرت کردودردرسهاي مرحوم آيت ا.. خويي ودايي خودآيت ا.. شيخ محمدرضاال ياسين شرکت مي کرد. صدردرايام تحصيلات خود درحدودشانزده ساعت درروزمطالعه وتحقيق ميکرد. وي درسن هفده سالگي به درجه اجتهادرسيد. اوفلسفه راازشيخ صدراباکوبه اي اموخت مرحوم صدرابادکوبه اي استادمسلم فلسفه اسلامي بود واسفارملاصدرارابه خوبي تجزيه وتحليل مي کرد. اماازترس متحجران مخالف فلسفه ازتدريس علني فلسفه اجتناب مي نود،صدرفلسفه رابه صورت خصوصي واستدلالي درنزد آن مرحوم آموخت وخوددرمدتي کوتاهاستادفلسفه شد. وي درسن بيست وپنج سالگي تدريس خودرادردرس عالي حوزوي براي دانش پژوهان حوزوي آغازکردوبتدريج درحوزه نجف ازعالي ترين کرسي تدريس برخوردارگرديد. صدربايکي ازدختران عموي خودکه خواهرسيدموسي صدررييس اسبق مجلس اعلاي شيعيان لبنان بودازدواج کردوداراي شش فرزندشد. علاوه برمجاهدت هاي صدرومبارزات بي امان اومقام مرجعيت صدرنيزبراي حکومت بعثي هاخطري بزرگ محسوب مي شدوبتدريج زمينه هاي نگران کننده براي رژيم صدام به وجود اورد. اين عوامل منجر شد که ياران و نزديکان صدر را از طريق دستگيري، شکنجه، زندان و اعدام از بين ببرند و در نتيجه با موضع گيري ها صدر که حالت انقلابي پيدا مي کرد در سال هاي 1391ه. ق، 1396ه. ق، 1398ه. ق و 1399ه. ق بازداشت و زنداني شد. و سرانجام با تعطيل کردن درس خارج خود و شروع درس جديد تفسير موضوعي قرآن با هدف ايجاد انديشه هاي انقلابي و بيدارسازي مردم که چهارده جلسه بيشتر طول نکشيد منجربه محاصره کامل منزل ايشان و زنداني کردن او در منزل و قطع رابطه مردم با وي صورت گرفت که در حدود نه ماه طول کشيد و سرانجام در 19 جمادي الاول ( 1400 ه. ق - 16 فروردين ماه 1359 ه. ش) به دستور صدام حسين ايشان را دستگير کرده و به بغداد بردند و پس از شکنجه در روز 22 جمادي الاول 1400 ه. ق، او را به همراه خواهرش بنت الهدي به شهادت رساندند. هستي شناسي سيد محمد باقر صدر از نگاه سيد محمد باقر صدر هستي شناسي به ميزان قابل توجهي با سياست و تحولات مربوط به آن قابل تفسير است. در واقع هر اندازه تفسير فلسفي ما از هستي و حيات و زندگاني روشن باشد رهيافت هاي سياسي - اجتماعي ما نيزبه همان ميزان کار گشاه مي باشد. وي معتقد است هر حکمي که مورد نظام هاي سياسي و اجتماعي بشر داده مي شود بستگي به مقدار موفقيت تفسير فلسفي آن نظام در تصوير حيات و دريافت آن دارد. (3) بر اساس همين نگرش سيد محمد باقر صدر در بحث هستي شناسي به تعقيب شناسايي بيشتر خالق، اوصاف او و شناخت کامل تر جايگاه انسان در هستي و غايات آفرينش اوست به ديگر سخن،جهان نگري سيد محمد باقر صدر به دنبال جستجوي اين است که پديده هاي طبيعي را در پرتو ربط و نسبت آنها با انسان و خدا معرفي کند. و از مهمترين پايه هاي بحث سيد محمد باقر صدر در هستي شناسي ميتوان به مسئله جهان غيب و شهادت اشاره کرد. منظور او از جهان غيب در مباحث هستي شناسي بخشي از جهان شناختي است که از حيطه حواس بشر خارج است و با درک حسي متعارف قابل درک نيست. در واقع همه واقعيت هاي هستي و موجود خارج از وجود انسان، محسوس نيستند. البته اين برداشت صدر او را در مقابل مکاتبي قرار مي دهد که وجود واقعيت هاي غير مادي و نا محسوس را انکار مي کند. اين تفکيک غيب از شهادت نزد صدر به اين معني است که هستي در عالم طبيعت محدود نمي گردد بلکه جهان محسوسات تنها يکي از عوالم هستي است. از نگاه صدر هر چند ميان عالم غيب و شهادت تفاوت هاي اساسي وجود دارد ولي رابطه ناگسستني و عميقي ميان آن دو برقرار است و هر چه در عالم شهادت است ريشه اي در عالم غيب دارد. در اين بينش صدر نه تنها خداوند خالق جهان و قوانين و سنن حاکم بر هستي است بلکه مهمتر از آن مدبر هستي نيز اوست و به زبان فلسفي جهان نه تنها در حدوث خود نيازمند خداست بلکه در بقاي خويش نيز وابسته و نيازمند اوست، يعني نه تنها آفريننده و ايجاد کننده موجودات خداست بلکه بر پا دارنده و تدبير کننده آنها نيز هست. (4) شايد بتوان گفت يکي ديگر از نگرش هاي منطقي صدر در هستي شناسي در خصوص سازگاري جهان نگري او با فطرت دروني انسان است، او معتقد است اسلام با فطرت دروني انسان و استعدادها و نيازها و خواسته هاي او سازگار است و در بر دارنده اصول مشترک بين همه انسان هاست. (5) بنابراين ايده هستي بر مدار حق مي گردد و اصل حق مداري جهان هستي و هدف مندي آفرينش با توجه به گستره و ژرفاي معناي «حق» حقانيت خلقت هستي معنا مي يابد و در چهره هاي مختلف رخ مي نماياند. يکي از تجليات اين حقيقت آن است که جهان بر پايه قوانين و سنن الهي استوار شده و انتظام يافته به تعبير ديگر تقدير الهي بر آن تعلق گرفته که هستي بر سامان ويژه اي انتظام يابد و پديده هايش در مرزهاي خاصي عمل کنند. بنابراين انسان ها به اصل هدف مندي عالم و عبث نبودن آفرينش آن، نقش مهمي در حيات انسان و زندگي سياسي ايفا مي کنند. چنين انساني هرگز فضايي براي انديشه هاي پوچ انگارانه نمي گشايد و بر اين باور استوار مي ماند که در طرز تلقي فلسفي از هستي نوعي جهان نگري به وجود خواهد آمد که اسلام قدرت و توانايي براي هدايت و رهبري بشريت و جهت دادن به زندگي انسان ها را دارد. (6) وي در اولين اثر علمي خود به اين مطلب اشاره کرده است که اسلام نيرومند ترين مکتب است براي به دوش کشيدن بار مسئوليت رهبري اعتقادي و جهت دادن امت اسلامي به سوي عالي ترين هدف ها و الگوها و برتري بخشيدن است بر همه ملت هاي زمين(7) از آثار مترتب بر بحث هستي شناسي صدر اين نکات قابل اقتباس مي باشد: الف - خداوند داراي حکمت و عدل محض است. ب - صفات و افعالش نيز عدل محض است. ج - نظام هستي نظام اکمل و احسن است و هيچگونه کژتابي و کاستي ندارد. د - در اجتماع نيز به نفي حاکميت غير خدا مي پردازد. ه - عدالت سياسي - اجتماعي و تحقق آن در اجتماع بشري لازم است(8) انسان شناسي سيد محمد باقر صدر از ديدگاه سيد محمد باقر صدر انسان داراي سرشتي با قابلّيت دو بعدي البته نه به تعبير فلسفه ثنويت که سرشت دو گانه را مطرح مي کرد. صدر در توضيح قابليت هاي انسان جنبه هاي مختلف را بيان مي کند و از بخش مادي تعبير به صلصال ( گل خشک) و طين لازب (گل چسبنده) و حماء مسنون ( گل رنگ شده) نموده و اين تعابير بيانگر جنبه مادي و حيواني انسان است و جنبه ملکوتي را ناظر به ناطق بودن، معنويت وعقلانيت دانسته است و معتقد است انسان با ابعاد مختلف و سخت مرتبط و به هم پيوسته شکل گرفته است. در بينش صدر عامل مهم، طبيعت دروني انسان است و نقش حب ذات(خود دوستي) را در رفع نيازمندي هاي انسان تعيين کننده دانسته است. وي معتقد است که تاريخ انسان گواهي مي دهد که غريزه خود دوستي (حب ذات)، غريزه اي اصيل است. اگر حب ذات در سرشت بشر نبود، انگيزه اي براي رفع نيازها وجود نداشت. حال اينکه پيش از تکوين جوامع اين رفع نياز وجود داشته و همين مسئله تشکيل و تکوين جوامع را به دنبال داشته تا در پرتو آن، انسان بتواند بقاء خويش را تا مين نمايد(9) از نظر صدر بعد معنوي مطالباتي دارد که از لابلاي پيچ و خم ها يي که در اين جسم و محيط اجتماع وجود دارد به وسيله اختيار و انتخابگري راه را به سوي آينده تاريک يا روشن مي گشايد. پس انسان در سرشت خود نه تاريک و نه روشن بلکه هر دو ساخته خودش است و نتيجه انتخابگري انسان، اصالت دارد. صدر در تحليل خود از انسان توجه خود را به محتواي باطني (عامل اصلي طبيعت دروني انسان) معطوف مي دارد يعني نقش فکر و اراده که اين دو سازنده و تشکيل دهنده حرکت تاريخ و جامعه هستند و در اين خصوص اظهار مي دارد که وجود ذهني از يک سو نشان دهنده جنبه فکري است يعني ناحيه اي که تصور هدف را دربر دارد. و از سوي ديگر نشان دهنده اراده است و با بهم آميختن فکر و اراده، قدرت سازندگي آينده و نيروي حرکت آفريني فعاليت تاريخي بر صفحه اجتماعي تحقق ميابد. (10) با اين توصيف مي توان گفت سازنده حرکت تاريخ، محتواي باطني انسان يعني فکر و اراده است. صدر، انسان با اين وصف را مدني بالطبع و اجتماعي مي داند و چون انسان اجتماعي است قانون مي خواهد و دستاورد هاي نبوت قانون است(11) البته از نظر صدر اين انسان مدني بالطبع (اجتماعي) در هنگام تصميم گيري بر سر چند راهه هاي زندگي به ويژه آنجا که پيچيدگي هاي زندگي اجتماعي - سياسي باعث مي شود که حق و باطل چنان به هم بياميزند که در تمييز آن ها از يکديگر خردمند ترين انسان ها دچار حيرت و سرگرداني مي شوند. تنها راه نجات بخش انسان را داشتن راهنما ي ايمان به اصولي مشخص و روشن به همراه فکر و اراده مي داند(12) بعد از ذکر اين اوصاف صدر نکته مهم را محتواي باطني و دروني انسان با تمام تحولات سياسي - اجتماعي مي بيند(13) از نظر صدر شرايط اجتماعي، اقتصادي و سياسي زاييده دست انسان است. وي در تفسير آيه يازدهم سوره هود اين موضوع را مطرح مي کند. اين آيه مي گويد که تفسير اوضاع و شئون اجتماعي هر قومي روبناي آن قوم است. تغيير بنيادي و زير بنا، تغييري است که در خود قوم پديد آمده باشد و هر متغيير ديگر از اين تغيير بنيادي سرچشمه گرفته است. بديهي است منظور از تغييردر «ما بانفسهم» تغيير در درون توده هاي ملت است بطوري که محتواي باطني جامعه به عنوان يک ملت و قوم عوض شود(14) معرفت شناسي سيد محمد باقر صدر محمد باقر صدر را بايد در گروه فلاسفه سياسي که مجموعه تفکر و آثارشان مي تواند نظامند و سيستمي باشد، قرار داد. اما وجود موانع و شرايط خاص مانند ديکتاتوري رژيم عراق و شهادت صدر در سن 47 سالگي باعث شد که فرصت انجام و دسته بندي انديشه سياسي را از دست بدهد. در اين تحقيق سعي شده است که معرفت شناسي او بر اساس مباني و اصول فکري او باز سازي شود. بطور کلي معرفت شناختي صدر بر دو اصل استوار است يکي اينکه عقل استدلالي به تنها يي براي اثبات حقيقت کافي نيست بلکه بايد آميخته اي با معارف ديگر نيز باشد(15) ديگر آنکه معرفت شناسي صدر از نوع ارتباطي و تطبيقي است يعني اينکه فلسفه استدلالي را با ديگر فلسفه ها آشتي داده و سپس آن ها را با وحي مرتبط کرده و با عقايد شيعه تطبيق داده است(16) اما بر خلاف برخي انديشمندان که تمام توانايي هاي فکري خود را وقف ايجاد هماهنگي و سازگاري ميان فلسفه و علوم تجربي کرده اند، صدر شناخت را تنها در يک وسيله محدود و منحصر نکرده است بلکه اعتبار و حجيت را فراتر از شناخت تک ساختي دانسته است و ابتنا و اتکا بر معرفت شناختي حکمت متعاليه دارد و معيار کشف واقع را با چهار منبع مورد شناسايي قرار داده است. به ديگر سخن، معرفت شناسي در خطوط کلي حکمت متعاليه ترسيم مي شود و منابع و ابزار معرفتي او يعني تعقل و تفکر (اصالت عقل) بر اساس منبع عقل و تجربه و مشاهده (اصالت تجربه) بر اساس منبع طبيعت و تاريخ و نيزکشف و شهود (اصالت عرفان) بر اساس منبع دل و شريعت و کتاب (اصالت وحي) بر اساس منبع سنت و کتاب الهي به صورت جمع سالم به کار گرفته که همه اين اضلاع به هم مرتبط يک مربع مي باشند، نه اينکه خطوط موازي و هر کدام جاي خود را مستقل داشته باشند، از نظر صدر مانند ملاصدرا تمام اين ابزارها داراي اعتبار هستند و هيچ يک ديگري را نقض نمي کند اما قلمرو و کارايي هر يک با ديگري متفاوت است. براي مثال تجربه و اصالت تجربي به تنهايي نمي تواند معرفت مبتني بر يقين ايجاد کند و همچنين به ناتواني منطق تجربي در تبيين مسائل رياضي اشاره مي کند و معتقد است که مسئله يقين در قضاياي رياضي بر اساس منطق تجربي به صورت معلق و بي تکليف در مي آيد(17) البته صدر معرفت تجربي را مکمل معرفت عقلي مي داند و معتقد است در اين صورت معرفت داراي مراحل دوگانه مي شود. مرحله اي که نتايج حس و تجربه را گرد آوري مي کند و مرحله اي که آن دستاوردها را از نظر عقل توجيه مي نمايد.(18) در نزد صدر يقيني ترين معرفت نوع "وحياني" است. معرفتي که عقل نيز آن را تا ئيد مي کند همانطور که معرفت وحياني معرفت عقلي و عرفاني را مي پذ يرد. در معرفت شناسي صدر انسان بر اساس آگاهي مسئوليت پذ ير شده است نه صرفا بر اساس امکانات و معتقد است انسان بايد از عمق وجودش مسئوليت حياطي خود را بشناسد و به آن آگاه شود تا بتواند به واسطه انجام آن مسئوليت، سعادت جاودانگي خود را تامين کند(19) بطور مختصر مي توان گفت چون چهارچوب ساختاري فلسفه سياسي کلاسيک مسلمانان تا کنون بر اساس منطق صوري که هستي شناسي مدخل آن به شمار مي رفت- صدر بر آن بود که به کمک روش حکمت متعاليه در جستجوي بحث هاي مسئله ادراکات و معرفت باشد. او سعي کرد که از سازمان دهي رياضي وار و مسئله استقراء براي اين مطلب استفاده کند. چراکه صدر معتقد بود منطق صوري صرفا متکفل بيان روابط موضوعي معلومات و مدرکات است. براساس اين رهيافت صدر معتقد بود در صورتي که شيوه منطق صدرايي و مکتب معرفتي او اگر پذيرفته شود. معرفت شتاختي جديد مي تواند راه گشاي حوزه فلسفه سياسي اسلام باشد. در مجموع در تبيين معرفت شناختي صدر مي توان گفت: صدر نظريه معرفت شناختي تقريبا جديدي را طراحي مي کند. از نظر مباني، صدر با فلسفه سياسي غرب (ليبراليستي و مارکسيستي)اختلاف نظر داشت و از سوي ديگر صدر در معرفت شناسي خود بر اصل تطبيقي و ارتباطي که بحث آن گذشت بطورآگاهانه وارد حوزه ساختار شناسي معرفت و ادراکات شده است که در واقع به نوعي در فلسفه سياسي اسلام که صرفا به مباحث هستي شناسي مي پرداخت، تنوع ايجاد کرده است. ديدگاه صدر در مورد «فلسفه تاريخ» يا سنن تاريخ در بحث فلسفه تاريخ صدر سعي کرده است به سوالات زير پاسخ دهد: 1- آيا قوانين بخصوصي در مسير تاريخ و در حرکت و تکامل تاريخ بشري حاکم است؟ 2 - کدام قوانين تاريخ بشر را مي سازند؟ 3 - آيا انسان در کل تاريخ نقشي دارد؟ از آنجا که قرآن کتاب هدايت وبراي ايجاد تفيير مطلوب در انسان است، اين تفيير و تحول ايجاب مي کند داراي دو جنبه باشد. جنبه اول به محتواي عمل تفيير مربوط است يعني جنبه فرا بشري دارد که به احکام، برنامه ها و قانون هاي لازم باز مي گردد. اين جنبه از کار تفيير و تحول، جنبه الهي دارد و نشان دهنده قوانين خدايي است. اما جنبه دوم يعني جنبه بشري، اعمالي که با نيرو هاي عقيدتي، و درگيري هاي اجتماعي، سياسي و نظامي برخورد کرده است وقتي عمل تفيير را از اين زاويه ها در نظر بگيريم. در اين صورت يک کار انساني مي گردد(20) سپس اين کار تغيير و تحول که پيامبران انجام داده اند و جنبه بشري دارد به دو وجه تقسيم مي شود: از نظر ارتباطش با شريعت، وحي و مصدر وحي،عملي است فوق تاريخ و رباني است؛ ولي وجه ديگرش از اين نظر که يک کوشش انساني است. در مقابل کوشش هاي انسان هاي ديگر از اين جهت آن را يک عمل تاريخي مي خوانيم که ظوابط تاريخ بر آن جاري است و قوانيني که خدا براي تنظيم پديده هاي جهان در اين ميدان به نام ميدان تاريخي آورده است بر آن حاکم است. از اين رو معتقديم که وقتي قرآن ما از زاويه مردم سخن مي راند جنبه دوم عمل تغيير را بررسي مي کند، سخن از بشر مطرح کرده شده است نه از رسالت آسماني، براي مثال در اين آيات، قرآن با مردم به عنوان خود مردم سخن مي گويد: «تلک الايام نداولها بين الناس» ما اين روزها شکست و پيروزي را به نوبت بين مردم قرار مي دهيم. يا در سوره آل عمران آيه 140 مي فرمايد «و ان يمسکم قرح فقد مس القوم» اگر بر شما مسلمانان جراحتي وارد شود بر دشمنانتان نيز وارد آيد و اين روزها شکست و پيروزي را ما بين مردم به نوبت قرار مي دهيم. صدر از اين گونه آيات اين نتيجه را مي گيرد که منظور اين است: گمان نکنيد که ياري و پيروزي يک حق مسلم الهي است که خدا آن را مخصوص شما قرار داده است. پيروزي يک حق طبيعي است و بايد براي بوجود آوردنش شرايط را مساعد کرد. اين سنني را که مطرح مي کند غير از سنن و ضوابط شخصي در مورد افراد است که صرفا در خصوص شخصيت آنان مي باشد. مثل سوره هاي حجر آيه 4-5، مومنون آيه 43، آل عمران آيه 137، انعام 34، و سرانجام در سوره بقره آيه 214 مي گويد: مردم از پيامبر و مومنان تقاضا مي کنند پس ياري خدا کي به ما مي رسد. صدر مي فرمايد: خداوند به اين گونه افراد حمله مي کند که چرا اميدواريد براي شما استثنا يي در سنن تاريخ وجود داشته باشد، آيا طمع دارند قانون هاي تاريخ در مورد آن ها تخلف کند؟(21) بعد از اين توضيح مختصر صدر که مشخص کرد جنبه دوم عمل تفسير مد نظر قرآن است، اهميت کشف سنن تاريخي از نظر قرآن را مطرح مي کند: 1- لزوم استقراء روي حوادث تاريخي: يعني دقت و تامل و تدبر کنيد تا از طريق استقراء نراميس طبيعت و سنن جهان، حقايقي در زمينه علم تاريخ و سنن تاريخي بر شما روشن گردد. سيد محمد باقر صدر اين سخن را مستند کرده است با آيات {سوره محمد 10، يوسف 109، حج 45 و 46،ق 36-37} و بطور کلي اظهار مي دارد که اطلاع بر سنن تاريخ است که مي تواند انسان را مشمول ياري خداوند گرداند و اشاره مي کند به سوره سبا 34-35 «ما در هيچ سرزميني پيامبر نفرستاديم مگر آسايش طلبان آن ها گفتند ما به فرستادگان شما کافريم، آن ها مي گفتند ما چون در اين دنيا، اموال و فرزنداني بيشتر از شما داريم، در آخرت هم عذابي به ما نخواهد رسيد. سيد محمد باقر صدر اين مطلب را که در طول تاريخ بين پيامبران با مسرفان و مترفان در همه ملت ها و جوامع رابطه اي متضاد برقرار بوده؛نشان دهنده يکي از سنت هاي تاريخ مي داند.(22) 2- تقسيم بندي سنت هاي تاريخ از نظر صدر: عموميت داشتن آن است. يعني سنت هاي تاريخ روابطي کور کورانه نيست، وصفي ثابت و غير قابل تخلف دارد. عموميت و کليت اين قوانين، سنن تاريخ را جنبه علمي مي بخشد زيرا قوانين علمي مهمترين امتيازش اين است که فراگير است و کليت دارد و قابل تخلف نيست. دومين حقيقت که قرآن روي آن تاکيد دارد، خدايي بودن اين سنت ها است. سنن تاريخي رباني است؛ يعني مربوط به خداست «سنة ا... » است وبه تعبير ديگر «کلمات ا... » است يعني هر قانوني از قوانين تاريخ «کلمة ا... » است يک قا عده الهي است. اين براي پرورش انديشه وابستگي انسان به خداست يعني حتي وقتي انسان مي خواهد از طبيعت برخوردار شود به «کلمه ا... » وابسته است. به عبارت ديگر موقعي مي تواند ازنظم کامل جهان در ميدان هاي مختلف قوانين و سنت هاي حاکم بر طبيعت برخوردار باشد که از خدا فاصله نگيرد. زيرا خداوند قدرتش را از خلال همين سنت ها اعمال مي کند اين سنت ها و قوانين «ارادة ا... » اند و حکمت و تدبير او را در عالم تجسم مي بخشند(23) ممکن است گفته شود که رابطه غيبي و الهي علم تاريخ باعث مي شود که تاريخ از بررسي ها و تحليل هاي علمي خارج شود. در صورتي که قرآن حادثه تاريخي را رنگ غيبي به آن نمي بخشد تا آن را از روابط ديگرش قطع کند و مستقيما به خداي مربوط مي سازد. قرآن رابطه با خدا را به جاي رابطه علت و معلول نمي نهد بلکه سنت تاريخي را به خدا مربوط مي سازد. به اين معني که شکل روابط و پيوند ها را به خدا نسبت مي دهد. قرآن وجود روابطي بين حوادث تاريخي اين عالم را پذيرفته، ولي مي گويد اين روابط بين حوادث تاريخي تعبيري از حکمت خدا و حسن تدبير و تقدير او در ساختمان جهان و در جولانگاه حوادث تاريخي است. بنابر اين وقتي قرآن مي خواهد سنت هاي تاريخي را پوشش الهي دهد، نمي خواهد تاريخ را تنها به تفسير الهي اش توجيه کند بلکه مي خواهد روي اين حقيقت تاکيد کند که اين سنت ها خارج از قوانين الهي نيست. 3 - مساله آزادي اراده و اختيار انسان: صدر ادعا ميکند که سنت هاي تاريخي هرگز فراتر از دست انسان نيست و مساله انتخاب انسان در ترسيمي که قرآن نسبت به سنت هاي اسلامي دارد، نقش اساسي را ايفي مي کند. وي سپس به آيه 11 سوره رعد،جن آيه 16، کهف آيه 59 اشاره مي کند.
انديشه ي سياسي دكتر علي شريعتي علی شریعتی فرزند محمدتقی در روز سوم آذرماه 1312ش در کاهک مزینان سبزوار متولد شد.[1] ایشان تحصیلات متوسطه را در دبیرستانهای مشهد به پایان برد و پس از فارغالتحصیل شدن از دانشسرای تربیت معلم، به کار تدریس در مدرسهي کاتبپور مشهد مشغول شد.[2] چندی بعد با ورود به دانشگاه مشهد در 1337 در رشتهي ادبیات و زبان فارسی فارغالتحصیل شد. ایشان برای ادامه تحصیل به فرانسه رفتند و در آنجا موفق به اخذ درجهي دکترا در پارساشناسی[3] از دانشگاه پاریس در 1342 شدند.[4] تلاشهای فکری، سیاسی ایشان در خارج از کشور بهطور جدی ادامه داشت تا جاییکه وقتی در سال 1343 به ایران بازگشت، در مرز ترکیه دستگیر و شش ماه به زندان افتاد. پس از آزادی از زندان، سخنرانیهای او در دانشگاه مشهد و حسینیهي ارشاد تهران توانست جوانان فراوانی را به پای آرا و افکار او بنشاند. [5] همین امر باعث شد ایشان بار دیگر توسط رژیم پهلوی دستگیر شود. ایشان پس از آزادی از زندان تصمیم به هجرت گرفت و راهی انگلستان شد[6] و در آنجا در 29 خرداد 1356 به صورت مشکوکی درگذشت. دوستان شریعتی و همچنین مخالفان رژیم پهلوی قویا به این فرضیه معتقد بودند که ایشان توسط ماموران ساواک از میان برداشته[7] شد.[8] نهایتا به سوریه انتقال و در زینبیهي دمشق به خاک سپرده شد.[9] فعالیتهای سیاسی در میان جریانات مخالف مذهبی مقارن با شروع انقلاب، از نقش شریعتی سخن زیاد به میان آمده است و در این راستا جریان چپ اسلامی را مستقیما به ایشان منتسب میکنند. اما در اینجا نکتهای که توجه کردن به آن ما را از خیلی اشتباهات دربارهي تحلیل شخصیت ایشان مصون میدارد این است که بدانیم نقش ایشان بیشتر راهاندازی موج فکری بود که این نقش از دوران تحصیل شروع و با فعالیتش در حسینیهي ارشاد در نیمهي دوم دههي 1340 شدت گرفت و در سالهای مقارن با انقلاب در دههي 1350 و بالاخص با دستگیری ایشان در 1352 به اوج خود رسید. شریعتی در هیچ یک از سخنرانیها و یا نوشتههایش، مستقیما رژیم را مورد خطاب قرار نداد و تشکل، دسته و یا گروهی را بهوجود نیاورد.[10] در مجموع ایشان یک نظریهپرداز سیاسی نبودند، اما نظریهي اجتماعی ایشان به نحوی اجتنابناپذیر پیامدهای خاص خود را در قلمرو سیاست داشت.[11] فعالیتها و آثار علمی از شریعتی آثار فراوانی بهجا مانده که ذیلا به برخی از مهمترین آنها اشاره خواهد شد. اسلامشناسی (1، 2، 3)، مذهب علیه مذهب، تاریخ و شناخت ادیان، تشیع علوی و تشیع صفوی، تاریخ تمدن، حسین وارث آدم، چه باید کرد، جهانبینی و ایدولوژی، میعاد با ایراهیم، ما و اقبال، شیعه، بازگشت به خویشتن،[12] از کجا آغاز کنیم، روشنفکر و مسئولیت او در جامعه، آری اینچنین بود برادر، برخی پیشتازان بازگشت به خویش در جهان سوم،[13] فاطمه فاطمه است، مناسک حج، هبوط، کویر، جامعه و تاریخ و ... . مفاهیم اصلی در دیدگاه شریعتی شریعتی؛ مردی که غیرمذهبیها او را نادیده میگرفتند، روحانیان او را سرزنش میکردند و رژیم شاه او را مجازات کرد؛[14] تاثیرگذارترین و مهمترین نظریهپرداز اسلام سیاسی چپ در ایران و یکی از چهرههای مشهور اسلام سیاسی در جهان اسلام به شمار میرود.[15] ایشان قرائتی از اسلام ارائه میدهد که از آن در ادبیات سیاسی بهعنوان اسلام انتقادی یاد میکنند.[16] اندیشمندان سیاسی از القاب متعددی برای خطاب قرار دادن ایشان استفاده میکنند. بهعنوان نمونه میتوان از «ولتر انقلاب ایران»،[17] «مردمیترین مبلغ رادیکالیسم اسلامی»،[18] «ایدئولوگ انقلاب ایران»[19] بهعنوان نمونهای از این القاب نام برد. این «ولتر» یا «ایدئولوگ انقلاب» ذهنی مملو از اندیشههای بحثبرانگیز دارد که بهخاطر همین اندیشهها در کانون توجهات قرار گرفته است. حال در این قسمت از مقاله سعی برآنست تا به مفاهیم اصلی که شکلدهنده ادبیات و ذهنیت فكري و سياسي است، پرداخته شود: بازگشت به خود «بازگشت به خویشتن»، بهعنوان گفتمان اصلی شریعتی، راهحلی بود که ایشان به جامعه تجویز میکرد. این گفتمان در حوزهي سیاسی راه و چارهای بود برای نسلی که از استبداد به تنگ آمده بودند و لیبرالیسم را به دلیل سیاستهای امپریالیستی و استعماری دولتهای غربی و ابتذال اخلاقی این جامعهها شایستهي سرزنش میدانست و مارکسیسم را، به دلیل ماهیت ماتریالیستی و ضدیتش با مذهب، نکوهش میکرد.[20] بازگشت به خویشتن همچنین راهحلی برای معضل موجود در جامعهي روشنفکری بود که افرادی مانند جلال آلاحمد ضمن اذعان به آن معضل از درمان آن عاجز بودند. آلاحمد «غربزدگی» را بهعنوان گرفتاری اجتماعی روشنفکران ایران با بیانی ادبیانه بیان میکرد ولی راهحلی برای درمان آن نداشت، در اینجا بود که شریعتی «بازگشت به خویشتن» را مطرح کرد.[21] ایشان بازگشت به خویشتن را اینگونه توصیف میکند که: «هنگامی که ما از بازگشت به ریشههای خود سخن میگوییم، در واقع از بازگشت به ریشههای فرهنگی خود حرف میزنیم... ممکن است بعضی از شما به این نتیجه برسید که ما ایرانیان باید به ریشههای نژادی (آریایی) خود بازگردیم. من این نتیجهگیری را بهطور قاطع رد میکنم. من با نژادپرستی، فاشیسم و بازگشت ارتجاعی مخالفم. نکته مهمتر آنکه تمدن اسلامی همچون قیچی عمل کرده و ما را از گذشته پیش از اسلام بهکلی بریده است... نتیجه آنکه برای ما بازگشت به ریشههایمان بهمعنای کشف دوبارهي ایران پیش از اسلام نیست بلکه بهمعنای بازگشت به ریشههای اسلامی ماست.»[22] سنت و مدرنیته: یکی از مهمترین عرصههایی که شریعتی با ورود به آن حساسیتهای زیادی را برانگیخت، حوزهي سنت و مدرنیته بود. در حقیقت ایشان با ورود به گفتمان مدرنیته، قدم در راهی گذاشت که "راه سوم" لقب گرفت. راهی که نه سنت است و نه مدرنیته، بلکه نقد سنت است و مدرنیته. در این راه هم روشنفکران مورد تخطئه قرار میگرفتند و هم سنتگرایان. روشنفکران متجدد از این جهت مورد انتقاد قرار میگیرند که بهعنوان کارگزاران غرب، هیچگاه نمیتوانند با واقعیات جامعهي خود سازگار شوند و بدین جهت نمیتوانند مردم را رهبری کنند. سنتگرایان هم، چون تنها مدرنیته را به نحوی منفی نقد میکنند[23] و در جهت شناخت آن قدمی بر نمیدارند و به دستاوردهای مهم و پیشرفت علوم و فنآوری مدرن هیچگونه توجهی نداشتند، مورد انتقاد ایشان قرار میگیرند.[24] شریعتی از طریق انتقاد توام به مدرنیته و مذهب سنتی، جنبههای مثبت و منفی هر دو طرف را دستهبندی کرده و آمیزهای از مفاهیم این دو مقوله بهوجود آورد که با در اختیار روشنفکران و نسل جوان قرار دادن آنها، به بسیج آنان در برابر رژیم دست زد. بازسازی او از معانی و نهادهای اسلامی چون امامت، ایدولوژی، شیعه، تقیه، انتظار و توحید در پرتو مجموعهای از انگارههای مدرن چون آزادی، روشنفکری، از خود بیگانگی، استعمار و امپریالیسم، عدالت، حقوق اجتماعی و دموکراسی اصیل، بهصورت نیروی محرکهای پرقدرت در بسیج روشنفکران و نسل درسخواندهي جوان در برابر رژیم شاه در نیمهي دوم دههي پنجاه درآمد.[25] روحانیت و طبقهي روشنفکر: موضعگیریهای شریعتی دربارهي دو طیف روحانیت و روشنفکر نیز از جذابیتهای خاصی برخوردار است. ایشان معتقد به این بود که اسلام و نهاد رهبری آن در حال حاضر آفتزده است و نیازمند یک بازسازی اساسی است بههمین جهت بود که پروتستانتیسم اسلامی را مطرح کرد. بهنظر ایشان اسلام مانند هر دین دیگری در طول تاریخ مورد سوء استفادههای متفاوتی قرار گرفته است. شریعتی در جستجوی ریشههای این آسیبپذیری دین، به این نتیجه میرسد اسلام هم باید از جنبهي تئوریک و هم از جنبهي سازمانی مورد بازسازی قرار گیرد. از نظر جنبهي تئوریک اسلام را بهعنوان ایدولوژیک مطرح میکند که در محور بعد به آن پرداخته خواهد شد. اما از جنبه اصلاح سازمانی این نکته را مطرح میکند که باید سازمان رهبری دین تغییر اساسی کند. بدینصورت که مشعل رهبری از دستگاه روحانیت به روشنفکران انتقال یابد. از نظر ایشان بزرگترین مسئولیتی که روشنفکران دارند این است که علتهای واقعی انحطاط، توقف و عقبماندگی جامعهي خویش را کشف کنند، و به هموطنان خود در مورد سرنوشت تاریخی و اجتماعی شومشان هشدار دهند.[26] اما نکتهي مهمی که در ارتباط با روشنفکران مطرح میکند این است که اینان باید خود را از روشنفکران اروپایی متمایز سازند. شریعتی از اینگونه روشنفکرانی که به تقلید از اروپا میپردازند بهعنوان افرادی از خود بیگانه، خودباخته و بیریشه که شخصیت خود را از دست دادهاند، یاد میکند[27] و در راه از بین بردن این معضل جامعهي روشنفکری، بازگشت به خویشتن را مطرح می کند که ذکر آن گذشت. ایدئولوژی: شریعتی میکوشید تا اسلام را بهعنوان یک ایدئولوژی جامع و انقلابی معرفی کند و برتریهای آنرا نسبت به ایدئولوژیهایی نظیر مارکسیسم و لیبرالیسم بیان کند. ایدئولوژی در نظر ایشان عقیدهای است که جهان اجتماعی، سیستم ارزشی، شکل زندگی و وضع ایدهآل زندگی افراد و جامعه و حیات بشری را در همهي ابعاد تفسیر میکند و به سوالات مهم و حياتیای نظیر چگونهای؟ چه میکنی؟ چه باید کرد؟ و چه باید بود؟ پاسخ میدهد.[28] در نظر ایشان اسلام یک ایدئولوژی تام و تمامی است که تعیینکنندهي نظام سیاسی، اجتماعی، شیوهي زندگی و تمامی ابعاد زندگی بشر میباشد.[29] ایشان از دو نوع اسلام یاد میکرد. اسلام بهعنوان ایدئولوژی و اسلام بهعنوان فرهنگ. اسلام بهعنوان ایدئولوژی یعنی دینی که مسائل اعتقادی آن سلاحی است برای ترقی نوع انسان، رشد اخلاقی، فکری و اجتماعی انسان. این نوع اسلام ابوذرها میسازد، مجاهد و روشنفکر میسازد و یک اسلام کاربردی است. اما اسلام بهعنوان فرهنگ مجموعهای از علوم، معارف و دانشهایی از قبیل فلسفه، کلام، عرفان، اصول فقه و... است که مجتهدپرور است و امثال ابوعلی سینا و فارابی میسازد.[30] در مجموع ایشان با عرضه کردن اسلام شیعی در قالب یک ایدئولوژی انقلابی مدرن راهی را در عرصهي تفکر، اندیشه و روشنفکری باز کرد.[31] شیعه، تشیع علوی و صفوی: شریعتی شیعه را بهعنوان حزبی که رسالتش انقلاب و مبارزه برای نابودی مثلث شوم زر و زور و تزویر است معرفی میکند.[32] ایشان وظیفهي شیعه را در برابر باطل بودن بیان میکند و لو این به قیمت نابود شدن خویش باشد. شیعه کسی است که بیش از همهي انسانها در برابر اشرافیت، اختناق، نظام استضعاف، بهرهکشی، محافظهکاری، عوامفریبی، جهل و ترس و طمع، غصب و تبعیض و تجاوز و زور و ظلم و جمود، تقلید و تعصب و ذلت و مریدبازی و دستبوسی و... بایستد.[33] ایشان با معرفی کردن شیعه با صفات خاص دست به یک نوع گونهشناسی خاص از شیعه میزند. شیعهي علوی و شیعه صفوی. ایشان تشیع موردنظر خود را تشیع علوی میخواند و آنرا در مقابل تشیع صفوی قرار میدهد. به نظر ایشان شیعه تا زمان صفویه انقلابی و مبارز بود ولی با رسمیت یافتن تشیع صفوی، این مذهب در خدمت دولت و سلطنت درآمد و خصلت ارتجاعی یافت. تشیع صفوی با بکاربردن مفاهیمی همچون تقیه و انتظار، مردم را سکوت و انفعال در برابر تمامی زشتیها و پلیدیهای حکومت وامیداشت.[34] حال آنکه مراد از تقیه و انتظار دقیقا خلاف این چیزهایی است که در تشیع صفوی به کار برده میشد. بنابراین ایشان نتیجهای که از این مقدمات میگرفت این بود که تشیع صفوی همان افیونی است که مارکس از آن تحت عنوان «مذهب افیون تودهها» یاد میکرد. [35] چرا که تشیع صفوی با بکاربردن مفاهیمی اینچنینی همان نقشی را ایفا میکند که افیون در برابر درد جسمانی ایفا میکند. انتظار: شریعتی مفهوم انتظار را بهعنوان یک مفهوم حرکتدهنده، فعالکننده جامعه مورد استفاده قرار میدهد. به نظر وی از مقولهي انتظار میتوان دو تلقی متفاوت و متضاد داشت. یک تلقی از مفهوم انتظار همان رضایت به وضع موجود و منتظر منجی ماندن است که در حقیقت چیزی جز رکود جامعه و سستی و خمودی به ارمغان نخواهد آورد[36] و دیگر تلقی آن، عبارت است از نه گفتن به وضع موجود[37] و ترسیم وضع آرمانی و حفظ پویایی و آمادگی برای تحقق آن.[38] در قرائت شریعتی از انتظار یعنی همین تلقی دوم، انتظار فلسفهي اعتراض به وضع موجود و نفی ارزشها و نظامهای حاکم در طول قرون است.[39] جمعبندی دکترعلی شریعتی بهعنوان یکی از شخصیتهای تاثیرگذار و مطرح در تاریخ اجتماعی ایران دههي 50 به بعد، بهگونهای ظاهر شدند که فضای فکری ایران دههي 1350 را به خود اختصاص داد.[40] اگر آلاحمد با نفوذترین چهرهي روشنفکری در دههي 40 بود، بدون شک شریعتی در دههي 50 این جایگاه را به خود اختصاص دادند[41] و نسل روشنفکر و جوانان تحصیل کرده و حتی برخی طلاب را به دنبال خود کشاند. هر چند که ایشان یک نظریهپرداز سیاسی نبود ولی با نظریات اجتماعی خود ایدولوگ خیلی از فعالیتهای سیاسی بهحساب میآمد. ایشان با شناختی که از زمانهي خود داشت به نقد توام سنت و مدرنیته پرداخت. شریعتی درحالیکه قائل به نقش پیامبرگونهي طبقهي روشنفکر بود و معتقد به انتقال وظیفهي رهبری دین از طبقهي روحانی به طبقهي روشنفکری بود، از آن دسته از روشنفکرانی که به پیروی از غرب و اروپا ریشه و پیشینهي خود را فراموش کردهاند، انتقاد میکند و پیشنهاد «بازگشت به خویشتن» را میدهد. مقصود شریعتی از خویشتن آن خویشتنی است که اسلام بنا نهاده است. اما نه اسلامی که ساخته و پرداختهي فقها، مجتهدین و سازمان روحانیت است بلکه اسلامی که ساختهي روشنفکران میباشد و ایدئولوژیک است. در نظر ایشان اینگونه از اسلام است که پیشرفتدهنده است و جامعه و افراد را ترقی میدهد. محصول این اسلام مجاهد و روشنفکر و ابوذر است. در سایهي این تعریف از اسلام است که مفاهیمی همچون تقیه، تشیع، انتظار و... در ادبیات ایشان معنا و مفهوم خاصی پیدا کرد |